لاغر. [ غ َ ] (ص ) مقابل فربه . نزار. باریک . باریک اندام . اَعجف . بات ّ. ابضع. تاک ّ. خجیف . خاسف . خل ّ. رجیع. دانق . رزیح . زک ّ. ساهمة. (شتر...) سودالبطون . سغل ، شنون . شاس . ضئیل . ضعیف . ضمد. ضاوی . عجفاء. غث ّ. غثیث . مدخول . غرا. غراة. مهزول . مضطئل . منهوس . متخاوش . متخدد. منهوک . مسخوف . مصعفق . نحیف . ناحل .نحیل . نحل . هزیل . هفهاف . (منتهی الارب )
: همش رنگ و بو و همش قد و شاخ
سواری میان لاغر و بَر فراخ .
فردوسی .
بود کو بجاه از تو کمتر بود
هم از رشک مهر تو لاغر بود.
فردوسی .
دو دندان بکردار پیل ژیان
بر و یال فربی و لاغر میان .
فردوسی .
چو سرما بود سخت لاغر شوند
به آواز گویی کبوتر شوند.
فردوسی .
جود لاغرگشته از دستش همی فربه شود
بخل فربه گشته از جودش همی لاغر شود.
فرخی .
تو چنین فربه و آکنده چرائی ، پدرت
هندوئی بود، یکی لاغر و خشکانج و نحیف .
لبیبی .
چریده دیولاخ آکنده پهلو
به تن فربه میان چون موی لاغر.
عنصری .
به یک عطا دو هزار از درم به شاعر داد
از آن خزینگی زرد چهره ٔ لاغر.
عنصری .
یکی جان و دل لاغر دوم مغز وسر تاری
سدیگر صورت زشت و چهارم دیده ٔ اعمی .
(منسوب به منوچهری ).
گاو لاغر به زاغذ اندرکرد
توده ٔ زر به کاغذ اندرکرد.
(از لغت نامه ٔ اسدی ).
ای برادر کوه دارم در جگر
چون شوی غرّه که شخص لاغرم .
ناصرخسرو.
چندین هزار خلق که خوردند این دو مرغ
پس چون که هر دو گرسنگانند و لاغرند.
ناصرخسرو.
بقول ماه دی آبی کیان آن باشد و لاغر
نیاساید شب و روزو برآماسد چو سندانها.
ناصرخسرو.
جان تو بی علم خر لاغر است
علم ترا آب و شریعت چراست .
ناصرخسرو.
گردن از بار طمع لاغر و باریک شود
این نوشته ست زرادشت سخندان در زند.
ناصرخسرو.
روده کز باد گشت فربه و تر
بدو سوزن سبک شد و لاغر.
سنائی .
علف تیغ شود خصم تو در دشت نبرد
به تنش یازد تیغ تو چو لاغر به علف .
سوزنی .
روز بپرواز بود فربه از آن شد چنین
شب تن بیمار داشت لاغر از این شد چنان .
خاقانی .
خر همی شد لاغر و خاتون او
مانده حیران کز چه شد این خرچو مو.
مولوی .
که طمع لاغر کند زرد و ذلیل
نی ز درد و علت آمد او علیل .
مولوی .
ای جان من تا کی گله
یک خر تو کم گیر از گله
در زفتی فارس نگر
نی بارگیر لاغرم .
مولوی .
تا شود جسم فربهی لاغر
لاغری مرده باشد از سختی .
سعدی .
گدایان به سعی تو هرگز قوی
نگردند و ترسم تو لاغر شوی .
سعدی .
لاغر است آنکه او غمی دارد
فربه آن کس که غم در او نبود.
امیرخسرو دهلوی .
تو کت این گاوهای پروارند
لاغران را مکش که بیکارند.
اوحدی .
اگر چه رشته از تاب گهر بیجان و لاغر شد
کشید از مغز گوهر انتقام آهسته آهسته .
صائب .
آنجا که عقاب پر بریزد
از پشه ٔ لاغری چه خیزد.
لاغرستش کلک اگر چه فتنه ٔعالم بخورد
آری آری هرکجا بسیار خواری لاغر است .
قاآنی .
گشته کلکت لاغر از بس خورده خون دشمنان
راست باشد اینکه لاغر میشود بسیار خوار.
قاآنی .
-
امثال :
سگ گرسنه ، زاغ کور و بز لاغر بِه .
-
گندم لاغر ؛ گندم باریک و خرد.
ترنوک ؛ حقیر لاغر. رجل جراقة؛ مرد لاغر. خشناء؛ ناقه ٔ لاغر. خجفه ؛ زن کوتاه بالا و لاغر. خلبن ؛ زن لاغر. خفوت ؛زن لاغر. خلیل ؛ لاغر مختل الجسم . خربصیص ؛ شتر خرد و لاغر. مال َ خشب ؛ شتران و گوسپندان لاغر. دحملة؛ دنفصة، دعفصة؛ زن لاغر فروهشته پوست . ذم ؛ بسیار لاغر. رعوم ؛ سخت لاغر. رازح ؛ شتر افتاده از لاغری . راهن ؛ لاغر از مردم و شتر. رذی ؛ شتر لاغر از رفتن . فرس ٌ شاصب ؛ اسب لاغر. شجعه ؛ لاغر بیدل عاجز. سلغف ؛ لاغر مضطرب خلقت . شازب ؛ جای لاغر از اسب و جز آن . شنعنع؛ لاغر مضطرب خلقت . صوجان ؛ هر خشک و سخت لاغر از ستور و مردم . ضوجان ؛ خشک و نیک لاغر از ستور و مردم و نخله . ضریرة؛ زن لاغر. رجل مقروف ؛ مرد لاغر باریک اندام . متجلف ؛ مال لاغر. متجوش ؛ اندک لاغر. (منتهی الارب ). ماحل ؛ لاغر و متغیر اندام . مدقع؛ سخت لاغر. (منتهی الارب ). مهشام ؛ (ناقه ٔ...). شترماده ٔ زود لاغر شونده . مهبوط؛ لاغر از بیماری . مدقل ؛ گوسپند لاغر و خرد. ناقةُ مجرز؛ ناقه ٔ لاغر. مخر نشم ؛ گونه گشته ٔ لاغر. مصمعة؛ لاغر شکم . مسهم الجسم ؛ لاغر در عشق . ناحل ؛ لاغر از بیماری . منهوک ؛ بیمار گران و لاغر و نزار. نضی ؛ لاغر از شتر و جز آن . نحیل ؛ لاغر از بیماری . منخوب ؛ لاغر گوشت رفته . وقید؛ نیک لاغر. نحیض ؛ منحوض ، گوشت رفته و لاغر. هجفة؛ زن لاغر. هبیط؛ لاغر از بیماری . هزیمه ؛ ستور لاغر. هلال ؛ شتر لاغر. مصعفق ؛ مرد لاغر جسم . ضرع ؛ لاغرجسم . نحول ؛ لاغر شدن . اضطمار؛ لاغر و سبک گوشت شدن . سهوم ؛ لاغر شدن . غَثاثت ؛ رهون ؛ لاغر شدن .شُحوب ؛ هزال ، رزوح ، شُفوف ، اعجاف ؛ لاغر شدن . (تاج المصادر بیهقی ). اقورار؛ لاغر شدن . اِنمساخ ؛ لاغر شدن . غُثوثة؛ لاغر شدن . (تاج المصادر). تهلیس ؛ لاغر شدن . عجف ؛ لاغر شدن (منتهی الارب ). اغثاث ؛ گوشت لاغر خریدن و لاغر و نزار شدن . استشنان ؛ لاغر شدن . اِضباء؛ لاغر شدن . اقتان ؛ لاغر شدن جسم . خلول ؛ لاغر و کم گوشت شدن . اختلال ؛ لاغر و کم شدن گوشت کسی . اِضواء؛ باریک شدن و فرزند لاغر آوردن . تخدید؛ لاغر شدن و کم گوشت گردیدن . اِحناق ؛ لاغر شدن خر از بسیار گشنی . (منتهی الارب ). خل ؛ لاغر شدن . تخدّد؛ لاغرتن شدن . صعفقه ؛ لاغر تن شدن . اِخرنشام ؛ لاغر شدن گونه . (از منتهی الارب ). حفر؛ لاغر کردن . (تاج المصادر). هک ّ؛ لاغر کردن . اِسقاد؛ لاغر کردن اسب فربه . اِضمار؛ لاغر کردن ستور. (منتهی الارب ). بَری ؛ مانده و لاغر کردن سفر کسی را. هزل ؛ لاغر کردن . (تاج المصادر). انضاء، هزال ، شف ّ؛ لاغر گردانیدن . (منتهی الارب ).حرث ؛ لاغر کردن ستور از بسیار راندن . (تاج المصادر) (دهار). احراث ، اِهزال ؛ لاغر کردن . اذیال ؛ لاغر گردانیدن . تزریح ؛ لاغر و نزار گردانیدن شتر. اِنحاف ؛ لاغر و نزار گردانیدن . تسقید؛ لاغر گردانیدن اسب را بعد فربه کردن . ضوّی ؛ لاغر گردانیدن . ارذاء؛ لاغر گردانیدن ستور چنانکه از رفتن بازماند. مسی الحرّ المال مسیاً؛ لاغر گردانید گرما شتر را. مسخ ؛ لاغر گردانیدن ناقه را. لحب ؛ لاغر گردانیدن پیری کسی را. تذلِیق ؛ لاغر گردانیدن اسب را. هلس ؛ لاغر گردانیدن کسی را بیماری . اِهدان ؛لاغر گردانیدن اسپ را. جهد؛ لاغر گردانیدن بیماری کسی را. هبوط؛ لاغر گردانیدن بیماری کسی را. هزل ؛ لاغر گردانیدن کسی را. تهزیل . اِنکَفات ؛ لاغر گردیدن و لاغر گشتن . رَزاح لاغر گردیدن و افتادن از ماندگی و لاغری . تخوش ؛ لاغر گردیدن . بتوت . لاغر گردیدن . نحافة. لاغر و نزار گردیدن . اسفاء؛ لاغر گردیدن ناقه . ادقال ؛ لاغر و خرد گردیدن گوسپند. اسمل الرجل ؛ لاغر و باریک شکم گردید مرد. ضوی ؛ لاغر گردیدن . شزب ، شزوب ، نخوص ، لاغر کردن ازپیری . دوق ، دوقة، دواقه ؛ لاغر گردیدن شتران . تفه ، تفوه ؛ لاغر گردیدن . هزال ؛ لاغر گردیدن . عشاشة، عشوشة، عشیش ؛ لاغر و باریک گردیدن اندام کسی . تعثلب ؛ لاغر و نزار گردیدن از پیری یا عام است . (منتهی الارب ). مجازاً خالی . (برهان ) (آنندراج ). || کم بهره . اندک حظ. قلیل مایه
: کسی خسته ٔ مهر دلبر بود
که او از زر و زور لاغر بود.
فردوسی .
چون کمر حلقه بگوشم چشم پیش از شرم آنک
چون کمرگاه تو بازم کیسه لاغر ساختند.
خاقانی .
کیسه لاغر شده چه سیم کشی
صید فربه شده چه زارکشی .
خاقانی .