کلمه جو
صفحه اصلی

درج کردن

فارسی به انگلیسی

to insert


embodiment, insert


embodiment, insert, to insert

فارسی به عربی

إدراجٌ

مترادف و متضاد

intercalate (فعل)
جا دادن، درج کردن

write in (فعل)
درج کردن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) گنجانیدن و نوشتن مطلبی در کتاب رساله و مانند آن .

لغت نامه دهخدا

درج کردن. [ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پیچیدن. تا کردن. || جمع نمودن. فراهم آوردن. ( ناظم الاطباء ) :
دخلی که به عقل درج کردم
در زیور او بخرج کردم.
نظامی.
سخن باید به دانش درج کردن
چو در سنجیدن آنگه خرج کردن.
نظامی.
چندانکه کند بروز او خرج
دوران نکند بسالها درج.
نظامی.
به شادی شغل عالم درج می کن
خراجش میستان و خرج می کن.
نظامی.
|| نگاه داشتن. حفظ کردن. || فهمیدن. || شامل کردن. گنجانیدن. ( ناظم الاطباء ). ثبت و ضبط کردن. در خلال چیزی گنجانیدن. ضمن چیزی آوردن. مندرج ساختن. گنجانیدن. و نوشتن مطلبی در کتاب یا رساله و مانند آن : اگر شمه ای از احوال او درج کرده شود، دراز گردد. ( کلیله و دمنه ).
آهی به شکنجه درج می کرد
عمری به امید خرج می کرد.
نظامی.
چو بتوان راستی را درج کردن
دروغی را چه باید خرج کردن.
نظامی.
هم از خبث نوعی در آن درج کرد
که ناچار فریاد خیزد ز درد.
سعدی.
کلمه ای چند بطریق اختصار از نوادر و امثال و شعر و حکایات و سیر ملوک ماضی رحمهم اﷲتعالی در این کتاب درج کردیم. ( گلستان سعدی ).

پیشنهاد کاربران

درج کردن ( Embedding ) : شامل درج کردن آنلاین محتوای یک سایت در سایتی دیگر است. برای مثال، می توان ویدیوی قرار داده شده در کانال آپارات زومیت را در یکی از مقالات سایت زومیت درج کرد.


کلمات دیگر: