کلمه جو
صفحه اصلی

تسطیح کردن

فارسی به انگلیسی

level, to level

to level


level


فارسی به عربی

سطح

مترادف و متضاد

grade (فعل)
جور کردن، طبقه بندی کردن، دسته بندی کردن، هموار کردن، تسطیح کردن، درجه بندی کردن، نمره دادن، اصلاح نژاد کردن، شیب منظم دادن، با هم امیختن

surface (فعل)
جلا دادن، تسطیح کردن، بالا آمدن

flatten (فعل)
پهن کردن، مسطح کردن، روحیه خود را باختن، بیمزه کردن، نیم نت پایین امدن، بی تنوع کردن، قسمت پهن کردن، تسطیح کردن

فرهنگ فارسی

هموار کردن ( زمین و غیره ) پهن کردن .

لغت نامه دهخدا

تسطیح کردن. [ ت َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) برابر کردن. ( ناظم الاطباء ). هموار کردن. یکسان کردن. صاف و مسطح کردن زمین و جز آن. و رجوع به تسطیح و تسطح در همین لغت نامه شود. || علم تسطیح کره. دانستن چگونگی نقل کره است به سطح با حفظ خطها و دائره ها که بر آن رسم شده است و چگونگی نقل این دائره ها از دائره بخط. ( از کشف الظنون ). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. از جمله کتابها که در این علم نوشته شده کتاب تسطیح الکرة منسوب به بطلمیوس است.


کلمات دیگر: