کلمه جو
صفحه اصلی

شادی


مترادف شادی : ابتهاج، انبساط، بهجت، خرمی، خوشحالی، سرور، شادمانی، فرح، مسرت، نزهت، نشاط، جشن، طرب، عشرت، عیش، بوزینه، میمون

متضاد شادی : اندوه، غم

فارسی به انگلیسی

cheer, delight, festiveness, gayness, happiness, jollity, joy, joyousness, lift, merriment, disport, sunshine, merry-making

joy, merry-making


cheer, delight, disport, festiveness, gayness, happiness, jollity, joy, joyousness, lift, merriment, sunshine


فارسی به عربی

ابتهاج , احتفال , سعادة , غبطة , مرح , نبات الکبر ، اِبتهاجٌ

فرهنگ اسم ها

اسم: شادی (دختر) (فارسی) (تلفظ: šādi) (فارسی: شادي) (انگلیسی: shadi)
معنی: جشن، خوشحالی، سرور، وضع و حالت شاد، شاد بودن، ( در عرفان ) بسطی که پس از قبض برای سالک حاصل می شود، خوشحال، شادمانی

(تلفظ: šādi) وضع و حالت شاد ، شاد بودن ، خوشحالی ، سرور ؛ (در قدیم) جشن ؛ (در عرفان) بسطی که پس از قبض برای سالک حاصل می‌شود .


مترادف و متضاد

جشن، طرب، عشرت، عیش


بوزینه، میمون


ابتهاج، انبساط، بهجت، خرمی، خوشحالی، سرور، شادمانی، فرح، مسرت، نزهت، نشاط ≠ اندوه، غم


airiness (اسم)
ظرافت، شادی، خوش اندامی

happiness (اسم)
شادی، طالع، سعادت، خرسندی، خوش وقتی، خوش بختی، سعد کوفی

rejoicing (اسم)
شادی، خوشی، وجد

jubilation (اسم)
شادی، جشن، شادمانی، هلهله

gaiety (اسم)
شادی، خوشی، خوشدلی، خوشنودی، شادمانی، بشاشت، سبک روحی

glee (اسم)
شادی، خوشی، زیبایی، خوشحالی، سرور و نشاط، خوشی و نشاط، ساز و نواز، اسباب موسیقی، کامیابی

mirth (اسم)
شادی، نشاط، خوشی، طرب، سرور، خوشحالی، عیش، شنگی

caper (اسم)
شادی، جست و خیز، جهش

curvet (اسم)
شادی، شوخی، جست و خیز، وجد

exultation (اسم)
شادی، وجد و سرور، شادمانی از فتح و ظفر

gala (اسم)
شادی، جشن و سرور

pleasance (اسم)
شادی، خوشی، ادب، عیش، مطبوع بودن

joyance (اسم)
شادی، خوشی، مسرت

۱. ابتهاج، انبساط، بهجت، خرمی، خوشحالی، سرور، شادمانی، فرح، مسرت، نزهت، نشاط
۲. جشن، طرب، عشرت، عیش
۳. بوزینه، میمون ≠ اندوه، غم


فرهنگ فارسی

شعبه ای از لهجه کرمانجی .
۱ - خوشحالی شادمانی مسرت . ۲ - به سلامتی ( بهنگام نوشیدن باده به یاد عزیزی یا دوستی گویند ) : نغز گفت آن بت ترسا بچه باده پرست شادی روی کسی خور که صفایی دارد . ( حافظ ) ۳ - فرح . یا شادی ستاره . فرح کوکب . ۴ - ( اسم ) میمون بوزینه .
نام طایفه ای است

احساس خوشحالی و شعف و وجد بسیار ناشی از رضایت یا آسایش


لغت نامه دهخدا

شادی . (اِخ ) (هزاره ٔ...) نام طایفه ای است . رجوع به هزاره ٔ شادی و تاریخ گزیده ص 666 و 667 و 669 شود.


شادی . (حامص ) شادمانی . خوشحالی . بهج . بهجت . استبهاج . بشاشت . مسرت . نشاط. طرب . ارتیاح . وجد. انبساط. سرور. فرح . سراء. (ترجمان القرآن ). مرحان . (منتهی الارب ). خوشدلی . شادمانی . رامش . مقابل اندوه و غم . مقابل سوگ . مقابل تیمار. کروز. کروژ :
از او بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی
به تیمار جهان دل را چرا بایدکه بخسانی .

رودکی .


بسا که مست در این خانه بودم و شادان
چنانکه جاه من افزون بد از امیر و بیوک
کنون همانم و خانه همان و شهر همان
مرا نگویی کز چه شده ست شادی سوک .

رودکی .


آه از این جور بد زمانه ٔ شوم
همه شادی او غمان آمیغ.

رودکی .


بسا خان کاشانه و خان غرد
بدو اندرون شادی و نوشخورد.

ابوشکور.


شادیت باد چندانک اندر جهان فراخا
تو با نشاط و شادی بارنج و درد اعدا.

دقیقی .


دریغا میر بونصرا دریغا
که بس شادی ندیدی از جوانی
ولیکن رادمردان جهاندار
چو گل باشند کوته زندگانی .

دقیقی .


زن پار او چون بیابد بوق
سر ز شادی کشد سوی عیوق .

منجیک .


هنوز از لبت شیر بوید همی
دلت ناز و شادی بجوید همی .

فردوسی .


تهمتن چو گرز نیا رابدید
دو لب کرد خندان و شادی گزید.

فردوسی .


او می خورد بشادی و کام دل
دشمن نزار گشته و فرخسته .

ابوالعباس .


یارب چه جهان است این یارب چه جهان
شادی به ستیر بخشد و غم به قبان .

صفار.


هر روزشادیی نو بنیاد و رامشی .
زین باغ جنت آیین زین کاخ کرخ وار.

فرخی .


روزگار شادی آمد مطربان باید کنون
گاه ناز و گاه راز و گاه بوس و گه عناق .

منوچهری .


همواره همیدون بسلامت بزیادی
با دولت و با نعمت و با حشمت و شادی .

منوچهری .


بشادی داردل را تا توانی
که بفزاید ز شادی زندگانی .

(ویس و رامین ).


خواستم این شادی بدل امیر برادر رسانیده آید که دانستم که سخت شادشود (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 69). و در علم غیب رفته است که در جهان در فلان بقعت مردی پیدا خواهد شد که از آن مرد بندگان او را راحت خواهد بود و ایمنی و در زندگانی از شادی و خرمی . (ایضاً ص 92).
که خوانند بر طایل او را بنام
جریری همه جای شادی وکام .

اسدی .


گفتم که نفس ناطقه را چیست آرزو
گفتا بقا و شادی و پیروزی و ظفر.

ناصرخسرو.


جان اسکندر ز شادی سر بگردون بر برد
گر تو نعل اسب خویش از تاج اسکندر کنی .

ناصرخسرو.


عالم همه [ چو ] خوازه ز شادی و خرمی
من مانده همچو مرده ٔ تنها بگور تنگ .

عمعق .


وقت شادی به نشینی خود کند هر دشمنی
دوست آن باشد که با جان وقت تیمارایستد.

سید حسن غزنوی .


ای خواجه من و تو چه فروشیم ببازار
شادی بفروشی تو و من غم نفروشم .

خاقانی .


در سفری کان ره آزادی است
شحنه ٔ غم پیشرو شادی است .

نظامی .


چون نظر عقل بغایت رسید
دولت شادی بنهایت رسید.

نظامی .


برآمدهمی بانگ شادی چو رعد.

سعدی (بوستان ).


با آوردن و رسانیدن و کردن و گستردن و گشودن و نمودن صرف شود. رجوع به شادی آوردن ، شادی رسان ، شادی کردن ، شادی گستر، شادی گشای و شادی نمودن ، شود.
- بشادی ؛ بخرمی . بانشاط. باشادمانی . بخوشی . بمبارکی : امیر گفت بسم اﷲ بشادی و مبارکی خرامید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 283).
بگشای بشادی و فرخی
ای جان جهان آستین خی .
کامروز بشادی فرا رسید
تاج شعرا خواجه فرخی .

مظفری (از فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ).


بمبارکی و شادی چو نگار من در آید
بنشین نظاره میکن تو عجایب خدا را.

(دیوان شمس ).


- شادی و غم گفتن ؛ درد دل گفتن : باوی [ احمد بوعمرو] خلوتها کردی [ سبکتگین ] و شادی و غم و اسرار گفتی . (تاریخ بیهقی ). با حاتمی غم و شادی گفته که این بوسهل از فساد فرو نخواهد ایستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 323).
- شادی یا به شادی کسی یا چیزی خوردن یا دادن باده ؛ به یاد او می گساری کردن :
خور به شادی روزگار نوبهار
می گساراندر تکوک شاهوار.

رودکی .


یکی خوردبر پادشاه بزرگ
دگر شادی پهلوان سترگ .

(گرشاسب نامه ص 86).


مگر شادی قدت خورد نرگس
که مست افتاده اندر پای سرو است .

کمال الدین اسماعیل (از آنندراج ).


رطل گرانم ده ای مرید خرابات
شادی شیخی که خانقاه ندارد.

حافظ.


نغز گفت آن بت ترسابچه ٔ باده پرست
شادی روی کسی خور که صفایی دارد.

حافظ.


بر جهان تکیه مکن چون قدحی می داری
شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان .

حافظ.


- امثال :
شادی آن شادی است کز جان رویدت .

مرحوم ادیب (از امثال و حکم ).


شادی امروز را بفردا مفکن .

مرحوم ادیب (از امثال وحکم ).


شادی بی غم دراین بازار نیست .

مولوی (از امثال و حکم ).


شادی دل رهن صفه و بار نیست
خوش بیابان کش در و دیوار نیست .

مرحوم ادیب (از امثال و حکم ).


شادی صدساله زاید مادر یک روزه غم .

سنائی (از امثال و حکم ).


|| جشن . طرب :
در این بزمگه شادی آراستند
مهان را بخواندند و می خواستند.

اسدی .


|| لهو. نشاط : گفت تو هنوزخردی و کودکی ترا باری شادی و بازی باید کردن چنانک کودکان را وقت ادب آموختن بود بیاموزی . (ترجمه ٔ تاریخ طبری ). || (اِ) میمون . (برهان قاطع). بلهجه ٔ طبری بوزینه . حمدونه . کپی . قرد. (یادداشت مؤلف ).

شادی . (اِخ ) ابن ایوب . پدر خاندان سلاطین ایوبی . جد ملوک مصر پدر نجم الدین ایوب که آل ایوب به وی منسوبند. وی از اعاظم اعیان اکراد بود و نسبش بقول بعضی از مورخان به عدنان میرسد و درزمان سلطان مسعود سلجوقی یکی از نواب مسعود که مجاهدالدین نیکروز نام داشت او را کوتوال قلعه ٔ تکریت ساخت . پس از وفات او پسر بزرگترش نجم الدین ایوب بجای پدر نشست . (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 584، 585).


شادی . (اِخ ) از شعرای هرات . در علم رمل نهایت مهارت داشته و گاهی نیز شعر می گفته از اوست :
تو بجایی ننشینی که رقیبت بنشست
جز دل من که تو جا کردی و او بیرون ماند.

(آتشکده ٔ آذر چ مؤسسه نشر کتاب ص 154).



شادی . (اِخ ) پدر خاندان بلی (گروهی از قبیله ٔ منسوب به قضاعة)؛ از قحطانیه که مسکن ایشان در بالای اخمیم در صعید مصر بوده است . (زرکلی ج 2 ص 403).


شادی . (اِخ ) دیهی است از دهستان مشهد زیره میان ولایت باخرز، بخش طیبات از شهرستان مشهد، واقع در 42هزارگزی شمال باختری طیبات ، در دامنه ٔ کوه . آب و هوای آن معتدل ، سکنه ٔ آن 64 تن است . آب آن از قنات و محصولات عمده ٔ آن غلات ، ریزه و شغل اهالی آن زراعت است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


شادی . (اِخ ) رجوع به شادانی (خواجه ابوبکر) و تاریخ سیستان ص 378 شود.


شادی . (اِخ ) شاعری ایرانی است و کنیت وی ابونصر از اشعار او در حدایق السحر ابیات زیر آمده است :
بر خرد خویش بر ستم نتوان کرد
خویشتن خویش را دژم نتوان کرد
دانش و آزادگی و دین و مروت
این همه را خادم درم نتوان کرد
قانع بنشین و آنچه یابی بپسند
کایزدی وبندگی بهم نتوان کرد.

(حدایق السحر ص 82).



شادی . (اِخ ) ملقب به سپرباز، نام یکی از کسانی است که در توطئه ٔ فرزندان امیر مبارزالدین محمد علیه پدرش شرکت داشتند و چشم امیر مبارزالدین محمد را میل کشیدند. رجوع به روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات ص 195 شود.


شادی . (اِخ ) ملقب به فراش . نام یکی از دلیران اسفزار، از معتمدان ملک قطب الدین اسفزاری (پسر ملک فخرالدین کرت از آل کرت ). رجوع به روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات ص 491 شود.


شادی . (ع ص ) نعت از شَدْو. راننده . (منتهی الارب ). شَدا الابل ؛ ساقها او حدا لها. ج ، شادون و شداة.(اقرب الموارد). || شعرخواننده . (منتهی الارب ). بآواز خواننده ؛ شداالرجل ؛ انشد بیتاً او بیتین ماداً صوته به کالغناء. (اقرب الموارد). || سرودگوی . (منتهی الارب ). مغنی . خنیاگر. شَدالشعر؛ غنی به و ترنم . (اقرب الموارد). || آنکه بعض از ادب آموخته باشد. (منتهی الارب ). شدا فلان ؛ اخذ طرفاً من الادب کانه ساقه او جمعه و شدا من العلم شیئاً؛ اخذ. (اقرب الموارد). || قصد کننده . (منتهی الارب ). شدا شدوه ؛ نحا نحوه . (اقرب الموارد).


شادی. ( حامص ) شادمانی. خوشحالی. بهج. بهجت. استبهاج. بشاشت. مسرت. نشاط. طرب. ارتیاح. وجد. انبساط. سرور. فرح. سراء. ( ترجمان القرآن ). مرحان. ( منتهی الارب ). خوشدلی. شادمانی. رامش. مقابل اندوه و غم. مقابل سوگ. مقابل تیمار. کروز. کروژ :
از او بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی
به تیمار جهان دل را چرا بایدکه بخسانی.
رودکی.
بسا که مست در این خانه بودم و شادان
چنانکه جاه من افزون بد از امیر و بیوک
کنون همانم و خانه همان و شهر همان
مرا نگویی کز چه شده ست شادی سوک.
رودکی.
آه از این جور بد زمانه شوم
همه شادی او غمان آمیغ.
رودکی.
بسا خان کاشانه و خان غرد
بدو اندرون شادی و نوشخورد.
ابوشکور.
شادیت باد چندانک اندر جهان فراخا
تو با نشاط و شادی بارنج و درد اعدا.
دقیقی.
دریغا میر بونصرا دریغا
که بس شادی ندیدی از جوانی
ولیکن رادمردان جهاندار
چو گل باشند کوته زندگانی.
دقیقی.
زن پار او چون بیابد بوق
سر ز شادی کشد سوی عیوق.
منجیک.
هنوز از لبت شیر بوید همی
دلت ناز و شادی بجوید همی.
فردوسی.
تهمتن چو گرز نیا رابدید
دو لب کرد خندان و شادی گزید.
فردوسی.
او می خورد بشادی و کام دل
دشمن نزار گشته و فرخسته.
ابوالعباس.
یارب چه جهان است این یارب چه جهان
شادی به ستیر بخشد و غم به قبان.
صفار.
هر روزشادیی نو بنیاد و رامشی.
زین باغ جنت آیین زین کاخ کرخ وار.
فرخی.
روزگار شادی آمد مطربان باید کنون
گاه ناز و گاه راز و گاه بوس و گه عناق.
منوچهری.
همواره همیدون بسلامت بزیادی
با دولت و با نعمت و با حشمت و شادی.
منوچهری.
بشادی داردل را تا توانی
که بفزاید ز شادی زندگانی.
( ویس و رامین ).
خواستم این شادی بدل امیر برادر رسانیده آید که دانستم که سخت شادشود ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 69 ). و در علم غیب رفته است که در جهان در فلان بقعت مردی پیدا خواهد شد که از آن مرد بندگان او را راحت خواهد بود و ایمنی و در زندگانی از شادی و خرمی. ( ایضاً ص 92 ).

فرهنگ عمید

۱. شادمانی، خوشحالی، خوش دلی.
۲. (اسم ) [قدیمی] جشن.

دانشنامه عمومی

خوشحالی
شاده (گروه موسیقی)
شادی (فیلم ۱۹۹۸)
شادی (انیمه)
شادی (جانور) جانوری از تیره میمون ها

شادی (ابهام زدایی). خوشحالی
شادی (گروه موسیقی)
شادی (فیلم ۱۹۹۸)
شادی (انیمه)
شادی (جانور) جانوری از تیره میمون ها

شادی (تایباد). شادی (تایباد)، روستایی از توابع بخش میان ولایت شهرستان تایباد در استان خراسان رضوی ایران است.
این روستا در دهستان دشت تایباد قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۶۴ نفر (۲۰خانوار) بوده است.

شادی (روستا). شادی (به لاتین: Şada) یک منطقهٔ مسکونی در جمهوری آذربایجان است که در شهرستان شاه بوز واقع شده است. شادی ۱۶۴ نفر جمعیت دارد. به آن شادا و شادی کند هم می گویند.
فهرست شهرهای جمهوری آذربایجان
جمهوری خودمختار نخجوان

شادی (فیلم ۱۹۹۸). شادی فیلمی است آمریکایی به کارگردانی فیلم ساز مستقل آمریکایی تاد سولوندز. این فیلم که به سال ۱۹۹۸ ساخته شده است، داستان زندگی سه خواهر و خانواده هایشان را روایت می کند.
شادی در بانک اطلاعات اینترنتی فیلم ها (IMDb)

شادی (فیلم ۲۰۰۵). شادی (به هندی: Ssukh) فیلمی محصول سال ۲۰۰۵ و به کارگردانی کرتی آهوجا است. در این فیلم بازیگرانی همچون گوویندا، پریتی جانگیانی، چانکی پاندی، آرتی چهابریا، جکی شروف، پریم چوپرا، شارات ساکسنا ایفای نقش کرده اند.
۱۷ ژوئن ۲۰۰۵ (۲۰۰۵-06-۱۷)

شادی (گروه موسیقی). شادِی (به انگلیسی: Sade) نام یک گروه موسیقی پر سابقه انگلیسی است. (تلفظ صحیح نام گروه به صورت shah-day است).
سول
جاز نرم
طوفان آرام
سوفیستی-پاپ
این گروه که کار خود را در ۱۹۸۲ آغاز کرد، در سبک جاز آرامبخش (Smooth Jazz) و موسیقی نوین بزرگسالان (Adult Contemporary) آهنگسازی می کند.
شاده آدو، خواننده نیجریه ای-بریتانیایی گروه است.
این گروه هفت آلبوم کامل ارائه داده، که از این میان می توان آهنگ های زیر را مشهورترین آهنگ های این گروه دانست:

شادی (نام). شادی در ایران نامی زنانه و در تاجیکستان نامی مردانه است. شادی در ایران به عنوان نام خانوادگی نیز به کار می رود.
شادی امین
شادی صدر
شادی کرم رودی
شادی امینی
شادی پریدر
شادی داودی
شادی بیضایی
شادی قدیریان
شادی مرعی
شادی محمد
محسن شادی

نشاط و شادابی.


فرهنگستان زبان و ادب

{joy} [روان شناسی] احساس خوشحالی و شعف و وجد بسیار ناشی از رضایت یا آسایش

نقل قول ها

شادی به چم خوشحالی و خوشی است.
• «طفلی به نام شادی، // دیری است گم شده است! // با چشم های روشن براق، // با گیسویی بلند، به بالای آرزو! // هر کس از او دارد نشان، // ما را کند خبر! // این هم نشان ما: // یک سو خلیج پارس، // سوی دگر خزر!» -> محمدرضا شفیعی کدکنی
• «همه جا شادمانی، قشر نازکی است که روی رنج و بیچارگی کشیده اند.»

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] شادی حالت مثبتی است که در انسان به وجود می آید و در مقابل غم و اندوه قرار دارد. در قرآن و روایات به شادی با اهداف الهی سفارش شده است.
آیات قرآن به صورت کلی به شادی پرداخته، اما احادیث به صورت مفصل و جزئی به شادی و اسباب آن اهتمام خاص نشان داده است.؛ لذا آیات قرآن درباره شادی دو دسته اند؛
← دعوت به شادی
احادیث معصومین که مفسر و مبین آیات الهی می باشد، معیار و ملاک شادی ها را بیان کرده است؛ مانند:حضرت علی (علیه السلام) می فرماید: «سرور المومن بطاعة ربّه و حزنه علی ذنبه»؛ شادی مؤمن به طاعت پروردگار می باشد و حزنش بر گناه و عصیان است.از پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) سؤال شد: بهترین بندگان خدا چه کسانی هستند؟ فرمود: آن هایی هستند که وقتی نیکی می کنند، خوشحال می شوند و زمانی که بدی کردند، ناراحت هستند و طلب استغفار می کنند». امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «شادی به سه خصلت است: وفاداری، رعایت حقوق دیگران، ایستادگی در گرفتاری ها و مشکلات». حضرت علی (علیه السلام) در نامه ای به عبدالله بن عباس می فرماید: شادی تو به خاطر احیای حق یا نابودی باطل باشد. همچنین در روایات شرایط و آداب شادی را بیان کردند. برای مثال آمده است: شادی همراه گناه و معصیت نباشد، همراه با اذیت و آزار نباشد، لهو نباشد و....
کاربرد فقهی
احکام شادی به مناسبت در باب های امر به معروف، قضاء و شهادات آمده است.از رسول خدا (صلی اللَّه علیه وآله ) نقل شده که فرمود: «هر کس مؤمنی را خوشحال کند، مرا خوشحال کرده است و هر کس مرا خوشحال کند، خدا را خوشحال نموده است». و نیز در سخنی دیگر فرمود: «محبوب ترین اعمال نزد خداوند (عزوجل)، شاد کردن مؤمنان است». همچنین از امام عسکری (علیه السّلام) نقل شده که فرمود: «اظهار سرور و شادمانی نزد فرد غمگین خلاف ادب است». شاد کردن مؤمن، مستحب است. قضاوت کردن در حالت دل مشغولی به چیزی که مانع تمرکز فکر و پراکندگی حواس می گردد، مانند خوشحالی از رخداد مشغول کننده دل، مکروه است. از جمله گناهان، اظهار شادی از اندوه مؤمن و ابراز ناراحتی از خوشحالی او است.
نتیجه بحث
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: šâdi
طاری: xošhâli / šâdi
طامه ای: šâdi
طرقی: šâdi / xošhâli
کشه ای: šâdi
نطنزی: šâdi


گویش مازنی

/shaadi/ میمون

میمون


واژه نامه بختیاریکا

قَوز

جدول کلمات

بهجت, خنج

پیشنهاد کاربران

در زبان هندی به معنای عروسی و در زبان ایرانی هم به همون معناست منم اسمم شادیه و عاشقه اسمم هستم چون تکه

به معنی زندگی عالی
به معنی شادمانی
به معنی زندگی جهان

شادی اسم قشنگی ممنونم از مامانم که اسمم رو شادی گذاشته

شادی . ( در زبان اردو ) عروسی .

میمون - در شرق خراسان ( افغانستان ) کنونی.

شادی ترجمان نشود. چون احوالی ست درونی. در کنار ما نشسته و با اندوه درهم است. حیّ بودن همان شادی ست، وَ ساکن در اندوه بسر می برد.

ب معنای شاد بودن
زندگی کردن

شادی نام بسیار زیبایی است اسم من شادی هست واقعا این اسم رو دوست دارم و بهم انرژی میده ممنونم از پدر و مادرم

شادی زیبا ترین اسم جهان به معنی جشن و سرور است

شاد بودن یعنی سرزنده بودن

آوازخوان

شادی یعنی لذت بردن از زندگی
یعنی زندگی کردن
خوش بودن
خوب بودن حال دل
——————
شاد باشید همیشه : )

اسم شادی پر معنی ترین اسمه اسم من شادیه و از داشتن این اسم خوشحالم

اسم من شادیه
شادی اسم تک و قشنگیه
ولی اشکالش اینه که همه فک میکنن چون اسمم شادیه باید همیشه شاد باشم .
به معنی شادی و خوشحالی و جشن و. . .


معنی میمون رو پاک کنین خواهشا اسم منم شادیه دیگه تو تلفظ میشه میمون ربطی به معنی اسم نداره

یعنی شادبودن خوشحال بودن

در زبان اردو ، به معنی ازدواج

شادی در اصل شب دید است و شی و شیو و شید در اصل چهاردهم ماه است که قرص کامل ماه است، برای انسان باستانی ماه شب چهارده باعث نشاط و خوشحالی و جشن بوده و کلمه شودی یا شب دید با شادی تبدیل شده است.
کلمه شید به معنی درخشان است.

شادی یکی از صفات خداوند متعال است که در طبیعت به ظهور رسیده است. غایت و نهایت حرکت و خیز و افت هرگونه شادی نباتی و حیوانی و انسانی به کمال شادی الهی در مبداء و معاد باز میگردد. خداوند متعال در نظام احسن آفرینش مبدئی هر موجودی را که آفریده است، آنرا در نهایت کمال ایده آل شادی خلق نموده است و به هر موجودی این حق را اهداء نموده است که در پایان سیر و سلوک حیات های موقت دنیوی خویش دوباره به همان حالت کمال ایده آل شادی بهشتی مبدئی باز گردد. تفاسیری که تاکنون از پیمان یا عهد الست ( ال است ) پیشنهاد و ارائه گردیده اند، حقیقت ندارند. تفسیر صحیح و حقیقی آن عهد و پیمان ملکوتی این است که کلیه افراد انسانی صحیح و سالم در پایان سفر نزولی - صعودی هستی و ختم سلسله طویل حیات های دنیوی به همان حالت ملکوتی ؛ آسمانی و یا بهشتی اولیه در مبداء باز خواهند گشت بدون اینکه حتا یکی از ناچیز ترین آنان در گوشه و کناره های هستی گم و گول و مفقود و فنا شوند. خداوند متعال قبل از آغاز سفر و نزول حالت بهشتی هستی به هیچ انسانی وعده عذاب و جزای جهنمی نداده است. از ین لحاظ خیالمان راحت و خاطرمان جمع و مطمئن باد. ادیان و مذاهب بدون استثناء هرکدام از زمان پیدایش خود تاکنون نقش مانع و سد بر سر راه انسان بسوی شناخت خود و طبیعت و جهان و خداوند بازی کرده اند و در آینده هم همین نقش بازدارندگی را ایفاء خواهند نمود. انسان هیچگاه از طریق معارف دینی از قبیل آیات و روایات و احادیث به شناخت خود و خداوند نائل نخواهد گردید. لذا برای انسان بخصوص انسان دینی - مذهبی مفید و موثرتر خواهد بود که دین و مذهب را کنار بگذارد و از طریق شناخت و دانش علمی به خداوند بنگرد و بیاندیشد تا بتواند به شادی حقیقی دست یابد. شادی دینی اوهامی ست و نه حقیقی.


کلمات دیگر: