کلمه جو
صفحه اصلی

صبر کردن


برابر پارسی : شکیبایی، بردباری کردن، بردباری | بردباری، بردباری کردن، شکیبایی

فارسی به انگلیسی

await, tarry, wait


await, tarry, to tolerate, to wait, to have patience

to wait, to have patience, await, tarry


to tolerate


فارسی به عربی

انتظار

مترادف و متضاد

wait (فعل)
منتظر شدن، انتظار کشیدن، پیشخدمتی کردن، صبر کردن، چشم براه بودن

فرهنگ فارسی

۱ - شکیبایی کردن بردباری کردن . ۲ - عطسه کردن .

لغت نامه دهخدا

صبر کردن . [ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شکیبائی کردن . تأسی . پایداری کردن . شکیبیدن . اصطبار. اعتراف :
گویند صبر کن که ترا صبر بر دهد
آری دهد ولیک بعمر دگر دهد.

دقیقی .


دو سالی دگر صبر کن ای پسر
پس آنگه برو سوی آن بدگهر.

فردوسی .


و خدا را از جهت خود بس دانست و صبر کرد و راضی شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310). و چندان کشته شد از دو روی و سواران را جولان دشوار شد و هر دو لشکر بدان بلا صبر کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 352). همه کس در محنت صبر کند اما در عافیت صبر نکند مگر صدیقی . (کیمیای سعادت ). نیابی آنچه خواهی تا صبرنکنی بر آنچه نخواهی . (کیمیای سعادت ).
اگر چه بیدلان را صبر کردن
بسی مشکل تر است از صبر خوردن .

(ویس و رامین ).


پس اگر روزی چند صبر بباید کرد... عاقل از آن چگونه سر باز زند. (کلیله و دمنه ).
گویند صبر کن که شود خون ز صبر مشک
آری شود ولیک بعمر دگر شود.

جمال الدین عبدالرزاق .


اگر چه دمبدم تیمار میخورد
به یاد روی خسرو صبر میکرد.

نظامی .


نه روی برد بهیچ کوئی
نه صبرکند بهیچ روئی .

نظامی .


گر صبر کنی به صبر بی شک
دولت بتو آید اندک اندک .

نظامی .


سخن را از در دیگر بسی کرد
نوازش مینمود و صبر میکرد.

نظامی .


گر سخن خواهی که گوئی چون شکر
صبر کن از حرص و این حلوا مخور.

مولوی .


گفت صبری کن بر این رنج و حرض
صابران را فضل حق باشد عوض .

مولوی .


یاری بدست کن که به امید راحتش
واجب بود که صبر کنی بر جراحتش .

سعدی .


بسختی بنه گفتش ای خواجه دل
کس از صبر کردن نگردد خجل .

بوستان .


چه خوش است در فراقت همه عمر صبر کردن
که مگر گشاده گردد در دولت وصالی .

سعدی .


این جور که میبریم تا کی ؟
این صبر که میکنیم تا چند؟

سعدی .


رضای دوست بدست آر و صبر کن سعدی
که دوستی نبود گر کنی نفیر از دوست .

سعدی .


سعدی چو صبر ازوت میسر نمی شود
اولی تر آنکه صبر کنی بر گزند او.

سعدی .


ای که قصدهلاک من داری
صبر کن تا ببینمت نظری .

سعدی .


چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم .

سعدی .


یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک رضای خویش کند در رضای یار.

سعدی .


صبر بر قسمت خدا کردن
به که حاجت به ناسزا بردن .

سعدی .


انگور نو آورده ترش طعم بود
روزی دو سه صبر کن که شیرین گردد.

سعدی .


صبر چون پروانه باید کردنت در داغ عشق
ای که صحبت با کسی داری نه در مقدار خویش .

سعدی .


راست گفتی که فرج یابی اگر صبر کنی
صبر نیک است کسی را که توانائی هست .

سعدی .


ای که مهار میکشی صبر کن و سبک برو
کز طرفی تو میکشی وز طرفی سلاسلم .

سعدی .


گر صبر کنی ور نکنی موی بناگوش
این دولت ایام جوانی بسر آید.

سعدی .


بر خرابی صبر کن کز انقلاب روزگار
دشتها معموره و معمورها صحرا شود.

صائب .


و رجوع به صبر شود.

صبر کردن. [ ص َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) شکیبائی کردن. تأسی. پایداری کردن. شکیبیدن. اصطبار. اعتراف :
گویند صبر کن که ترا صبر بر دهد
آری دهد ولیک بعمر دگر دهد.
دقیقی.
دو سالی دگر صبر کن ای پسر
پس آنگه برو سوی آن بدگهر.
فردوسی.
و خدا را از جهت خود بس دانست و صبر کرد و راضی شد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310 ). و چندان کشته شد از دو روی و سواران را جولان دشوار شد و هر دو لشکر بدان بلا صبر کردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 352 ). همه کس در محنت صبر کند اما در عافیت صبر نکند مگر صدیقی. ( کیمیای سعادت ). نیابی آنچه خواهی تا صبرنکنی بر آنچه نخواهی. ( کیمیای سعادت ).
اگر چه بیدلان را صبر کردن
بسی مشکل تر است از صبر خوردن.
( ویس و رامین ).
پس اگر روزی چند صبر بباید کرد... عاقل از آن چگونه سر باز زند. ( کلیله و دمنه ).
گویند صبر کن که شود خون ز صبر مشک
آری شود ولیک بعمر دگر شود.
جمال الدین عبدالرزاق.
اگر چه دمبدم تیمار میخورد
به یاد روی خسرو صبر میکرد.
نظامی.
نه روی برد بهیچ کوئی
نه صبرکند بهیچ روئی.
نظامی.
گر صبر کنی به صبر بی شک
دولت بتو آید اندک اندک.
نظامی.
سخن را از در دیگر بسی کرد
نوازش مینمود و صبر میکرد.
نظامی.
گر سخن خواهی که گوئی چون شکر
صبر کن از حرص و این حلوا مخور.
مولوی.
گفت صبری کن بر این رنج و حرض
صابران را فضل حق باشد عوض.
مولوی.
یاری بدست کن که به امید راحتش
واجب بود که صبر کنی بر جراحتش.
سعدی.
بسختی بنه گفتش ای خواجه دل
کس از صبر کردن نگردد خجل.
بوستان.
چه خوش است در فراقت همه عمر صبر کردن
که مگر گشاده گردد در دولت وصالی.
سعدی.
این جور که میبریم تا کی ؟
این صبر که میکنیم تا چند؟
سعدی.
رضای دوست بدست آر و صبر کن سعدی
که دوستی نبود گر کنی نفیر از دوست.
سعدی.
سعدی چو صبر ازوت میسر نمی شود
اولی تر آنکه صبر کنی بر گزند او.
سعدی.
ای که قصدهلاک من داری
صبر کن تا ببینمت نظری.
سعدی.

گویش اصفهانی

تکیه ای: sabr bekeri
طاری: sabr kard(mun)
طامه ای: sabr kardan
طرقی: sabr kardmun
کشه ای: sabr kardmun
نطنزی: sabr kardan


پیشنهاد کاربران

بردباری کردن ، شکیبایی کردن ، ایستادن ، واایستادن ( وایسادن )

I wait it


انتظار کشیدن. [ اِ ت ِ ک َ/ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) نگران بودن و پرمور داشتن و چشم براه داشتن. ( ناظم الاطباء ) :
ساقی خوش است در رمضان باده ٔ سحور
می در پیاله ریز و مکش انتظار صبح.
باقر کاشی ( از آنندراج ) .

درنگ نمودن، وا ایستادن ( در برخی باره ها بویژه در زبان کوچه و بازار )

نمونه ها:
ـ بگمانم تا شب باید وایستیم ( کوتاه شده ی واایستیم ) . . .
ـ وایستا ببینم . . .
ـ اندکی درنگ!

وایسادن ( وایساد، وایس ) : او می وایسد He waits
ایستادن ( ایستاد، ایست ) او می ایستد He stands


کلمات دیگر: