کلمه جو
صفحه اصلی

نابغه


مترادف نابغه : پراستعداد، پرنبوغ، ذکی، هوشمند

متضاد نابغه : منگل

برابر پارسی : هوشمند، تیزهوش، باهوش، فرهوش

فارسی به انگلیسی

genius, ingenious, prodigy, phenom

genius, ingenious, prodigy


genius


فارسی به عربی

ساحر , عبقری

مترادف و متضاد

genius (اسم)
استعداد، خوش طبعی، ژنی، دماغ، نابغه، نبوغ

wizard (اسم)
جادو، جادو گر، نابغه، طلسم گر

پراستعداد، پرنبوغ، ذکی، هوشمند ≠ منگل


فرهنگ فارسی

کسی که دارای هوش واستعدادفوق العاده باشد، فصیح
( صفت ) ۱ - مردبزرگ رتبه عظیم الشان . ۲ - آنکه شعرنیکوگوید در حالی که پدران او شاعر نبوده اند. ۳ - زیرک باهوش داهی جمع : نوابغ .
بنت عبداله مادر عمرو بن عاص است .

فرهنگ معین

(بِ غ ) [ ع . نابغة ] (اِفا. ) ۱ - بزرگ ، بزرگوار. ۲ - کسی که دارای هوش و استعداد فوق العاده باشد. ج . نوابغ .

لغت نامه دهخدا

( نابغة ) نابغة. [ ب ِ غ َ ] ( ع ص ) مرد بزرگ شأن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرد بزرگ مرتبه. ( ناظم الاطباء ). مرد عظیم الشان. ( المنجد ) ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). || مُجید. فصیح. ( المنجد ). شاعر غراء. ( آنندراج ). شاعری که از شعر ارثی نداشته باشد و شعر نیکو گوید. ( ناظم الاطباء ). آن که شعر نیکو گوید و پدران او شاعر نبوده اند. شاعری خوشگوی که از خانواده شعرا نباشد. ( یادداشت مؤلف ). || کلمه ای که فصاحت آن آشکار است. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || جَلد. زیرک. عاقل. ( زمخشری ). داهیه. ج ، نَوابِغ.
نابغه. [ ب ِ غ َ ] ( اِخ ) نابغه بنی تغلب ، نامش حارث بن غزوان است و در ص 225 الموشح اشارتی به نام اوست. رجوع به حارث شود.

نابغه. [ ب ِ غ َ ] ( اِخ ) بنت عبداﷲ. مادر عمروبن عاص است. زن آوازخوان بدنامی بود. ابوالفرج اصفهانی آورده است : زنی از شیعیان علی به عمروعاص هنگام خطبه خواندن اعتراضی کرد و عمروعاص به او پرخاش کرد که : «بس کن ای پیرزن گمراه ، سخنت را کوتاه کن که عقلت کم است » و زن در جوابش گفت «فقط تو حرف بزن ای پسر نابغه ای کسی که مادرت آوازخوان مشهور مکه بود و مزدور دیگران ! تو، که پنج نفر از قریش ادعای پدریت را داشتند وهرکدام تو را از پشت خود میدانستند و چون از مادرت پرسیدند گفت ببینید به کدامیک ازینان شباهتش بیشتر است و چون به عاص بن وائل شبیه تر بودی ترا به او بستند». ( از اغانی ج 1 ص 342 ) .

نابغة. [ ب ِ غ َ ] (ع ص ) مرد بزرگ شأن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد بزرگ مرتبه . (ناظم الاطباء). مرد عظیم الشان . (المنجد) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). || مُجید. فصیح . (المنجد). شاعر غراء. (آنندراج ). شاعری که از شعر ارثی نداشته باشد و شعر نیکو گوید. (ناظم الاطباء). آن که شعر نیکو گوید و پدران او شاعر نبوده اند. شاعری خوشگوی که از خانواده ٔ شعرا نباشد. (یادداشت مؤلف ). || کلمه ای که فصاحت آن آشکار است . (اقرب الموارد) (المنجد). || جَلد. زیرک . عاقل . (زمخشری ). داهیه . ج ، نَوابِغ.


نابغه . [ ب ِ غ َ ] (اِخ ) بنت عبداﷲ. مادر عمروبن عاص است . زن آوازخوان بدنامی بود. ابوالفرج اصفهانی آورده است : زنی از شیعیان علی به عمروعاص هنگام خطبه خواندن اعتراضی کرد و عمروعاص به او پرخاش کرد که : «بس کن ای پیرزن گمراه ، سخنت را کوتاه کن که عقلت کم است » و زن در جوابش گفت «فقط تو حرف بزن ای پسر نابغه ای کسی که مادرت آوازخوان مشهور مکه بود و مزدور دیگران ! تو، که پنج نفر از قریش ادعای پدریت را داشتند وهرکدام تو را از پشت خود میدانستند و چون از مادرت پرسیدند گفت ببینید به کدامیک ازینان شباهتش بیشتر است و چون به عاص بن وائل شبیه تر بودی ترا به او بستند». (از اغانی ج 1 ص 342) .


نابغه . [ ب ِ غ َ ] (اِخ ) نابغه ٔ بنی تغلب ، نامش حارث بن غزوان است و در ص 225 الموشح اشارتی به نام اوست . رجوع به حارث شود.


فرهنگ عمید

۱. کسی که دارای هوش و استعداد فوق العاده باشد.
۲. [قدیمی] بزرگ و عظیم الشٲن.
۳. [قدیمی] فصیح.

دانشنامه عمومی

نابغه کسی است که توانایی ارائهٔ یک مقولهٔ استثنایی در زمینهٔ توانمندی های ذهنی، آفرینش (خلاقیت) یا نوآوری در کارها را داشته باشد. این مقوله ها معمولاً در نوع خود بی نظیر یا کم نظیر نیز خواهند بود. طبق آخرین پژوهش ها، نبوغ را می توان به عنوان مجموعه اگاهی های انتسابی (ذاتی) اشخاص در هر زمینه ایی تعریف نمود
تیزهوشی
نخبه
ضریب هوشی (IQ)
از مشهورترین افرادی که در «فرهنگ عامه» به این نام شناخته شده اند، می توان به آلبرت اینشتین، یوهان ولفگانگ گوته،لئوناردو دا وینچی و استیون هاوکینگ، و در شخصیت های داستانی به شرلوک هلمز و مایکل اسکافیلد اشاره کرد.

فرهوش. چون «زرپوش» خوانده می شود.


پیشنهاد کاربران

استوره، فرزان

ژنی

این واژه پارسی هم میتونه باشه ساخته از دو واژه نا که پسوندی منفی است و بغ به معنای خدا که معنیش میشه کسی که از دانش به خدا فقط نرسیده است

در پهلوی " ازدا azda " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.

ژنی، پراستعداد، پرنبوغ، ذکی، هوشمند

پر استعداد

کلمه ژنی یک لغت فرانسویست مثل اینکه بگویید genius که به انگیسی نابغه مى شود. به فارسی امروزه :
" هوشمند" گفته مى شود.
اخیرا مجله جدولی به نام " نابغه" در کیوسک مطبوعاتی دیده مى شود.


کلمات دیگر: