رهبری کردن
فارسی به انگلیسی
to lead, to guide
engineer, head, marshal
فارسی به عربی
رییس , طیار
مترادف و متضاد
رهبری کردن، سرگذاشتن به، دارای سر کردن، ریاست داشتن بر، در بالا واقع شدن
بردن، سوق دادن، رهبری کردن، راهنمایی کردن، هدایت کردن، سرب پوش کردن، با سرب اندودن، بران داشتن
انجام دادن، تصفیه کردن، اداره کردن، تقسیم کردن، تهیه کردن، اجرا کردن، توزیع کردن، نظارت کردن، وصیت کردن، اعدام کردن، کشتن، رهبری کردن
انجام دادن، تصفیه کردن، اداره کردن، تقسیم کردن، تهیه کردن، اجرا کردن، توزیع کردن، نظارت کردن، وصیت کردن، اعدام کردن، کشتن، رهبری کردن، وصی
رهبری کردن
رهبری کردن، راهنمایی کردن
رهبری کردن، راندن، خلبانی کردن
رهبری کردن، پیشگامی کردن
فرهنگ فارسی
هدایت کردن و ارشاد نمودن
لغت نامه دهخدا
رهبری کردن. [ رَ ب َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) هدایت کردن و ارشاد نمودن. ( ناظم الاطباء ) : گلت از خار و خارت از پای بدر آمد و بخت بلندت رهبری کرد. ( گلستان ). گفت او را ندانم گفت منت رهبری کنم. ( گلستان ). طالع میمون و بخت همایون در این بقعه ام رهبری کرد. ( گلستان ).
پیشنهاد کاربران
ارائه ٔ طریق
کلمات دیگر: