مترادف ذم : بدگویی، قدح، مذمت، نکوهش
متضاد ذم : مدح
برابر پارسی : نکوهش، دشنام، بدگویی، ناسزا
بدگویی، قدح، مذمت، نکوهش، ≠ مدح
ذم . [ ذِم م ] (ع ص ) بسیار لاغر. || هالک . || مرد نکوهیده . || (اِ) امان . || عهد. پذرفتاری .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
عطار.
بد گفتن؛ نکوهش کردن؛ بدگویی؛ نکوهش؛ نکوهیدن.
〈 ذم شبیهبه مدح: (ادبی) در بدیع، ذم کسی بهطوریکه در ابتدا ستایش به نظر آید، مانند این شعر: دیگر مگو که زاهد ما را گذشت نیست / نگذشت اگرچه از سر دنیا، ز دین گذشت.
〈 ذم موجه: (ادبی) در بدیع، آوردن صفتی مذموم از کسی در ضمن صفت مذموم دیگر، مانند این شعر: ز میدان چنان تافت روی گریز / که گفتی ز وی خواست سائل پشیز.
بدگویی.نکوهش.