کلمه جو
صفحه اصلی

مصعد


مترادف مصعد : محل صعود، نردبان

فارسی به انگلیسی

sublimated

عربی به فارسی

اسانسور , بالا برنده , بالا بر , پلکان متحرک , پله برقي () (در دستمزد يا قيمتها) تعديل کننده , بلند کردن , سرقت کردن , بالا رفتن , مرتفع بنظرامدن , بلندي , بالا بري , يک وهله بلند کردن بار , دزدي , سرقت , ترقي , پيشرفت , ترفيع , بالا رو , جر ثقيل


مترادف و متضاد

محل صعود


نردبان


۱. محل صعود
۲. نردبان


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - برجای بلند بر آمده ۲- تبخیر شده : نور گل اندر گلابدان نرسیده قطره بر او چیست چون گلاب مصعد . ( منوچهری ) ۳- پاک شده خالص گشته .
بر جای بلند بر آینده

فرهنگ معین

(مَ عَ ) [ ع . ] (اِ. ) محل صعود.
(مُ صْ عَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - بر جای بلند برآمده . ۲ - تبخیر شده .

(مَ عَ) [ ع . ] (اِ.) محل صعود.


(مُ صْ عَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بر جای بلند برآمده . 2 - تبخیر شده .


لغت نامه دهخدا

مصعد. [ م َ ع َ ] ( ع اِ ) محل برآمدن و محل عروج و صعود. ( ناظم الاطباء ). جای بالا برآمدن. ( آنندراج ). معراج. ( منتهی الارب ذیل ع رج ). محل برآمدن. صعودگاه. جای بالا رفتن. برآمدنگاه. برآمدنجای. ج ، مصاعد. ( از یادداشت مؤلف ) :
ابری که برآید از بیابان
تا مصعد خود شود شتابان.
نظامی.
بخار نطفه به مصعد دماغ مشرقی شد. ( سندبادنامه ص 187 ). || درجه و مرتبه. || نردبان و زینه. ج ، مصاعد. || ( ص ) برآمده و صعودکرده. ( ناظم الاطباء ). در این معنی جای دیگر دیده نشد.

مصعد. [ م ُ ع ِ ] ( ع ص ) رونده در زمین خلاف منحدر که راجع باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رونده در زمین. ( آنندراج ) :
ای مصعد آسمان نوشته
چون گنج به خاک بازگشته.
نظامی.

مصعد. [ م ُ ص َع ْ ع َ ] ( ع ص ) شراب گرم کرده با آتش. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || تصعیدشده. ( ناظم الاطباء ). تبخیرشده ، چنانکه شراب مصعد، سرکه مصعد، زیبق مصعد. ( یادداشت مؤلف ). || سوخته و افروخته شده. ( ناظم الاطباء ). || بر جای بلند برآمده. || پاک شده. خالص گشته. ( ناظم الاطباء ). صاف کرده شده. مقطر.
- گلاب مصعد ؛ گلاب خالص و صاف کرده شده :
شفیع از گناهش محمد بود
تنش چون گلاب مصعد بود.
فردوسی.
نوز گل اندر گلابدان نرسیده
قطره بر آن چیست چون گلاب مصعد.
منوچهری.
- مصعد کردن ؛ از حالت جامد به بخار تبدیل کردن. تبخیر کردن : چکانیدن و مصعد کردن یا اندر سفال نو کردن [ آب را ] تا از او بتراود و ممزوج کردن با شراب مضرتهاء آبها ببرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

مصعد. [ م ُ ص َع ْ ع ِ ] ( ع ص ) بر جای بلند برآینده. ( غیاث ) ( آنندراج ).

مصعد. [ م َ ع َ ] (ع اِ) محل برآمدن و محل عروج و صعود. (ناظم الاطباء). جای بالا برآمدن . (آنندراج ). معراج . (منتهی الارب ذیل ع رج ). محل برآمدن . صعودگاه . جای بالا رفتن . برآمدنگاه . برآمدنجای . ج ، مصاعد. (از یادداشت مؤلف ) :
ابری که برآید از بیابان
تا مصعد خود شود شتابان .

نظامی .


بخار نطفه به مصعد دماغ مشرقی شد. (سندبادنامه ص 187). || درجه و مرتبه . || نردبان و زینه . ج ، مصاعد. || (ص ) برآمده و صعودکرده . (ناظم الاطباء). در این معنی جای دیگر دیده نشد.

مصعد. [ م ُ ص َع ْ ع َ ] (ع ص ) شراب گرم کرده با آتش . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || تصعیدشده . (ناظم الاطباء). تبخیرشده ، چنانکه شراب مصعد، سرکه ٔ مصعد، زیبق مصعد. (یادداشت مؤلف ). || سوخته و افروخته شده . (ناظم الاطباء). || بر جای بلند برآمده . || پاک شده . خالص گشته . (ناظم الاطباء). صاف کرده شده . مقطر.
- گلاب مصعد ؛ گلاب خالص و صاف کرده شده :
شفیع از گناهش محمد بود
تنش چون گلاب مصعد بود.

فردوسی .


نوز گل اندر گلابدان نرسیده
قطره بر آن چیست چون گلاب مصعد.

منوچهری .


- مصعد کردن ؛ از حالت جامد به بخار تبدیل کردن . تبخیر کردن : چکانیدن و مصعد کردن یا اندر سفال نو کردن [ آب را ] تا از او بتراود و ممزوج کردن با شراب مضرتهاء آبها ببرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).

مصعد. [ م ُ ص َع ْ ع ِ ] (ع ص ) بر جای بلند برآینده . (غیاث ) (آنندراج ).


مصعد. [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) رونده ٔ در زمین خلاف منحدر که راجع باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رونده در زمین . (آنندراج ) :
ای مصعد آسمان نوشته
چون گنج به خاک بازگشته .

نظامی .



فرهنگ عمید

مایعی که آن را بجوشانند تا مقداری از آن تبخیر شود و طعم یا رنگش تغییر کند، تبخیرشده.
محل صعود.

مایعی که آن را بجوشانند تا مقداری از آن تبخیر شود و طعم یا رنگش تغییر کند؛ تبخیرشده.



کلمات دیگر: