کلمه جو
صفحه اصلی

خودمانی


مترادف خودمانی : آشنا، محرم، خودی ، بی تکلف، خودحال، یک رنگ ، صمیمی، صمیمانه، بی تکلفانه، خودحالانه ، خصوصی، محرمانه، انتیم شدن، بی ریا شدن

متضاد خودمانی : بیگانه، غریبه، نامحرم، متکلف، رسمی، متکلف بودن

فارسی به انگلیسی

casual, chummy, confidential, entre nous, familiar, homely, homespun, homey, informal, inside, nonstandard, pickup, private, shirt-sleeve, slangy, unbuttoned, unceremonious, informally, folksy

familiar


casual, chummy, confidential, entre nous, familiar, homely, homespun, homey, informal, informally, inside, nonstandard, pickup, private, shirt-sleeve, slangy, unbuttoned, unceremonious


فارسی به عربی

الیف , بسیط , عائلی , عارف , عمیق , مالوف

مترادف و متضاد

familiarity (اسم)
اشنایی، خودمانی، انس

intimacy (اسم)
خودمانی، صمیمیت، خصوصیات، رابطه نامشروع جنسی، خصوصیت

particularity (اسم)
خودمانی، جزئیات، خصوصیات، دارای خصوصیات معینی، خصوصیات برجسته، بستگی ب عقاید خاصی، دقت زیاد

friendliness (اسم)
خودمانی

heart-to-heart (صفت)
صمیمی، خودمانی

related (صفت)
وابسته، منسوب، مربوط، خودمانی، منتسب، مقارن

friendly (صفت)
مساعد، مهربان، دوستانه، خودمانی، تعاونی

private (صفت)
محرمانه، اختصاصی، خودمانی، خاص، مستور، پوشیده، مخصوص، خصوصی، خلوت، شخصی

bosom (صفت)
خودمانی

inner (صفت)
داخلی، باطنی، خودمانی، درونی، تویی، روحی

intimate (صفت)
محبوب، صمیمی، خودمانی

familiar (صفت)
اشنا، خودمانی، وارد در

hob-and-nob (صفت)
خودمانی

hob-a-nob (صفت)
خودمانی

close (صفت)
نزدیک، خودمانی، تنگ

comradely (صفت)
خودمانی

ours (ضمير)
خودمانی، مال ما، مال خودمان، خودمان

their (ضمير)
خودمانی، شان، خودشان، مال ایشان، مال انها

your (ضمير)
خودمانی، ت، مال شما، مربوط به شما، متعلق به شما

mine (ضمير)
خودمانی، مرا، خودم، مال من

her (ضمير)
خودمانی، اورا، مال او، باو، ان زن را، ... او

his (ضمير)
خودمانی، مال او، ... او، برای او، مال انمرد، ضمیر ملکی سوم شخص مفردمذکر

theirs (ضمير)
خودمانی

its (ضمير)
خودمانی، مال آن، مال ان، ... آن

my (ضمير)
خودمانی، مال من، ای وای، متعلق بمن، مربوط بمن

familiarly (قید)
خودمانی

hobnob (قید)
دوستانه، خودمانی، بسلامتی

صفت ≠ بیگانه، غریبه، نامحرم


آشنا، محرم، خودی


۱. آشنا، محرم، خودی ≠ بیگانه، غریبه، نامحرم
۲. بیتکلف، خودحال، یکرنگ ≠ متکلف
۳. صمیمی
۴. صمیمانه، بیتکلفانه، خودحالانه ≠ رسمی
۵. خصوصی، محرمانه
۶. انتیمشدن
۷. بیریا شدن ≠ متکلف بودن


فرهنگ فارسی

محرم مقابل بیگانه
( صفت ) خصوصی بی تعارف و تکلف صحبت خودمانی .

فرهنگ معین

(خُ دِ )(ص نسب . )خودی ، خصوصی ، بی تعارف و تکلف .

لغت نامه دهخدا

خودمانی. [ خوَ / خ ُ دِ ] ( ص نسبی ) محرم. مقابل بیگانه. خودی.

فرهنگ عمید

۱. [عامیانه] مانند خودی، بی تکلف.
۲. (قید ) با حالتی به دور از تکلف: خودمانی حرف می زد.

پیشنهاد کاربران

از این واژه دو گونه برداشت می شود:
1. مانی ( اندیشمند، دانا - بینشمند، روشن بین، بیدار دل! ) پیامبری ایرانی بوده و از زرتشت پیروی می کرده است که هفت کتاب را دارا می باشد:
اِنجیل، گنجینه زندگان، فِرِقماطیا، رازها، غولان، رَسایل، زَبور

پس از آن هم، پیروان او با بهره بردن از گِردایه ای ( مجموعه ای ) از نقاشی های او که در کتابی به نام [ ارژنگ، در زبان پارتی: آردهَنگ] به شکل خودِ مانی با داستان های تمثیلی به گسترش دین خود می پرداختند و در گذشت زمان در بین دوستان و پیروان او رواج پیدا کرد و هنوز هم در نَقّالی ( پرده خوانی یا شاهنامه خوانی ) به گونه خودمانی نمایش داده می شود!

2. واژه مشتق - ترکیبی از: خود ( ضمیر ) ، پسوند نسبت ( مان ) و پسوند نسبت ( ی )
یک رنگ، صمیمی، دوستانه، جیک تو جیک ( جیک! ) ، جون جونی - همدل، با هم دیگه، همراه هم، پابه پا، همپا -
بین خودمون، بی حاشیه، راحت - بی چالش، بی دردسر، بی دنگ و فنگ، بی شیله پیله، بی غل و غش -
بی ریا، صاف و ساده، رُک و راست، راست و حسینی


کلمات دیگر: