کلمه جو
صفحه اصلی

گام


مترادف گام : پا، خطوه، قدم، مشی، افسار، دهنه، لجام، لگام

فارسی به انگلیسی

pace, step, gait


gamut, scale


gamut, key, scale, tempo, pace, step, gait, footstep, instance, remove, stride

footstep, instance, pace, remove, step, stride


فارسی به عربی

خطوة , خطوة واسعة , ذهاب , سرعة , سلسلة , مشیة

مترادف و متضاد

۱. پا، خطوه، قدم، مشی
۲. افسار، دهنه، لجام، لگام


پا، خطوه، قدم، مشی


افسار، دهنه، لجام، لگام


pace (اسم)
سرعت، تندی، شیوه، قدم، گام

going (اسم)
جریان، رفتن، عزیمت، گام، وضع زمین، وضع جاده، زمین جاده، پهنای پله، مشی زندگی

scale (اسم)
درجه، تناسب، وزن، ترازو، نسبت، اندازه، معیار، پوسته، مقیاس، پله، فلس، گام، کفه ترازو، مقیاس نقشه، خط مقیاس، هر چیز مدرج، وسیله سنجش، هر چیز پله پله، اعداد روی درجه گرما سنج و غیره، پولک یا پوسته بدن جانور

gamut (اسم)
حدود، وسعت، حیطه، هنگام، گام

gait (اسم)
مشی، گام، یورتمه روی، قدم رو رفتن

stride (اسم)
قدم، گام

pitch (اسم)
اوج، درجه، پرتاب، استقرار، سرازیری، گام، پلکان، زیر و بمی صدا، قیر، دانگ صدا، لباب، ضربت با چوگان، اوج پرواز، جای شیب

step (اسم)
رفتار، درجه، رتبه، مرحله، پله، قدم، گام، پلکان، صدای پا، رکاب

footstep (اسم)
قدم، جای پا، رد پا، گام، جاپا، گام برداری، پی

footpace (اسم)
قدم، طرز راه رفتن، گام

tempo (اسم)
گام، وقت، میزان سرعت

فرهنگ فارسی

قدم، فاصله میان دوپاهنگام راه رفتن
( اسم ) لگام لجام : زخاک شمس فلک زر کند که تا گردد ستام و گام و رکاب براق تو زر کند . ( سوزنی ) ۳ - ( اسم ) دایره دور. نغمات هشتگان. گام توالی هشت نوت موسیقی است که بترتیب طبیعی دنبال یکدیگر قرار گیرند چون عد. نوتهای موسیقی هفت است همیشه نوت هشتم گام اسم نوت اول گام را خواهد گرفت . هر گام باسم نوتی که از آن شروع میشود موسوم است . نوتهای گام را درجات گام گویند . پس هر گام دارای هشت درجه است چنانکه فوق نوت دو موسوم است بدرج. اول گام دو و نوت سل درج. پنجم و نوت سی درج. هفتم . همچنین گام بر دو قسم است : بالا رونده و پایین رونده . در گام بالا رونده نوتها از پایین ببالا میروند و در گام پایین رونده بعکس یعنی از بالا بپایین میایند . توضیح ۱ - گام بر دو قسم است : یا گام بالا رونده . ( برشو ) گامی است که در آن نوتها از پایین ببالا میروند . یا گام پایین رونده ( فروشو ) گامی است که در آن نوتها از بالا بپایین میایند . توضیح ۲ - گام طبیعی را نیز بر دو قسم تقسیم کردهاند : یا گام بزرگ . ( ماژور ) . و آن گامی است که از پنج پرده ( تن ) و یک و نیم پرده تشکیل شود . یا گام کوچک . ( مینور ) و آن گامی است که از سه پرده و سه نیم پرده و یک و نیم پرده تشکیل گردد .
دایره

فرهنگ معین

[ فر. ] (اِ.) توالی طبیعی هشت نُت موسیقی که به طور طبیعی پشت سر هم قرار بگیرند.


[ په . ] (اِ.) فاصله میان دو پا، قدم .


[ فر. ] (اِ. ) توالی طبیعی هشت نُت موسیقی که به طور طبیعی پشت سر هم قرار بگیرند.
[ په . ] (اِ. ) فاصله میان دو پا، قدم .

لغت نامه دهخدا

گام. ( اِ ) آنقدر از زمین که میان دو پا باشد گاه راه رفتن. قدم . پای. فرجه میان دو قدم. لنگ. پی. این کلمه با افعال برداشن ، زدن. سپردن. گذاشتن ، گذاردن. نهادن. استعمال شود: اختطاء، اختیاط؛ گام زدن. تخطرف ؛ بشتاب رفت و گام فراخ نهاد و دو گام را یک گردانید. جحو، جذف ؛ یک گام. ( منتهی الارب ). جذف ؛ گام کوتاه زدن زن و تیز رفتن. ( منتهی الارب ). حتکان ؛ گام خرد نهادن. ( تاج المصادر بیهقی ). حتک ؛ گام خرد نهادن یا شتافتن. ( منتهی الارب ). خدف ؛ تیزروی و گام نزدیک نهادن. خدی ؛ گام فراخ نهاد یا دو گام را یکی گردانید به تیزروی. خطروف ؛ فراخ گام نهنده. خطو خطواً؛ گام زد. ( منتهی الارب ). خطوة؛ یک گام. ( منتهی الارب ) ( ترجمان القرآن ). خُطوة؛ میان دوگام. دالف ؛ گام نزدیک نهنده به سبب بار گران که برداشته باشد. دالی ؛ گام نزدیک نهاده دویدن مانند گرانباران و رفتار شادمان. ( منتهی الارب ). دَرم ، درمان ؛ گام خرد نهادن. ( تاج المصادر بیهقی ). دِب به ؛ نرم گام زنی و رفتار نرم. دخدخة؛ نزدیک گذاشتن گام در رفتار و سرعت نمودن. دَرَم ؛ گام نزدیک گذاشتن در شتاب روی. دِغنجة؛ گام نزدیک گذاشته رفتن. دمخ الارنب ؛ گام کوتاه زد و بشتاب دوید. رفوه ؛ گام زدن. ( منتهی الارب ). شحوه ؛ گام. ( یقال فرس ُ بعید الشحوة؛ ای الخطوه ) ( منتهی الارب ). قرمطة؛ گام خرد نهادن. ( مصادر زوزنی ). قصملة؛ گام نزدیک نهاده رفتن. قطاف ؛ گام تنگ.( منتهی الارب ). قطف ؛ گام خرد نهادن ستور. ( تاج المصادر بیهقی ). قطفت الدابةُ؛ قطافاً و قطوفاً؛ گام تنگ زدن ستور. ( منتهی الارب ). هذملة؛ نوعی از رفتار شتاب که در آن گام نزدیک نهند. قطا الماشی ؛ گام نزدیک نهاده رفت از نشاط. تقطقط؛ گام نزدیک نهاده شتافتن. قطوان ؛ گام نزدیک گذارنده در رفتار. قطوطی ؛ گام نزدیک نهنده در رفتار و مرد درازپای نزدیک گام. اقطوطی ؛ گام نزدیک نهاد در رفتار. ( منتهی الارب ). کتو؛ گام خرد نهادن. ( تاج المصادر بیهقی ). کتو؛ گام نزدیک نهادن. کتیت ؛ گام نزدیک گذاشتن در شتافتگی. سدی ؛ گام فراخ نهادن. هملع؛ مرد سخت نیک تیزرو، که گام سخت زند جهت چستی. ( منتهی الارب ) : دندانقان شهرکی است اندر حصاری مقدار پانصد گام درازای اوست. ( حدودالعالم ).
بدستی دوکانی ز سنگ رخام
درازیش پیموده ام شصت گام
بینداخت با هول بر بیست گام
کز آن خیره گشتند خلقی تمام.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).

گام . (فرانسوی ، اِ) از یونانی گاما (نام حرف ) . دایره ، ذوالکل دوره ٔ نغمات هشتگانه . توالی هشت نوت موسیقی است که بترتیب طبیعی دنبال یک دیگر قرار گیرد. چون عده ٔ نوتهای موسیقی هفت است همیشه نوت هشتم گام اسم نوت اول گام را خواهد گرفت : هر گام به اسم نوتی که از آن شروع میشود موسوم است ، بنابراین اگر از نوت «دو» شروع شود به گام «دو» موسوم است . نوتهای گام را درجات گام گویند. پس هر گام دارای هشت درجه است . چنانکه نوت «دو» موسوم است به درجه ٔ اول گام دو و نوت سل درجه ٔ پنجم و نوت سی درجه ٔ هفتم و همچنین گام بر دو قسم است : بالارونده و پائین رونده . در گام بالارونده نوت ها از پائین ببالا میروند و در گام پائین رونده بعکس یعنی از بالا به پائین می آیند. (موسیقی نظری تألیف روح اﷲ خالقی بخش 1 ص 38). گام یا کوچک است یا بزرگ و گام یا بمل دار است یا دیزدار و گام یا دیاتنیک است و یا گام کروماتیک و یا طبیعی یا نسبی است . رجوع به کتاب موسیقی نظری صص 60 - 70 شود.


گام . (اِ) آنقدر از زمین که میان دو پا باشد گاه راه رفتن . قدم . پای . فرجه میان دو قدم . لنگ . پی . این کلمه با افعال برداشن ، زدن . سپردن . گذاشتن ، گذاردن . نهادن . استعمال شود: اختطاء، اختیاط؛ گام زدن . تخطرف ؛ بشتاب رفت و گام فراخ نهاد و دو گام را یک گردانید. جحو، جذف ؛ یک گام . (منتهی الارب ). جذف ؛ گام کوتاه زدن زن و تیز رفتن . (منتهی الارب ). حتکان ؛ گام خرد نهادن . (تاج المصادر بیهقی ). حتک ؛ گام خرد نهادن یا شتافتن . (منتهی الارب ). خدف ؛ تیزروی و گام نزدیک نهادن . خدی ؛ گام فراخ نهاد یا دو گام را یکی گردانید به تیزروی . خطروف ؛ فراخ گام نهنده . خطو خطواً؛ گام زد. (منتهی الارب ). خطوة؛ یک گام . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ). خُطوة؛ میان دوگام . دالف ؛ گام نزدیک نهنده به سبب بار گران که برداشته باشد. دالی ؛ گام نزدیک نهاده دویدن مانند گرانباران و رفتار شادمان . (منتهی الارب ). دَرم ، درمان ؛ گام خرد نهادن . (تاج المصادر بیهقی ). دِب ّبه ؛ نرم گام زنی و رفتار نرم . دخدخة؛ نزدیک گذاشتن گام در رفتار و سرعت نمودن . دَرَم ؛ گام نزدیک گذاشتن در شتاب روی . دِغنجة؛ گام نزدیک گذاشته رفتن . دمخ الارنب ؛ گام کوتاه زد و بشتاب دوید. رفوه ؛ گام زدن . (منتهی الارب ). شحوه ؛ گام . (یقال فرس ُ بعید الشحوة؛ ای الخطوه ) (منتهی الارب ). قرمطة؛ گام خرد نهادن . (مصادر زوزنی ). قصملة؛ گام نزدیک نهاده رفتن . قطاف ؛ گام تنگ .(منتهی الارب ). قطف ؛ گام خرد نهادن ستور. (تاج المصادر بیهقی ). قطفت الدابةُ؛ قطافاً و قطوفاً؛ گام تنگ زدن ستور. (منتهی الارب ). هذملة؛ نوعی از رفتار شتاب که در آن گام نزدیک نهند. قطا الماشی ؛ گام نزدیک نهاده رفت از نشاط. تقطقط؛ گام نزدیک نهاده شتافتن . قطوان ؛ گام نزدیک گذارنده در رفتار. قطوطی ؛ گام نزدیک نهنده در رفتار و مرد درازپای نزدیک گام . اقطوطی ؛ گام نزدیک نهاد در رفتار. (منتهی الارب ). کتو؛ گام خرد نهادن . (تاج المصادر بیهقی ). کتو؛ گام نزدیک نهادن . کتیت ؛ گام نزدیک گذاشتن در شتافتگی . سدی ؛ گام فراخ نهادن . هملع؛ مرد سخت نیک تیزرو، که گام سخت زند جهت چستی . (منتهی الارب ) : دندانقان شهرکی است اندر حصاری مقدار پانصد گام درازای اوست . (حدودالعالم ).
بدستی دوکانی ز سنگ رخام
درازیش پیموده ام شصت گام
بینداخت با هول بر بیست گام
کز آن خیره گشتند خلقی تمام .

شمسی (یوسف و زلیخا).


بر درگه او رفتن هر روزی فخریست
بیخدمت او رفتن هر گامی عاریست .

فرخی .


پایش از پیش دو دستش بنهد سیصد گام
دستش از پیش دو چشمش بنهد سیصد بار.

منوچهری .


رزبان برزد سوی رز گامی را
غرضی را و مرادی را و کامی را.

منوچهری .


بتل زرّ و دُر ریخته زیر گام
به خرمن برافروخته عود خام .

اسدی .


یکی چشمه دیدند نزدیک او
به ده گام سوراخی از پیش رو.

(گرشاسب نامه ).


بسی گرد خشت افکن آمد به پیش
کس آن را ز ده گام نفکند بیش .

(گرشاسب نامه ).


به منزل رسی گرچه دیر است روزی
چو می برّی از راه هر روز گامی .

ناصرخسرو.


به کام و ناکام از بهرزاد راه دراز
زمین بزیر کفت زیر گام باید کرد.

ناصرخسرو.


قول بی آواز را چون بشنوی
چون نبینی رفتن بی پا و گام .

ناصرخسرو.


هرگه او گامی از تو دور شود
تو از او دور شو بصد فرسنگ .

ناصرخسرو.


چرخ هفتم را مساحت کی توان کردن به گام .

معزی .


احکام شریعت است چون شارع عام
بیرون مرو از راه شریعت یک گام
هر کس که سر از حکم شریعت پیچد
در مذهب اهل معرفت نیست تمام .

خاقانی .


باد از حسام شاه چو کلک تو سرزده
آن را که سر نه بهر زمین بوس گام تست .

سوزنی .


مقدم آمد سال عرب ز سال عجم
به گام روز بمقدار هفده هجده قدم .

سوزنی .


شخص بکاء و خشوع را سزا آنکه گامی در این ماتم سرا نزدیک سازد. (ترجمه ٔتاریخ یمینی ).
فلک را نیز اگر گوید بیارام
بماند تا قیامت بر یکی گام .

نظامی .


به شبرنگی رسی شبدیز نامش
که صرصر درنیاید گرد گامش .

نظامی .


چنان چابک نشین بود آن دلارام
که برجستی بزین مقدار ده گام .

نظامی .


هر چه را دیدزیر گام کشید
شب لگد خورد و مه لگام کشید.

نظامی .


بخار جوع گاوی از چهل گام
بمغز من همی آمد ز دیگت .

کمال الدین اسماعیل .


آنجا که تویی رفتن ماسود ندارد
الابه کرم پیش نهد لطف تو گامی .

سعدی (طیبات ).


از حیات تو هرنفس گامی است .

اوحدی .


- افشرده گام ؛ فشرده قدم . استوارگام . محکم قدم و پایدار :
چنان زورمندند و افشرده گام
که یکتا بود لشکری را تمام .

نظامی (شرفنامه ).


- به گامی سپردن راهی ؛ به سرعت پیمودن آن :
به گامی سپرد از ختا تا ختن
به یک تک دوید از بخارا به وخش .

شاکری بخاری (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).


- تازه گام ؛ تازه کار. مرکب جوانی که به تازگی از او سواری گیرند :
تکاور سمندان ختلی خرام
همه تازه پیکر همه تازه کام .

نظامی .


- تیزگام ؛ تندرو. سریع :
هم آهو فغند است و هم یوزتک
هم آزاده خوی است و هم تیزگام .

فرالاوی .


سوی روم شد قاصد تیزگام .

نظامی .


جریده یکی قاصد تیزگام
فرستاد و دادش بهندو پیام .

نظامی .


- گام به گام ؛ قدم به قدم . مرحله به مرحله . گامی در پس گام دیگر :
گام به گام او چو تحرک نمود
میل به میلش به تبرک ربود.

نظامی (مخزن الاسرار).


|| کار. عمل . اقدام :
گر چه راه دل زند زین گام نتوان بازگشت
ورچه قصد جان کند زینقدرنتوان دررمید.

خاقانی .


|| مرتبه . درجه . رتبت : می گویند که به هزار گام شیراز مهتر بوده است از اصفهان . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 132).
|| مرحله . جا :
چو بگشادند چشمم شد درستم
که چندین رفته بر گام نخستم .

عطار (اسرارنامه ).


بر آن گام نخستینیم جمله
اسیر رسم و آئینیم جمله .

عطار (اسرارنامه ).


|| صاحب غیاث اللغات گوید: در خیابان بمعنی اسبی که راهی مخصوص معروف داشته باشد و در شرح فاضل بمعنی اسب است . || بمعنی ده و روستا هندی است و اصل آن «گاؤن » با تلفظ مخصوص نون غنه است . (فرهنگ نظام از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). برای این معنی این بیت مولوی را (در باب میل نداشتن طفل به بیرون آمدن از شکم مادر) شاهد آورده اند :
که اگر بیرون فتم زین شهر و گام
ای عجب بینم بدیده این مقام
ولی صحیح این بیت چنین است :
که اگر بیرون فتم زین شهر و کام
ای عجب بینم بدیده این مقام .
(مثنوی چ نیکلسن دفتر 3 ص 226 از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
|| لجام اسب . (برهان ) :
ز خاک شمس فلک ، زر کند که تا گردد
ستام و گام و رکاب براق او زرگند.

سوزنی سمرقندی .


|| در بعضی مآخذ بمعنی مراد آورده اند، و آن مصحف «کام » است . در بعض منابع نوشته اند: بزبان آذربایجانی تک ، و تک اندرون دهان ببالا بر باشد چنانکه زبان پیوسته بدو میرسد. این کلمه هم مصحف «کام » است . || بند که کاسه بندان بکار برند و آن را بَش نیز گویند. آهن باریکی که بدان ظروف چوبین و سفالین بهم پیوندند. پیوند آهنین بود که بر طبق زنند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).

فرهنگ عمید

هشت نت که به‌ترتیب طبیعی صداها پشت‌ سر هم باشد.


فاصلۀ میان دو پا هنگام راه رفتن، قدم.
* گام برداشتن: (مصدر لازم ) به راه افتادن، قدم بر داشتن.
* گام برگرفتن: (مصدر لازم ) = * گام برداشتن
* گام بیرون نهادن: (مصدر لازم ) [قدیمی]
۱. قدم بیرون گذاشتن.
۲. از حد خود تجاوز کردن.
* گام زدن: (مصدر لازم ) [قدیمی] قدم زدن، قدم برداشتن، راه رفتن: اگر گامی زدم در کامرانی/ جوان بودم چنین باشد جوانی (نظامی۲: ۲۶۳ ).
* گام سپردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] راه پیمودن، طی طریق کردن
* گام شمردن: (مصدر لازم ) [قدیمی]
۱. قدم برداشتن، گام زدن.
۲. از روی حساب و به احتیاط قدم برداشتن.
* گام گذاردن: (مصدر لازم ) = * گام نهادن
* گام گذاشتن: (مصدر لازم ) = * گام نهادن
* گام نهادن: (مصدر لازم ) قدم گذاشتن.
لجام.
هشت نت که به ترتیب طبیعی صداها پشت سر هم باشد.

فاصلۀ میان دو پا هنگام راه ‌رفتن؛ قدم.
⟨ گام برداشتن: (مصدر لازم) به ‌راه افتادن؛ قدم بر‌داشتن.
⟨ گام برگرفتن: (مصدر لازم) = ⟨ گام برداشتن
⟨ گام بیرون نهادن: (مصدر لازم) [قدیمی]
۱. قدم ‌بیرون گذاشتن.
۲. از حد خود تجاوز ‌کردن.
⟨ گام زدن: (مصدر لازم) [قدیمی] قدم ‌زدن؛ قدم ‌برداشتن؛ راه ‌رفتن: ◻︎ اگر گامی زدم در کامرانی/ جوان ‌بودم چنین باشد جوانی (نظامی۲: ۲۶۳).
⟨ گام سپردن: (مصدر لازم) [قدیمی] راه ‌پیمودن؛ طی طریق ‌کردن
⟨ گام شمردن: (مصدر لازم) [قدیمی]
۱. قدم‌ برداشتن؛ گام ‌زدن.
۲. از روی حساب و به‌احتیاط قدم ‌برداشتن.
⟨ گام گذاردن: (مصدر لازم) = ⟨ گام نهادن
⟨ گام گذاشتن: (مصدر لازم) = ⟨ گام نهادن
⟨ گام نهادن: (مصدر لازم) قدم گذاشتن.


لجام.


دانشنامه عمومی

گام می تواند به موارد زیر اطلاق شود:
گام (موسیقی)
گام (واج شناسی) یا پایه یک واحد واج شناختی بزرگ تر از هجا و کوچک تر از کلمه

دانشنامه آزاد فارسی

گام (موسیقی). گام (موسیقی)(scale)
گام
(یا: الگوی گامی) در موسیقی، سلسله ای از زیرایی های (زیروبم های) متوالی که یک گام را می سازند، و از برخی جهات مشخصۀ یک آهنگ را تشکیل می دهند. الگوی گامی را نت آغازین آن مشخص می کند و بسته به ترتیب فاصله هایش ممکن است ماژور یا مینور باشد. یک الگوی کروماتیک گسترۀ کامل دوازده نت را دربر دارد، اما گامی ندارد زیرا نقطۀ آغاز ثابتی برایش تعیین نشده است. یک الگوی تمام پرده ای، الگویی شش نتی است و نیز گام مشخصی ندارد: فقط دو گام برمبنای آن می توان ساخت. الگوی دیاتونیک هفت نت، و الگوی پنتاتونیک پنج نت دارد. بیشتر آثار موسیقایی در یک گام باقی نمی مانند، بلکه با استفاده از نت های کروماتیک و در قالب روندی به نام مدولاسیون به گام های مرتبط می روند. این کار به تضاد قطعه می افزاید و تعلیق و تنشی پدید می آورد که با بازگشت قطعه به گام «اصلی» حل و آرام می شود. استفاده از گام ها مبنای تونالیته را تشکیل می دهد.

گام (مکانیک). گام (مکانیک)(pitch)
در مکانیک، فاصلۀ بین دنده های مجاور هر پیچ. وقتی پیچی یک دور کامل می پیچد، مسافتی برابر با یک گامِ رزوۀ خود را طی می کند. رزوۀ پیچ نوعی ماشین ساده است که مانند سطح شیب دار لوله شده عمل می کند. با پیچاندن یک مثلث کاغذی طویل دور یک مداد این نکته دریافته می شود. مزیت مکانیکی پیچ (نسبت نیروی مقاوم به نیروی کارگر) از یک بیشتر است.

فرهنگستان زبان و ادب

{phase} [عمومی] مرحله و دورۀ مشخص در یک فرایند
{pitch} [حمل ونقل هوایی] مقدار پیشروی ملخ در یک دور کامل، اگر سُرش صفر باشد
{scale} [موسیقی] توالی بالارونده یا پایین روندۀ نغمه ها

واژه نامه بختیاریکا

گُم

پیشنهاد کاربران

گام: به نظر می رسد گام در فارسی با واژه انگلیسی come ( آمدن ) و Coming ( درحال آمدن ) که بیشتر منظور از آمدنی است که با قدم زدن و پیاده آمدن صورت گرفته و همچنین با واژه welcome که به معنی ( خوش آمدید ) که معنی تحت الفظی آن قدم خوب و خوش قدم هست ، از یک ریشه باشند.


واژه ( گام ) و دگرریختهای آن در زبانهای گوناگون:
اوستایی:GAMAN، GAYA، GATISH
پارسی باستان:GATHU
پهلوی:GAM
ارمنی: KAM
گوتیک:QIMAN
ایسلندی کهن:KOMA
آلمانی کهن: QUEMAN، COMAN
آلمانی:KOMMEN
انگلیسی:COME
و. . .

میشود
قدم
پا برداشتن
قدم زدن

قدم . . .

به ترکی آداق یا آددیم میگویند.

خوب، مناسب در زبان ملکی گالی بشکرد

یعنی:قدم و دهنه

قدم برداشتن

قدم های بزرگ


گام : [اصطلاح نظامی ]یک دور چرخش کامل خان را گام می گویند .



کلمات دیگر: