کلمه جو
صفحه اصلی

خویشاوندان


مترادف خویشاوندان : اقارب، اقربا، اقوام، کسان، منسوبان، منسوبین، وابستگان

متضاد خویشاوندان : بیگانگان

فارسی به انگلیسی

family, kin, kindred, kinfolk, people

فارسی به عربی

اقرباء , اهل

مترادف و متضاد

اقارب، اقربا، اقوام، کسان، منسوبان، منسوبین، وابستگان ≠ بیگانگان


kinfolk (اسم)
خویشاوند، خویش و قوم، اقوام، خویشاوندان

kinsfolk (اسم)
خویشاوندان، قوم و خویشان

لغت نامه دهخدا

خویشاوندان. [ خوی / خی وَ ] ( اِ مرکب ) ج ِ خویشاوند. ( ناظم الاطباء ). اقارب ، اُسرَه. حمیم. ( یادداشت مؤلف ) : پسرش عضد قوی تر آمد از پدر و خویشاوندان. ( تاریخ بیهقی ). بخویشاوندان کم از خویش محتاج بودن مصیبتی عظیم دان. ( قابوسنامه ). پس شعیب گفت ای خویشاوندان من اقرار آرید. ( قصص الانبیاء ). چون قارون را مال جمع شد از خویشاوندان ببرید. ( قصص الانبیاء ). در آن عهد کی شیرویه خویشاوندان را می کشت دایه او را بگریزانید. ( فارسنامه ابن البلخی ). عترة؛ خویشاوندان نزدیک. ( دهار ).

دانشنامه عمومی

خویشاوندان (انگلیسی: Blood Relatives) فیلمی فرانسوی به کارگردانی کلود شابرول است که در سال ۱۹۷۸ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به دونالد ساترلند، استفان اودران، دونالد پلیسنس، لیسا لنگلوئیس و دیوید همینگز اشاره کرد.

جدول کلمات

ارحام

پیشنهاد کاربران

اطراف

نزدیکان و خویشاوندان کسی. ( ناظم الاطباء ) . خویشان. ( یادداشت مؤلف ) .

کس و کار


کلمات دیگر: