مترادف مصور : تصویردار، نقاشی شده، منقوش، به تصویردرآمده، تصورشده، مجسم | صورتگر، صورت نگار، نقاش، نقش پرداز، نقشگر
برابر پارسی : نگارگر، چهره گر، چهریافت
illustrated
portraitist, painter
pictorial
عکاس , ادميکه بادوربين کار ميکند , عکس بردار
تصویردار
نقاشیشده، منقوش، بهتصویردرآمده
تصورشده
مجسم
صورتگر، صورتنگار، نقاش، نقشپرداز، نقشگر
۱. تصویردار
۲. نقاشیشده، منقوش، بهتصویردرآمده
۳. تصورشده
۴. مجسم
(مُ صَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) نقاشی شده ، دارای صورت و شکل .
(مُ صَ وِّ) [ ع . ] (اِفا.) نقاش ، صورتگر.
مصور. [ م ُ ] (ع اِ) ج ِ مِصْر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به مصر شود.
فرخی .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
مسعودسعد.
خاقانی .
خاقانی .
سعدی .
ناصرخسرو.
مولوی .
سعدی .
مسعودسعد.
سعدی .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
مولوی .
سعدی .
سعدی .
سعدی .
مصور. [ م َ ] (ع اِ) ماده بز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (ص ) ناقه ٔ کم شیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ناقه که شیرش بدرنگ برآید. ج ، مِصار، مَصائِر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
(از مجمعالفصحاء ج 2 ص 456).
مصور. [ م ُ ص َوْ وِ ] (اِخ ) میر سیدعلی ، پسر میر مصور. از شعرای قرن دهم هجری است . نقاش و مصوری توانا و هنرمند بود. به سبب رنجش از عراق به هندوستان رفت و در خدمت جلال الدین اکبر به مراتب عالی رسید. بین او و غزالی مشهدی شکرآبی پیدا شد و یکدیگررا هجو کردند. شعر نیکو می گفت و بیت زیر از اوست :
صبحدم خار دم از همدمی گل می زد
ناخنی بردل صدپاره ٔ بلبل می زد.
(از ترجمه ٔ مجمعالخواص ص 97) (از فرهنگ سخنوران ).
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ازرقی .
ناصرخسرو.
سعدی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
مسعودسعد.
۱. دارای تصویر.
۲. [قدیمی] دارای شکل و صورت.
نقاش؛ صورتگر.