کلمه جو
صفحه اصلی

خوش قیافه


مترادف خوش قیافه : خوبرو، خوش ترکیب، خوش سیما، خوشکل، زیبا، زیبارو، صبیح ، زیبااندام، خوش هیکل

متضاد خوش قیافه : بدقیافه، بدهیکل

برابر پارسی : خوبچهر

فارسی به انگلیسی

goodly, handsome, seemly, of pleasant features, personable, of a good physiognomy

of pleasant features, personable, of a good physiognomy


goodly, handsome, seemly


فارسی به عربی

متفرج , وسیم

مترادف و متضاد

handsome (صفت)
خوب، خوشرو، دلپذیر، مطبوع، زیبا، خوش اندام، خوش روی، خوبرو، خوش منظر، خوش قیافه، قسیم

good-looking (صفت)
خوشرو، قشنگ، خوش منظر، خوش قیافه

personable (صفت)
جذاب، موقر، خوش قیافه، شخصی، با شخصیت، خوش سیما

خوبرو، خوش‌ترکیب، خوش‌سیما، خوشکل، زیبا، زیبارو، صبیح ≠ بدقیافه


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - زیبا چهره زیبا روی . ۲ - زیبا اندام خوش هیکل .

لغت نامه دهخدا

خوش قیافه. [ خوَش ْ/ خُش ْ ف َ / ف ِ ] ( ص مرکب ) خوش ترکیب. خوش صورت و بدن. خوش هیکل. نیکودیدار. زیبااندام. مقابل بدقیافه.

فرهنگ عمید

دارای چهرۀ زیبا.

پیشنهاد کاربران

مقبول طلعت

ملک گفت : شنیدم که بازرگانی پسری داشت مقبل طالع، مقبول طلعت ، عالی همت. . . ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 59 ) . در نواحی ابخاز. . . دوستی داشتم مهترزاده الحق جوانی هنرمند شیرین و شمشیرزن ، مقبول طلعت ، تمام آفرینش. . . ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 81 ) .

یعنی خوشگلی من


کلمات دیگر: