مترادف اولی : ارجح، برتر، سزاوارتر، مقدم
اولی
مترادف اولی : ارجح، برتر، سزاوارتر، مقدم
فارسی به انگلیسی
prior, superior, better
(the) first or former, intial, primary
former, preponderant
فارسی به عربی
عربی به فارسی
نخستبن , اول , اولين , اصلي , اغازي , ابتدايي , بدوي , واقع در اغاز , اولين قسمت , پاراف , مقدماتي , اوليه , مرحله ابتدايي
مترادف و متضاد
ارجح، برتر، سزاوارتر، مقدم
فرهنگ فارسی
۱ - نخستین اولین . ۲ - ( اسم ) اینجهان گیتی .
منسوب به اول
فرهنگ معین
(لا ) [ ع . ] (ص . ) نخستین ، اولین .
(اَ یا اُلا) [ ع . ] (ص تف .) سزاوارتر، صواب تر.
(لا) [ ع . ] (ص .) نخستین ، اولین .
لغت نامه دهخدا
این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی
وین دفتر بی معنی غرق می ناب اولی.
رندی وهوس بازی در عهد شباب اولی.
این سخن مختصر اولی تر از آنک
در سخن غث وسمین میگویم.
این گناه از صد صواب اولی تر است.
اولی. [ اُ ] ( ع اِ ) خداوندان ، جمع ذو و این جمع خلاف ماده مفرد است. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). در حالت نصبی و جری.
- اولی اجنحه ؛ صاحبان بازوها و بالها و این کنایه است از ملائک چرا که منقول است فرشتگان پر و بال دارند. ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ).
اولی. [ لا ] ( ع ص ، اِ ) مؤنث اول. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). نخستین. ( مهذب الاسماء ). || این جهان. مقابل اخری. آخرت. ( مهذب الاسماء ).
- صلوة اولی ؛ نماز ظهر. رجوع به اول شود.
اولی. [ اَ ] ( اِ ) ممال اَولی ̍. ( یادداشت مؤلف ).
اولی. [ اَوْ وَ ی ] ( ص نسبی ) منسوب به اول. || بدیهی و آن چیزی است که پس از توجه عقل بدان ثبوت آن به چیز دیگری از تجربه و غیره نیازندارد چون الواحد نصف الاثنین و یکی نصف دوتاست و کل بزرگتر از جزو است. زیرا این دو حکم فقط با تصور طرفین حاصل گردند و این [ اولی ] اخص از ضروری است بطور مطلق. ( از تعریفات سید جرجانی ) ( دستور العلماء ).
این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی
وین دفتر بی معنی غرق می ناب اولی .
حافظ.
چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون شو
رندی وهوس بازی در عهد شباب اولی .
حافظ.
با آنکه در کلمه ٔ اولی معنی تفضیل است در فارسی گاهی کلمه ٔ«تر» نیز بدان الحاق کرده اند. (یادداشت مؤلف ). صاحب المعجم گوید: اولی تر گفتن در فارسی جایز است اگر نسق کلام تازی نباشد و آن مبالغتی باشد بر مبالغت چنانکه در به و بهتر :
این سخن مختصر اولی تر از آنک
در سخن غث وسمین میگویم .
مجیربیلقانی .
خون ، شهیدان را زآب اولی تر است
این گناه از صد صواب اولی تر است .
مولوی .
اولی . [ اَوْ وَ ی ] (ص نسبی ) منسوب به اول . || بدیهی و آن چیزی است که پس از توجه عقل بدان ثبوت آن به چیز دیگری از تجربه و غیره نیازندارد چون الواحد نصف الاثنین و یکی نصف دوتاست و کل بزرگتر از جزو است . زیرا این دو حکم فقط با تصور طرفین حاصل گردند و این [ اولی ] اخص از ضروری است بطور مطلق . (از تعریفات سید جرجانی ) (دستور العلماء).
اولی . [ اُ ] (ع اِ) خداوندان ، جمع ذو و این جمع خلاف ماده ٔ مفرد است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). در حالت نصبی و جری .
- اولی اجنحه ؛ صاحبان بازوها و بالها و این کنایه است از ملائک چرا که منقول است فرشتگان پر و بال دارند. (از غیاث اللغات ) (آنندراج ).
اولی . [ لا ] (ع ص ، اِ) مؤنث اول . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (اقرب الموارد) (المنجد). نخستین . (مهذب الاسماء). || این جهان . مقابل اخری . آخرت . (مهذب الاسماء).
- صلوة اولی ؛ نماز ظهر. رجوع به اول شود.
اولی . [ اَ ] (اِ) ممال اَولی ̍. (یادداشت مؤلف ).
فرهنگ عمید
۱. سزاوارتر، لایق تر، شایسته تر.
۲. برتر.
ویژگی کسی یا چیزی که پیش از همه است.
۱. سزاوارتر؛ لایقتر؛ شایستهتر.
۲. برتر.
دانشنامه عمومی
اَوَّلی (تلفظ می شود/ævvæli/)، وابسته به اول
اولی (تلفظ می شود/ulɒ/) (مؤنث اول)
«فلسفه اولی» یا مابعدالطبیعه
«محرک اولی»، مفهومی در برهان حرکت
دانشنامه اسلامی
اولی به معنای منسوب به اول است، یکی از الفاظ متداول در باب مواضع اولی و آثر، لفظ اَوْلی به معنای سزاوارتر و با اولویت تر است.
معانی اولی
اولی به دو معنا استعمال می شود:۱. اولویت در اطلاق وصف؛۲. اولویت در وجود.لفظ اولی گاهی همراه وصف دیگر و گاهی به صورت منفرد استعمال می شود؛ مثل اینکه چیزی را از دیگری در فضیلت اولی بدانیم، از این رو که فضیلتش بالذّات و فضیلت طرف دیگر بالعَرَض و مستفاد از غیر است مثلاً روشنایی بخشیدنِ خورشید را از چراغ اولی بدانیم. در این موارد، مراد از اولویت، ارجحیت در انتخاب یا در اطلاق یک وصف و امثال آن است.اما در مواردی که این لفظ به صورت منفرد استعمال می شود مراد از اولویت، ترجیح وجود است، مانند امتداد، حرکت و مقاومت که نسبت به ماده از صفات اولیه است، اما رنگ و حرارت و رطوبت اشیاء از صفات ثانویه اشیاء مادی است. اولویت در وجود، خود بر دو قسم است: گاهی مراد این است که با توجه به میزان وجود اسباب و شرایط و علل یک شیء و عدم موانع، امکان تحقق آن در مقایسه با شیء دیگر بیشتر است (اولی به حسب وقوع). گاهی نیز مراد این است که از میان دو یا چند شیء که امکان ایجاد هر یک از آنها برای ما مقدور است ایجاد یکی از آنها در مقایسه با موارد دیگر اولی است (اولی به حسب جمیل)، چنان که از میان نماز واجب و مستحب، به جا آوردن نماز واجب اولی است.
مستندات مقاله
در تنظیم این مقاله از منابع ذیل استفاده شده است: (۱) خواجه نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد، اساس الاقتباس.
...
معنی أَوْلَی: سزاوارتر-نزدیکتر
معنی ضَّرَرِ: آسیب جسمی و جانی (در عبارت " أُوْلِی ﭐلضَّرَرِ "منظورکسانی که دارای بیماری جسمی اند می باشد)
معنی رَمْزاً: اشاره با دو لب (اشاره به وسیله ابرو و چشم و دست هم استعمال میشود ولی در اولی بیشتر بکار میرود )
معنی سَّیْرَ: سیر - حرکت (در عبارت "وَقَدَّرْنَا فِیهَا ﭐلسَّیْرَ " یعنی سیر در آن قراء را به نسبتی متناسب قرار دادیم ، نه مختلف ، به طوری که نسبت مسافت بین اولی و دومی ، برابر بود با نسبت مسافتی که بین دومی و سومی بود)
معنی نُّهَیٰ: عقلها (أُوْلِی ﭐلنُّهَیٰ : صاحبان عقلها. کلمه نهی جمع نُهیة به معنای عقل است ، و اگر عقل را نهیه نامیدهاند برای این بوده که عقل ، آدمی را از پیروی هوای نفس نهی میکند)
معنی یَثْنُونَ: عقب می کشند ("یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ "یعنی شانه خالی می کنند یا سر در گریبان فرو میبرند .کلمه یثنون از باب ثنی الشیء ، یثناه ، ثنیا است ، بر وزن فتح ، یفتح ، فتحا ، و مصدر آن ، یعنی ثنی به معنای عطف و پیچاندن است ، و نیز به معنای رد و مرتبط بودن بعضی ...
معنی عَیِینَا: خسته شدیم (کلمه عی که مصدر عیینا است - به طوری که راغب میگوید - به معنای ناتوانی وکسالتی است که بعد از انجام کاری عارض میشود . وقتی میگوییم : أعیانی کذاو یا عییت بکذا معنای اولی این است که فلان کار مرا خسته کرد ، و دومی این است که مناز فلان کار خسته ...
معنی لَا تَرْجُونَ: امید ندارید - قائل نیستید - اعتقاد ندارید (کلمه رجاء در مقابل خوف است ، که اولی به معنای امید ، و مظنه رسیدن به چیزی است که باعث مسرت است ، و دومی مظنه رسیدن به چیزی است که مایه اندوه باشد ، و منظور از کلمه رجاء درآیه شریفه ی "مَّا لَکُمْ لَا تَرْجُو...
معنی مَجُوسَ: زرتشتی (بنا به روایات آیینی آسمانی بوده که دچار تحریف گشته است و منظور از مجوس قوم معروفی هستند که به زرتشت گرویده ، کتاب مقدسشان اوستا نام دارد . چیزی که هست تاریخ حیات زرتشت و زمان ظهور او بسیار مبهم است ، به طوری که میتوان گفت به کلی منقطع است . ا...
معنی یَسْتَنبِطُونَهُ: در طلب مشخص کردن درستی و نادرستی آن هستند - آن را تشخیص می دهند - آن را استنباط می کنند (کلمه استنباط به معنای استخراج نظریه و رأی از حال ابهام به مرحله تمیز و شناسائی است و اصل این کلمه از نَبط به معنای اولین دلو آبی است که از چاه بیرون میآید. عبا...
معنی مُّشْفِقُونَ: نگرانها - دلواپسان (کلمه مشفقون جمع اسم فاعل از باب افعال است ، و اشفاق به معنای نوعی ترس است . اشفاق عنایتی است که با خوف آمیخته باشد ، چون مشفق کسی را گویند که مشفق علیه را دوست میدارد ، و میترسد بلایی به سر او آید ، این حالت را که میترسد محبوبش در...
معنی مُشْفِقِینَ: نگرانها - دلواپسان (کلمه مشفقون جمع اسم فاعل از باب افعال است ، و اشفاق به معنای نوعی ترس است . اشفاق عنایتی است که با خوف آمیخته باشد ، چون مشفق کسی را گویند که مشفق علیه را دوست میدارد ، و میترسد بلایی به سر او آید ، این حالت را که میترسد محبوبش در...
معنی مَوْلَاکُمْ: ناصر و یاری کننده و پشتیبان شما که عهده دار همه ی امور مربوط به شما است - مولای شما -سرپرست و صاحب اختیارشما (کلمه مولی به معنای ناصر و یاری کننده است ، و لیکن نه هر ناصر بلکه ناصری که تمامی امور منصور به عهده او است چون کلمه مولی از ماده ولایت است ک...
ریشه کلمه:
اول (۳۶۸ بار)
گویش مازنی
۱کرت های شالی کاری – کرت های کوچک و بزرگ بی شکل ۲برکه ی عمیق ...