خونخواهی. [ خوا / خا ] ( حامص مرکب ) طلب انتقام از جهت ریخته شدن خون کسی. ( از ناظم الاطباء ). طلب خون کسی کردن. طلب ثار. ( یادداشت مؤلف ) :
هر که زین شغل یافت آگاهی
کآمد آن شیر دل بخونخواهی.
نظامی.
مختاربن ابی عبیده ثقفی بخونخواهی حسین بن علی علیهماالسلام برخاست. ( روضةالصفا ).
درد این می کشدم گر چه چنین بی دردم
زنده بگذاشته و دعوی خونخواهی نیست.
واله هروی ( از آنندراج ).
به محشر دامنش از بهر خونخواهی نمیگیرم
هوس دارم که ننمایم بمردم قاتل خود را.
اسماعیل منصف تهرانی.