کلمه جو
صفحه اصلی

باعد

فرهنگ فارسی

دور شونده

لغت نامه دهخدا

باعد. [ ع ِ ] ( ع ص ) برابر قریب ، دور. ( آنندراج ). ج ، بَعَد. || دورشونده. || هالک. ( اقرب الموارد ). ظاهراً از بُعد بمعنی هلاک چنانکه در صحاح و غیره آمده است. قال تعالی : الا بعد المدین کما بعدت ثمود. ( قرآن 95/11 ) ( از تاج العروس ).
- بعد باعد؛ بر سبیل مبالغه ، یعنی بسیار دور. ( از اقرب الموارد ) ( تاج العروس ). دوری بسیار دور. ( ناظم الاطباء ).

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی بَاعِدْ: دوری و فاصله انداز
ریشه کلمه:
بعد (۲۳۵ بار)


کلمات دیگر: