مترادف حازم : بااحتیاط، دوراندیش، باحزم، ملاحظه کار، عاقبت اندیش، محتاط ، هوشیار، باهوش
متضاد حازم : بی احتیاط، بی پروا، بی ملاحظه
اظهار کننده , ادعا کننده , مدعي , ريگ دار , شن دار , ريگ مانند , با جرات , صاحب عزم , ثابت قدم , پا بر جا , مصمم , ثابت , تصويب کردن
(تلفظ: hāzem) (عربی) محتاط ، دور اندیش .
۱. بااحتیاط، دوراندیش، باحزم، ملاحظهکار، عاقبتاندیش، محتاط ≠ بیاحتیاط، بیپروا، بیملاحظه
۲. هوشیار، باهوش
حازم . [ زِ ] (اِخ ) ابن ابی حازم . صحابی است . (منتهی الارب ). وی ملقب به احمسی است . (تنقیح المقال ج 1 ص 249) (قاموس الاعلام ترکی ).
حازم . [ زَ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بجلی کوفی . شیخ طوسی در رجال خود وی را در عداد اصحاب صادق (ع ) آورده گوید وی ساکن بصره بود. و از او روایت داریم . (تنقیح المقال ج 1 ص 249).
حازم . [ زِ ] (اِخ ) ابن الحسین . مکنی به ابی اسحاق . تابعی است .
حازم . [ زِ ] (اِخ ) ابن حرملةبن مسعود الغفاری . صحابی و محدث است و مولای او ابوزینب از او روایت دارد و ابن قانع نام او را بتصحیف در خاء معجمة آورده است . رجوع به کتاب الاصابة چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 313 شود.
حازم . [ زِ ] (اِخ ) ابن خزیمة. از سرداران هارون الرشید و از بطن نهشل بن دارم است . رجوع به عقدالفرید چ محمدسعید العریان ج 3 ص 298 و ج 5 ص 367 و ص 368 شود.
حازم . [ زِ ] (اِخ ) ابن عطاء الاعمی . مکنی به ابی خلف . تابعی است .
حازم . [زِ ] (اِخ ) ابن حاتم . مکنی به ابی حاتم تابعی است .
حازم . [ زِ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسن بن محمد بن خلف ابن حازم الانصاری القرطاجنی النحوی . مکنی به ابی الحسن و ملقب به هنی ٔ الدین . او شیخ بلاغت و ادب و در نظم و نثر و نحو و لغت و عروض و علم بیان اوحد زمان و فرید عصر خود بود و از جماعت کثیری که تقریباً بهزار کس بالغ شود روایت کند و ابوحبان و ابن رشید از او روایت دارند. درباره ٔاو گفته شده است «وله اختیارات فائقه و اختراعات رائقة لا نعلم احداً ممن لقیناه جمع من علم اللسان ما جمع ولا احکم من معاقد علم البیان ما احکم من منقول و مبتدع و اما البلاغة فهو بحرها العذب والمنفرد بحمل رایتها امیراً فی الشرق والغرب و اما حفظ لغات العرب واشعارها و اخبارها فهو حمال روایتها و جمال اوقارها یجمع الی ذلک جودة التصنیف و براعة الخط و یضرب بسهم فی العقلیات و الدرایة اغلب علیه من الروایة...» اوراست : 1 - منهاج البلغاء فی علمی البلاغة والبیان . 2 - کتابی در قوافی . 3 - قصیده ٔ میمیه در نحو که ابن هشام ابیاتی از آن را در مسئله زنبوریه ، در مغنی آورده است . از اشعار اوست :
من قال حسبی من الوری بشر
فحسبی اﷲ حسبی اﷲ
کم آیة للاله شاهدة
بانه لااله الاهو.
مولد حازم بسال 608 هَ . ق . و وفات اودر شب شنبه ٔ بیست و چهارم ماه رمضان سنه ٔ 684 است . رجوع به کشف الظنون و روضات الجنات ص 202 شود.
حازم . [ زِ ] (اِخ ) ابن محمدبن یونس ، مکنی به ابی ذر. تابعی است .
حازم . [ زِ ] (اِخ ) الرواسی . مکنی به ابی جعفر. از بزرگان علوم عربیه و استاد علماء کوفه در علوم مزبوراست ، و او شاگرد عیسی بن عمر، صاحب کتاب الجامع فی الافراد والجمع است . رجوع به روضات الجنات ص 202 شود.
حازم . [ زِ ] (اِخ ) حصار و قلعه ای است از مضافات حلب که هلاکو آن را بتصرف درآورد. صاحب حبیب السیر گوید:«و ایلخان چون از مهم حلب فارغ گشت کمند همت بر کنگره ٔ تسخیر حصار حازم که از مضافات آن ولایت بود انداخت و آغاز محاصره و محاربه کرده کار ساکنان آن مکان باضطرار انجامید و پیغام فرستادند که اگر فخرالدین ساقی بدین جا آمده سوگند خورد که لشکریان متعرض مال و جان ما نخواهند شد بیرون آمده و قلعه را تسلیم مینمائیم و فخرالدین ساقی شخصی بود که به آن مردم سابقه ٔ معرفتی داشت و در آن ایام بملازمت هلاکوخان قیام مینمود و فخرالدین بعد از وصول پیغام بموجب فرموده ٔ ایلخان بقلعه رفته و عهد و پیمان در میان آورده آن طائفه ٔ نادان پایان آمدند و هلاکوخان فرمان داد که مجموع ایشان را حتی اطفال شیرخواره و کودکان گهواره بقتل آوردند و هیچکس از آن جماعت نجات نیافت مگر ارمنی زرگر که در آن فن ماهر بود آنگاه ایلخان فخرالدین ساقی را حاکم حلب ساخته توکل بخشی به شحنگی آن ولایت منصوب شد. (حبیب السیر جزو 1 ج 3 ص 34).
حازم . [ زِ ] (اِخ ) سدوسی مکنی به ابی دیم . مؤلف تاریخ بخارا او را در شمار قضاة خراسان آورده گوید: و دیگر ابودیم حازم سدوسی که وی را از خلیفه فرمان قضا رسید. (تاریخ بخارا ص 2).
حازم . [ زِ ] (اِخ ) صحابی است . (منتهی الارب ).
حازم . [ زِ ] (اِخ ) محدث است . رجوع به سیرة عمربن عبدالعزیز ص 147 و 201 و 269 شود.
مولوی .
مولوی .
حازم .[ زِ ] (اِخ ) ابن حرام (یا حِزام ) الجُذامی . صحابی و محدث و از مردم بادیة الشام است و پسر او از وی روایت کند که گفت : «اتیت النبی صلی اﷲ علیه و آله و سلم بصید اصطدتها من الاردن واهدیتها الیه فقبلها و کسانی عمامة عدنیة و قال لی ما اسمک قلت حازم قال بل انت مطعم ». رجوع به کتاب الاصابة چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 313 و منتهی الارب شود.