کلمه جو
صفحه اصلی

گام برداشتن

فارسی به انگلیسی

pace, step, walk, to walk, to pace

to walk, to pace


pace, step, walk


فارسی به عربی

مشیة

مترادف و متضاد

gait (فعل)
راه رفتن، گام برداشتن، قدم زدن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - براه افتادن قدم برداشتن گام برگرفتن رفتن : به بهزاد بنمای زین ولگام چو او رام گردد تو بردار گام . ۲ - عمل کردن رفتار کردن : بکام دل خویش برداشت گام شده شاد دل یافته کام و نام .

لغت نامه دهخدا

گام برداشتن. [ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) براه افتادن. رفتن. || اقدام کردن. عمل کردن :
به کام دل خویش برداشت گام
شد، شاد دل ، یافته کام و نام.
فردوسی.
به بهزادبنمای زین و لگام
چو او رام گردد تو بردار گام.
فردوسی.
- گام از چیزی برداشتن ؛ از سر چیزی گذشتن. ازآن طمع بریدن. از آن چشم پوشیدن :
خواهی که رسی به کام بردار دوگام
یک گام ز دنیا و دگر گام از کام
بشنو سخنی نکو ز پیر بسطام
از دانه طمع ببر که رستی از دام.
منسوب به بایزید بسطامی ( از انجمن آرای ناصری ).

واژه نامه بختیاریکا

پا وَرچیدِن

پیشنهاد کاربران

گام نهادن


کلمات دیگر: