کلمه جو
صفحه اصلی

جویا شدن

فارسی به انگلیسی

ask, demand, inquire, search, seek, to inquire

to inquire, to ask, to seek, to search, to demand


ask, demand, inquire, search, seek


فارسی به عربی

اسال , استفسر

مترادف و متضاد

inquire (فعل)
محقق کردن، پرسیدن، سوال کردن، جویا شدن، پرسش کردن، تحقیق کردن، باز جویی کردن، رسیدگی کردن، استنطاق کردن، امتحان کردن، پژوهیدن، تفتیش کردن

ask (فعل)
پرسیدن، خواستن، سوال کردن، جویا شدن، طلب کردن، طلبیدن، دعوت کردن، پرسش کردن، خبر گرفتن، خواهش کردن، برای چیزی بی تاب شدن

فرهنگ فارسی

پرسیدن

پرسان بودن، دنبال چیزی گشتن، پژوهیدن


جملات نمونه

نشانی او را جویا شدم ولی...

i inquired about his address, but...


لغت نامه دهخدا

جویا شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) پرسیدن : جویا شدن از حال کسی ؛ احوالپرسی کردن. سراغ او را گرفتن.
- امثال :
هرکه جویا شد بیابد عاقبت .
مولوی.
نظیر: عاقبت جوینده یابنده بود.


کلمات دیگر: