مترادف شادی : ابتهاج، انبساط، بهجت، خرمی، خوشحالی، سرور، شادمانی، فرح، مسرت، نزهت، نشاط، جشن، طرب، عشرت، عیش، بوزینه، میمون
متضاد شادی : اندوه، غم
joy, merry-making
cheer, delight, disport, festiveness, gayness, happiness, jollity, joy, joyousness, lift, merriment, sunshine
(تلفظ: šādi) وضع و حالت شاد ، شاد بودن ، خوشحالی ، سرور ؛ (در قدیم) جشن ؛ (در عرفان) بسطی که پس از قبض برای سالک حاصل میشود .
جشن، طرب، عشرت، عیش
بوزینه، میمون
ابتهاج، انبساط، بهجت، خرمی، خوشحالی، سرور، شادمانی، فرح، مسرت، نزهت، نشاط ≠ اندوه، غم
۱. ابتهاج، انبساط، بهجت، خرمی، خوشحالی، سرور، شادمانی، فرح، مسرت، نزهت، نشاط
۲. جشن، طرب، عشرت، عیش
۳. بوزینه، میمون ≠ اندوه، غم
احساس خوشحالی و شعف و وجد بسیار ناشی از رضایت یا آسایش
شادی . (اِخ ) (هزاره ٔ...) نام طایفه ای است . رجوع به هزاره ٔ شادی و تاریخ گزیده ص 666 و 667 و 669 شود.
رودکی .
رودکی .
رودکی .
ابوشکور.
دقیقی .
دقیقی .
منجیک .
فردوسی .
فردوسی .
ابوالعباس .
صفار.
فرخی .
منوچهری .
منوچهری .
(ویس و رامین ).
اسدی .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
عمعق .
سید حسن غزنوی .
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
سعدی (بوستان ).
مظفری (از فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ).
(دیوان شمس ).
رودکی .
(گرشاسب نامه ص 86).
کمال الدین اسماعیل (از آنندراج ).
حافظ.
حافظ.
حافظ.
مرحوم ادیب (از امثال و حکم ).
مرحوم ادیب (از امثال وحکم ).
مولوی (از امثال و حکم ).
مرحوم ادیب (از امثال و حکم ).
سنائی (از امثال و حکم ).
اسدی .
شادی . (اِخ ) ابن ایوب . پدر خاندان سلاطین ایوبی . جد ملوک مصر پدر نجم الدین ایوب که آل ایوب به وی منسوبند. وی از اعاظم اعیان اکراد بود و نسبش بقول بعضی از مورخان به عدنان میرسد و درزمان سلطان مسعود سلجوقی یکی از نواب مسعود که مجاهدالدین نیکروز نام داشت او را کوتوال قلعه ٔ تکریت ساخت . پس از وفات او پسر بزرگترش نجم الدین ایوب بجای پدر نشست . (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 584، 585).
(آتشکده ٔ آذر چ مؤسسه نشر کتاب ص 154).
شادی . (اِخ ) پدر خاندان بلی (گروهی از قبیله ٔ منسوب به قضاعة)؛ از قحطانیه که مسکن ایشان در بالای اخمیم در صعید مصر بوده است . (زرکلی ج 2 ص 403).
شادی . (اِخ ) دیهی است از دهستان مشهد زیره میان ولایت باخرز، بخش طیبات از شهرستان مشهد، واقع در 42هزارگزی شمال باختری طیبات ، در دامنه ٔ کوه . آب و هوای آن معتدل ، سکنه ٔ آن 64 تن است . آب آن از قنات و محصولات عمده ٔ آن غلات ، ریزه و شغل اهالی آن زراعت است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
شادی . (اِخ ) رجوع به شادانی (خواجه ابوبکر) و تاریخ سیستان ص 378 شود.
(حدایق السحر ص 82).
شادی . (اِخ ) ملقب به سپرباز، نام یکی از کسانی است که در توطئه ٔ فرزندان امیر مبارزالدین محمد علیه پدرش شرکت داشتند و چشم امیر مبارزالدین محمد را میل کشیدند. رجوع به روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات ص 195 شود.
شادی . (اِخ ) ملقب به فراش . نام یکی از دلیران اسفزار، از معتمدان ملک قطب الدین اسفزاری (پسر ملک فخرالدین کرت از آل کرت ). رجوع به روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات ص 491 شود.
شادی . (ع ص ) نعت از شَدْو. راننده . (منتهی الارب ). شَدا الابل ؛ ساقها او حدا لها. ج ، شادون و شداة.(اقرب الموارد). || شعرخواننده . (منتهی الارب ). بآواز خواننده ؛ شداالرجل ؛ انشد بیتاً او بیتین ماداً صوته به کالغناء. (اقرب الموارد). || سرودگوی . (منتهی الارب ). مغنی . خنیاگر. شَدالشعر؛ غنی به و ترنم . (اقرب الموارد). || آنکه بعض از ادب آموخته باشد. (منتهی الارب ). شدا فلان ؛ اخذ طرفاً من الادب کانه ساقه او جمعه و شدا من العلم شیئاً؛ اخذ. (اقرب الموارد). || قصد کننده . (منتهی الارب ). شدا شدوه ؛ نحا نحوه . (اقرب الموارد).
نشاط و شادابی.
تکیه ای: šâdi
طاری: xošhâli / šâdi
طامه ای: šâdi
طرقی: šâdi / xošhâli
کشه ای: šâdi
نطنزی: šâdi
میمون