کلمه جو
صفحه اصلی

مصحح


مترادف مصحح : تصحیح کننده، غلطگیر، خطایاب، غلطیاب

برابر پارسی : ویراستار، ویرایشگر، درستگر

فارسی به انگلیسی

corrector, proof-reader, proofreader

corrector, proof - reader


proofreader


مترادف و متضاد

تصحیح‌کننده


غلطگیر


خطایاب، غلطیاب


۱. تصحیحکننده
۲. غلطگیر
۳. خطایاب، غلطیاب


فرهنگ فارسی

صحیح شده، درست شده
( اسم )۱- آنکه غلطهای نوشته یا کتابی را تصحیح کند تصحیح کنند . ۲ - آنکه غلطهای اوراق چاپی را تصحیح کند تا پس از غلط گیری در مطبعه چاپ شود : میرزا محمد حسین ادیب ملقب به فروغی منشی ومصحح روزنام. علمی .. جمع : مصححین .

فرهنگ معین

(مُ صَ حُِ ) [ ع . ] (اِفا. ) تصحیح کننده ، کسی که غلط های نوشته یا کتابی را تصحیح کند.

لغت نامه دهخدا

مصحح. [ م ُ ص َح ْح ِ ] ( ع ص ) درست گوینده چیزی. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). درست کننده و اصلاح کننده و تصحیح کننده. ( ناظم الاطباء ). درست کننده چیزی. ( از منتهی الارب ). تصحیح کننده. اصلاح گر. || ( اصطلاح چاپخانه ) آنکه غلطها و نادرستیهای کتابی را با بررسی و مطالعه بر اساس ضوابطی اصلاح کند. حرفگیر. ( یادداشت مؤلف ). ویراستار. || غلطگیر مطبعه. آنکه در مطبعه به غلطگیری خبرهای چیده شده اشتغال دارد. که اصلاح نمونه های چاپ شده کتاب یا نشریه پیشه دارد. ( یادداشت مؤلف ).

مصحح. [ م ُ ص َح ْ ح َ ] ( ع ص ) درست شده و اصلاح شده. ( ناظم الاطباء ). درست شده. ( از منتهی الارب ). || ( اصطلاح چاپخانه ) تصحیح شده. اصلاح شده. کتاب یا نوشته ای که غلطهای حاصل از اشتباه حروف چینی آن را گرفته اند. || نوشته ای که در آن غلط و اشتباه تحریری نباشد: این نسخه ای است مصحح و در کمال اتقان. || متن منظوم یا منثور که وسیله یک یا چند تن با روش علمی و بررسیهای لازم غلطگیری و اصلاح شده باشد: دیوان حافظ مصحح قزوینی. ( از یادداشت مؤلف ). || درست ساخته شده. || تمام ساخته شده. ( ناظم الاطباء ). || کامل. در حد مقرر.
- مصحح شدن ؛ به حد مقرررسیدن. درست شدن : هرگاه آنچه به قبض و تصرف فلان جهبذ آمده باشد مصحح نشود... تا اموال امیرالمؤمنین و عامل او و آن کس که قایم مقام و نایب مناب او باشد مصحح و درست شود. ( تاریخ قم ص 152 ).
- مصحح گردیدن ؛ کامل شدن. به حد مقرررسیدن : همچنان ضامن بود تا هر آنچه بر فلان جهبذ واجب و لازم بود از شرایط مذکوره و هر آنچه به قبض و تصرف او آمده باشد از مالهای سنه کذا و بقایای ماقبل آن ازبهر امیرالمؤمنین مصحح و درست گردد. ( تاریخ قم ص 152 ).
|| شفایافته و تندرست شده. ( ناظم الاطباء ).

مصحح . [ م ُ ص َح ْ ح َ ] (ع ص ) درست شده و اصلاح شده . (ناظم الاطباء). درست شده . (از منتهی الارب ). || (اصطلاح چاپخانه ) تصحیح شده . اصلاح شده . کتاب یا نوشته ای که غلطهای حاصل از اشتباه حروف چینی آن را گرفته اند. || نوشته ای که در آن غلط و اشتباه تحریری نباشد: این نسخه ای است مصحح و در کمال اتقان . || متن منظوم یا منثور که وسیله ٔ یک یا چند تن با روش علمی و بررسیهای لازم غلطگیری و اصلاح شده باشد: دیوان حافظ مصحح قزوینی . (از یادداشت مؤلف ). || درست ساخته شده . || تمام ساخته شده . (ناظم الاطباء). || کامل . در حد مقرر.
- مصحح شدن ؛ به حد مقرررسیدن . درست شدن : هرگاه آنچه به قبض و تصرف فلان جهبذ آمده باشد مصحح نشود... تا اموال امیرالمؤمنین و عامل او و آن کس که قایم مقام و نایب مناب او باشد مصحح و درست شود. (تاریخ قم ص 152).
- مصحح گردیدن ؛ کامل شدن . به حد مقرررسیدن : همچنان ضامن بود تا هر آنچه بر فلان جهبذ واجب و لازم بود از شرایط مذکوره و هر آنچه به قبض و تصرف او آمده باشد از مالهای سنه ٔ کذا و بقایای ماقبل آن ازبهر امیرالمؤمنین مصحح و درست گردد. (تاریخ قم ص 152).
|| شفایافته و تندرست شده . (ناظم الاطباء).


مصحح . [ م ُ ص َح ْح ِ ] (ع ص ) درست گوینده ٔ چیزی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). درست کننده و اصلاح کننده و تصحیح کننده . (ناظم الاطباء). درست کننده ٔ چیزی . (از منتهی الارب ). تصحیح کننده . اصلاح گر. || (اصطلاح چاپخانه ) آنکه غلطها و نادرستیهای کتابی را با بررسی و مطالعه بر اساس ضوابطی اصلاح کند. حرفگیر. (یادداشت مؤلف ). ویراستار. || غلطگیر مطبعه . آنکه در مطبعه به غلطگیری خبرهای چیده شده اشتغال دارد. که اصلاح نمونه های چاپ شده ٔ کتاب یا نشریه پیشه دارد. (یادداشت مؤلف ).


فرهنگ عمید

صحیح شده، درست شده.
۱. تصحیح کننده.
۲. کسی که غلط های کتاب یا نوشته ای را بگیرد و آن را بی غلط کند.

صحیح‌شده؛ درست‌شده.


۱. تصحیح‌کننده.
۲. کسی که غلط‌های کتاب یا نوشته‌ای را بگیرد و آن‌ را بی‌غلط کند.


دانشنامه عمومی

درستار، درست کننده، صحیح کننده، درست آورنده، درست آراینده یا درست آرا، وجین کننده، خوب و بد را از هم سوا کننده، بهساز و اصلاحگر، غلط گیر و ...


پیشنهاد کاربران

مُصَحِّح ، این واژه تازى ( اربى ) است و برابرهاى پارسى آن چنینند: دُرُستگار Dorostgar ( پهلوى: مصحح ، اصلاح گر ، درست کننده ) ، آفتار Aftar ( پهلوى: مصحح ، اصلاح گر ، رفع نقص کننده ) ، بارونار Barunar ( پهلوى - پیشنهادى: بارون :پهلوى: صحیح ، درست + آر ( آور از آوردن )
: صحیح آورنده ، مصحح ، مصلح ) ، درستار Dorostar ( پهلوى - پیشنهادى: درست + آر ( آور از آورنده ) : دُرُست آورنده ، مصحح ، مصلح ) ، رَجیستگار Rajistegar ( پهلوى: مصحح ، مصلح ) ، ویزوردار Vizurdar ( پهلوى: مصحح ، تعمیرکننده ، مصلح )


کلمات دیگر: