مترادف خودکشی کردن : انتحار کردن، خود را کشتن، خودسوزی کردن ، نسل کشی کردن متضاد خودکشی کردن : قتل نفس کردن
فارسی به انگلیسی
to commit suicide
فارسی به عربی
انتحار
مترادف و متضاد
suicide(فعل)
خودکشی کردن
انتحار کردن، خود را کشتن، خودسوزی کردن ≠ قتل نفس کردن
۱. انتحار کردن، خود را کشتن، خودسوزی کردن ≠ قتل نفس کردن ۲. نسلکشی کردن
فرهنگ فارسی
خود را کشتن انتحار کردن
لغت نامه دهخدا
خودکشی کردن. [ خوَدْ / خُدْ ک ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) خود را کشتن. انتحار کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ). - خودکشی کردن برای امری ؛ سخت خواهان آن بودن و کوشش و تلاش بسیار برای بدست آوردن آن کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : دیشب چه خودکشی که نکردم بکوی تو بیرون نیامدی بتماشا چه فائده ؟
ملا ناظم ( از آنندراج ).
اول ببزم مهروفا خودکشان کنند آنگاه معنی دل ما را بیان کنند.
اسیر ( از آنندراج ).
تذرو وکبک برای چه خودکشی نکنند که در نشیمنشان شاهباز مهمان شد.