کلمه جو
صفحه اصلی

حازم


مترادف حازم : بااحتیاط، دوراندیش، باحزم، ملاحظه کار، عاقبت اندیش، محتاط ، هوشیار، باهوش

متضاد حازم : بی احتیاط، بی پروا، بی ملاحظه

فارسی به انگلیسی

prudent

عربی به فارسی

اظهار کننده , ادعا کننده , مدعي , ريگ دار , شن دار , ريگ مانند , با جرات , صاحب عزم , ثابت قدم , پا بر جا , مصمم , ثابت , تصويب کردن


فرهنگ اسم ها

اسم: حازم (پسر) (عبری) (تلفظ: hāzem) (فارسی: حازم) (انگلیسی: hazem)
معنی: بااحتیاط، هوشیار، محتاط، دور اندیش

(تلفظ: hāzem) (عربی) محتاط ، دور اندیش .


مترادف و متضاد

۱. بااحتیاط، دوراندیش، باحزم، ملاحظهکار، عاقبتاندیش، محتاط ≠ بیاحتیاط، بیپروا، بیملاحظه
۲. هوشیار، باهوش


فرهنگ فارسی

مردداناوهوشیاردرکار، دوراندیش، استحکام
( اسم ) دور اندیش هوشیار با حزم . جمع : احزام حزمه
ابن حاتم مکنی بابی حاتم تابعی است

فرهنگ معین

(زِ ) [ ع . ] (اِفا. ) دوراندیش ، هوشیار.

لغت نامه دهخدا

حازم . [ زِ ] (اِخ ) ابن ابی حازم . صحابی است . (منتهی الارب ). وی ملقب به احمسی است . (تنقیح المقال ج 1 ص 249) (قاموس الاعلام ترکی ).


حازم . [ زَ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بجلی کوفی . شیخ طوسی در رجال خود وی را در عداد اصحاب صادق (ع ) آورده گوید وی ساکن بصره بود. و از او روایت داریم . (تنقیح المقال ج 1 ص 249).


حازم . [ زِ ] (اِخ ) ابن الحسین . مکنی به ابی اسحاق . تابعی است .


حازم . [ زِ ] (اِخ ) ابن حرملةبن مسعود الغفاری . صحابی و محدث است و مولای او ابوزینب از او روایت دارد و ابن قانع نام او را بتصحیف در خاء معجمة آورده است . رجوع به کتاب الاصابة چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 313 شود.


حازم . [ زِ ] (اِخ ) ابن خزیمة. از سرداران هارون الرشید و از بطن نهشل بن دارم است . رجوع به عقدالفرید چ محمدسعید العریان ج 3 ص 298 و ج 5 ص 367 و ص 368 شود.


حازم . [ زِ ] (اِخ ) ابن عطاء الاعمی . مکنی به ابی خلف . تابعی است .


حازم . [زِ ] (اِخ ) ابن حاتم . مکنی به ابی حاتم تابعی است .


حازم. [ زِ ] ( اِخ ) سدوسی مکنی به ابی دیم. مؤلف تاریخ بخارا او را در شمار قضاة خراسان آورده گوید: و دیگر ابودیم حازم سدوسی که وی را از خلیفه فرمان قضا رسید. ( تاریخ بخارا ص 2 ).

حازم. [ زِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از حَزم. بااحتیاط. محتاط دوراندیش. مآل بین. مآل اندیش. آخربین. پیش بین. استوارکار. هشیار در کار. حزم گیرنده. ( مهذب الاسماء ). هوشیار. حزیم. دانا. ( غیاث ). عاقل :
پادشاه عاقل حازم باید که در حال خشم از مردم آن ستاند که در حال رضا بتدارک آن قیام تواند نمود. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
هر که در تونست او چون خادم است
مر ورا کوصابر است و حازم است.
مولوی.
حازمی باید که ره تا ده برد
حزم نبود طمع طاعون آورد.
مولوی.
|| عازم. مصمم . منجز : مردم دو گروهند: حازم و عاجز. ( کلیله و دمنه ). آورده اند که در آبگیری... سه ماهی بودند دو حازم و یکی عاجز. ( کلیله و دمنه ). || معقود. معقودة. ج ، حَزَمَة و حُزَماء.

حازم. [ زِ ] ( اِخ ) حصار و قلعه ای است از مضافات حلب که هلاکو آن را بتصرف درآورد. صاحب حبیب السیر گوید:«و ایلخان چون از مهم حلب فارغ گشت کمند همت بر کنگره تسخیر حصار حازم که از مضافات آن ولایت بود انداخت و آغاز محاصره و محاربه کرده کار ساکنان آن مکان باضطرار انجامید و پیغام فرستادند که اگر فخرالدین ساقی بدین جا آمده سوگند خورد که لشکریان متعرض مال و جان ما نخواهند شد بیرون آمده و قلعه را تسلیم مینمائیم و فخرالدین ساقی شخصی بود که به آن مردم سابقه معرفتی داشت و در آن ایام بملازمت هلاکوخان قیام مینمود و فخرالدین بعد از وصول پیغام بموجب فرموده ایلخان بقلعه رفته و عهد و پیمان در میان آورده آن طائفه نادان پایان آمدند و هلاکوخان فرمان داد که مجموع ایشان را حتی اطفال شیرخواره و کودکان گهواره بقتل آوردند و هیچکس از آن جماعت نجات نیافت مگر ارمنی زرگر که در آن فن ماهر بود آنگاه ایلخان فخرالدین ساقی را حاکم حلب ساخته توکل بخشی به شحنگی آن ولایت منصوب شد. ( حبیب السیر جزو 1 ج 3 ص 34 ).

حازم. [ زِ ] ( اِخ ) محدث است. رجوع به سیرة عمربن عبدالعزیز ص 147 و 201 و 269 شود.

حازم. [ زِ ] ( اِخ ) صحابی است. ( منتهی الارب ).

حازم. [ زَ ] ( اِخ ) ابن ابراهیم بجلی کوفی. شیخ طوسی در رجال خود وی را در عداد اصحاب صادق ( ع ) آورده گوید وی ساکن بصره بود. و از او روایت داریم. ( تنقیح المقال ج 1 ص 249 ).

حازم . [ زِ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسن بن محمد بن خلف ابن حازم الانصاری القرطاجنی النحوی . مکنی به ابی الحسن و ملقب به هنی ٔ الدین . او شیخ بلاغت و ادب و در نظم و نثر و نحو و لغت و عروض و علم بیان اوحد زمان و فرید عصر خود بود و از جماعت کثیری که تقریباً بهزار کس بالغ شود روایت کند و ابوحبان و ابن رشید از او روایت دارند. درباره ٔاو گفته شده است «وله اختیارات فائقه و اختراعات رائقة لا نعلم احداً ممن لقیناه جمع من علم اللسان ما جمع ولا احکم من معاقد علم البیان ما احکم من منقول و مبتدع و اما البلاغة فهو بحرها العذب والمنفرد بحمل رایتها امیراً فی الشرق والغرب و اما حفظ لغات العرب واشعارها و اخبارها فهو حمال روایتها و جمال اوقارها یجمع الی ذلک جودة التصنیف و براعة الخط و یضرب بسهم فی العقلیات و الدرایة اغلب علیه من الروایة...» اوراست : 1 - منهاج البلغاء فی علمی البلاغة والبیان . 2 - کتابی در قوافی . 3 - قصیده ٔ میمیه در نحو که ابن هشام ابیاتی از آن را در مسئله زنبوریه ، در مغنی آورده است . از اشعار اوست :
من قال حسبی من الوری بشر
فحسبی اﷲ حسبی اﷲ
کم آیة للاله شاهدة
بانه لااله الاهو.
مولد حازم بسال 608 هَ . ق . و وفات اودر شب شنبه ٔ بیست و چهارم ماه رمضان سنه ٔ 684 است . رجوع به کشف الظنون و روضات الجنات ص 202 شود.


حازم . [ زِ ] (اِخ ) ابن محمدبن یونس ، مکنی به ابی ذر. تابعی است .


حازم . [ زِ ] (اِخ ) الرواسی . مکنی به ابی جعفر. از بزرگان علوم عربیه و استاد علماء کوفه در علوم مزبوراست ، و او شاگرد عیسی بن عمر، صاحب کتاب الجامع فی الافراد والجمع است . رجوع به روضات الجنات ص 202 شود.


حازم . [ زِ ] (اِخ ) حصار و قلعه ای است از مضافات حلب که هلاکو آن را بتصرف درآورد. صاحب حبیب السیر گوید:«و ایلخان چون از مهم حلب فارغ گشت کمند همت بر کنگره ٔ تسخیر حصار حازم که از مضافات آن ولایت بود انداخت و آغاز محاصره و محاربه کرده کار ساکنان آن مکان باضطرار انجامید و پیغام فرستادند که اگر فخرالدین ساقی بدین جا آمده سوگند خورد که لشکریان متعرض مال و جان ما نخواهند شد بیرون آمده و قلعه را تسلیم مینمائیم و فخرالدین ساقی شخصی بود که به آن مردم سابقه ٔ معرفتی داشت و در آن ایام بملازمت هلاکوخان قیام مینمود و فخرالدین بعد از وصول پیغام بموجب فرموده ٔ ایلخان بقلعه رفته و عهد و پیمان در میان آورده آن طائفه ٔ نادان پایان آمدند و هلاکوخان فرمان داد که مجموع ایشان را حتی اطفال شیرخواره و کودکان گهواره بقتل آوردند و هیچکس از آن جماعت نجات نیافت مگر ارمنی زرگر که در آن فن ماهر بود آنگاه ایلخان فخرالدین ساقی را حاکم حلب ساخته توکل بخشی به شحنگی آن ولایت منصوب شد. (حبیب السیر جزو 1 ج 3 ص 34).


حازم . [ زِ ] (اِخ ) سدوسی مکنی به ابی دیم . مؤلف تاریخ بخارا او را در شمار قضاة خراسان آورده گوید: و دیگر ابودیم حازم سدوسی که وی را از خلیفه فرمان قضا رسید. (تاریخ بخارا ص 2).


حازم . [ زِ ] (اِخ ) صحابی است . (منتهی الارب ).


حازم . [ زِ ] (اِخ ) محدث است . رجوع به سیرة عمربن عبدالعزیز ص 147 و 201 و 269 شود.


حازم . [ زِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حَزم . بااحتیاط. محتاط دوراندیش . مآل بین . مآل اندیش . آخربین . پیش بین . استوارکار. هشیار در کار. حزم گیرنده . (مهذب الاسماء). هوشیار. حزیم . دانا. (غیاث ). عاقل :
پادشاه عاقل حازم باید که در حال خشم از مردم آن ستاند که در حال رضا بتدارک آن قیام تواند نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
هر که در تونست او چون خادم است
مر ورا کوصابر است و حازم است .

مولوی .


حازمی باید که ره تا ده برد
حزم نبود طمع طاعون آورد.

مولوی .


|| عازم . مصمم . منجز : مردم دو گروهند: حازم و عاجز. (کلیله و دمنه ). آورده اند که در آبگیری ... سه ماهی بودند دو حازم و یکی عاجز. (کلیله و دمنه ). || معقود. معقودة. ج ، حَزَمَة و حُزَماء.

حازم .[ زِ ] (اِخ ) ابن حرام (یا حِزام ) الجُذامی . صحابی و محدث و از مردم بادیة الشام است و پسر او از وی روایت کند که گفت : «اتیت النبی صلی اﷲ علیه و آله و سلم بصید اصطدتها من الاردن واهدیتها الیه فقبلها و کسانی عمامة عدنیة و قال لی ما اسمک قلت حازم قال بل انت مطعم ». رجوع به کتاب الاصابة چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 313 و منتهی الارب شود.


فرهنگ عمید

بااحتیاط، محتاط.

دانشنامه عمومی

حازم یک پهپاد ساخت نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران است.
Iran builds new Hazem UAV, Trend News Agency, 14 October 2012.
«حازم» جدیدترین پهپاد پدافندی ایران با قابلیت بمباران هوایی، خبرگزاری ترند، ۲۴ مهر ۱۳۹۱.
پهپاد حازم با قابلیت پرواز برد بلند می تواند برای بمباران اهداف نیز بکار گرفته شود. به گفته فرمانده قرارگاه پدافند هوایی خاتم الانبیا پهپاد حازم در ۳ مدل برد کوتاه، متوسط و بلند به صورت یک لایه پنهانی برای قرارگاه پدافند هوایی توسط مجموعه قرب قرارگاه و متخصصین پدافند هوایی، طراحی شد.
از این پهپاد هم در بحث هدف، هم شناسایی و هم به عنوان محمول هوایی استفاده می شود.
حازم همچنین به عنوان هدف برای سامانه های توپخانه ای و موشکی استفاده می شود. از این پهپاد در ماموریت های شناسایی نیز استفاده می گردد.

جدول کلمات

دوراندیش

پیشنهاد کاربران

محتاط ⚡️⚡️

سلام!

یه کلمه کنکوری مهم!

۱. حازم: با احتیاط ، دوراندیش

حزم: دوراندیشی

۲. هازم: شکست دهنده

هزم: شکست دادن

هزیمت: شکست

۳. هاضم : هضم کننده ، گوارش دهنده

هضم : گوارش

موفق باشید. . .


کلمات دیگر: