کلمه جو
صفحه اصلی

اهمند


مترادف اهمند : ( آهمند ) مختل، معیوب، ناقص، عاصی، گناهکار، مجرم، مقصر، بیمار، مریض، ناخوش

متضاد اهمند : ( آهمند ) سالم، صحیح

فارسی به انگلیسی

culpable

فرهنگ فارسی

( آهمند ) ( صفت ) ۱ - مقصر گناهکار عاصی . ۲ - دروغگوی فریبنده .
آهومند، گناهکار، دروغگو، معیوب، عیب دار

فرهنگ معین

( آهمند ) (هُ مَ )(ص مر. ) ۱ - آهومند، گناهکار، عاصی . ۲ - معیوب . ۳ - دروغگو.

لغت نامه دهخدا

( آهمند ) آهمند. [ هَُ م َ ] ( ص مرکب ) شاید مخفف آهومند. مقصر. گناهکار. عاصی. جانی :
چو جستی کسی با کسی گفتگوی
بچیزی که سوگند بودی در اوی
ز پولاد سندانی اندر شتاب
ببردی چو تفسیده اخگر ز تاب
یکی برگ تر زآن درخت به بر
نهادی اَبَر دست و سندان زبر
کَفَش سوختی گر بدی آهمند
و گر راست بودی نکردی گزند.
اسدی.
و در فرهنگ اسدی به معنی دروغگو بفریب آمده ، و از صاحب فرهنگ منظومه نیز بعض دیگر فرهنگها بیت ذیل را نقل کرده اند :
آدرخش صاعقه ، بدی آسیب
آهمند آن دروغگو بفریب.
و اینکه بسکون هاء ضبط کرده اند ظاهراً صواب نیست. و رجوع به آهومندشود.

فرهنگ عمید

( آهمند ) ۱. گناهکار.
۲. دروغگو.
۳. = آهومند


کلمات دیگر: