مترادف خوب کردن : به کردن، بهبود بخشیدن، شفا دادن، درمان کردن، معالجه کردن، التیام دادن، کار درست انجام دادن، نیکویی کردن
خوب کردن
مترادف خوب کردن : به کردن، بهبود بخشیدن، شفا دادن، درمان کردن، معالجه کردن، التیام دادن، کار درست انجام دادن، نیکویی کردن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
اشف
مترادف و متضاد
شفاء دادن، التیام دادن، خوب کردن
به کردن، بهبود بخشیدن، شفا دادن، درمان کردن، معالجه کردن، التیام دادن
کار درست انجام دادن، نیکویی کردن
۱. به کردن، بهبود بخشیدن، شفا دادن، درمان کردن، معالجه کردن، التیام دادن
۲. کار درست انجام دادن، نیکویی کردن
فرهنگ فارسی
شفا بخشیدن ابرائ
لغت نامه دهخدا
خوب کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) شفا بخشیدن. ابراء. معالجه کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ). || عمل نکو کردن. کار نکو کردن :
با همه دلداری و پیمان و عهد
خوب نکردی که نکردی وفا.
با همه دلداری و پیمان و عهد
خوب نکردی که نکردی وفا.
سعدی.
کلمات دیگر: