انجام شده , کامل شده , تربيت شده , فاضل , ذواليمينين , ماهر , چالا ک , زبردست , چيره دست , با استادي , استاد , مرد زبردست
بارع
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - نیکو . ۲ - کسی که در فضل و دانش بر همگان برتری دارد .
یکی از مشاهیر شعر است
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
بارع . [ رِ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ حسین بن محمد بدری بغدادی (443-524 هَ . ق .) (1051-1130 م .). یکی از مشاهیر شعر است که در سال 443 در محله ٔ بدریه ٔ بغداد متولد شد و در سال 524 هَ . ق . درگذشت و در اواخر عمر نابینا شد. در ادبیات و نحو و لغت دانشی بسزا داشت و به تدریس و افاضه مشغول بود. از معاصرینش ابن الرومی و ابن الهباریه با وی مداعبه و ملاطفه داشته اند. وی آثاری از خود بجای گذاشته و دیوان مرتبی دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). حسین بن محمدبن عبدالوهاب از بنی حارث بن کعب و ادیبی از علمای لغت و نحو بود. خاندان وی غالباً شغل وزارت داشتند. برخی از نیاکان وی به وزارت معتضد و مکتفی عباسی نایل آمدند. او راست دیوان شعر و کتبی در ادب . وی در پایان زندگی کور شد. مولد و وفات او در بغداد بود. وی به بارع دباس نیز معروف است . (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 258).مؤلف تاج العروس آرد: ابن الندیم نام وی را در «تاریخ حلب » آورده است . رجوع به روضات الجنات ص 248 شود.
ده اسبنددر تاختن هر یکی را
بترتیب نامیست روشن نه مشکل
مجلی مصلی مسلی و تالی
چو مرتاح و عاطف خطی و مؤمل.
لطیم و سکیت ، ارب حاجت عرق خوی...
در قاموس و تاج العروس کلمه بارع بدین معنی نیامده است. و صاحب تاج العروس در ریشه «ص ل ی » آرد: سابق اول و مصلی دوم است. ابوعبید گوید: از کسی که به دانش وی اعتماد باشد اسمایی درباره اسبهای مسابقه نشنیده ام بجز دوم «مصلی » و «سکیت » و بقیه نامهایی را که آورده اند غالباً بصورت ثالث و رابع تا تاسع است. و در السامی فی الاسامی نیز نامهای دوازده گانه اسبان بطریقی است که در نصاب آمده و نامی از بارع نیامده است. || شخصی که در سبق مرکوب او در مرتبه چهارم است .
بارع. [ رِ ] ( اِخ ) ابوعبداﷲ حسین بن محمد بدری بغدادی ( 443-524 هَ. ق. ) ( 1051-1130 م. ). یکی از مشاهیر شعر است که در سال 443 در محله بدریه بغداد متولد شد و در سال 524 هَ. ق. درگذشت و در اواخر عمر نابینا شد. در ادبیات و نحو و لغت دانشی بسزا داشت و به تدریس و افاضه مشغول بود. از معاصرینش ابن الرومی و ابن الهباریه با وی مداعبه و ملاطفه داشته اند. وی آثاری از خود بجای گذاشته و دیوان مرتبی دارد. ( از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ). حسین بن محمدبن عبدالوهاب از بنی حارث بن کعب و ادیبی از علمای لغت و نحو بود. خاندان وی غالباً شغل وزارت داشتند. برخی از نیاکان وی به وزارت معتضد و مکتفی عباسی نایل آمدند. او راست دیوان شعر و کتبی در ادب. وی در پایان زندگی کور شد. مولد و وفات او در بغداد بود. وی به بارع دباس نیز معروف است. ( از الاعلام زرکلی ج 1 ص 258 ).مؤلف تاج العروس آرد: ابن الندیم نام وی را در «تاریخ حلب » آورده است. رجوع به روضات الجنات ص 248 شود.
بارع . [ رِ ] (ع ص ) نعت از براعت و بروع . آنکه در فضل تمام و کامل باشد و از اصحاب در دانش و مانند آن درگذرد. (از منتهی الارب ). آنکه در مهتری زَبَرِ همگنان شده باشد. (مهذب الاسماء). برتری یافته بر همگنان خویش در دانش . (از اقرب الموارد). آنکه در مهتری زَوَرِ همگنان شده باشد. (مهذب الاسماء). فائق و افزون از همسران . (آنندراج ) : ابوالفضل در لطایف ادیب بارعی بود. (ترجمه ٔتاریخ یمینی ). رجوع به ناظم الاطباء شود. || امر بارع ؛ کار نیکو. (منتهی الارب ). کار جمیل . (اقرب الموارد). کار عالی . (تاج العروس ). نیکو، یقال : امر بارع . (ناظم الاطباء). || سعدالبارع ؛ ستاره ای است از منازل . (تاج العروس ). || (اِ) در مبحث سبق و رمایه ٔ شرایع نام دو اسب مسابقه یکی سابق و دیگری مصلی آمده است . و کری فرانسوی در ترجمه ٔ شرایع، ج 1 ص 603 اسامی اسبهای مزبور را بدین سان آورده است : 1- سابق 2- مجلی 3- مصلی 4- بارع 5- مرتاح 6- خطی 7- عاطف 8- مؤمل 9- لطیم 10- فسکل یا سکیت . و صاحب نصاب اسامی اسبهای مزبور را درین اشعار چنین آورده است :
ده اسبنددر تاختن هر یکی را
بترتیب نامیست روشن نه مشکل
مجلی مصلی مسلی و تالی
چو مرتاح و عاطف خطی و مؤمل .
لطیم و سکیت ، ارب حاجت عرق خوی ...
در قاموس و تاج العروس کلمه ٔ بارع بدین معنی نیامده است . و صاحب تاج العروس در ریشه ٔ «ص ل ی » آرد: سابق اول و مصلی دوم است . ابوعبید گوید: از کسی که به دانش وی اعتماد باشد اسمایی درباره ٔ اسبهای مسابقه نشنیده ام بجز دوم «مصلی » و «سکیت » و بقیه ٔ نامهایی را که آورده اند غالباً بصورت ثالث و رابع تا تاسع است . و در السامی فی الاسامی نیز نامهای دوازده گانه ٔ اسبان بطریقی است که در نصاب آمده و نامی از بارع نیامده است . || شخصی که در سبق مرکوب او در مرتبه ٔ چهارم است .
فرهنگ عمید
۲. کسی که در علم و فضل یا جمال بر دیگران برتری دارد.
دانشنامه اسلامی
...