مترادف ظهر : پشت، خلف، دنبال | نیمروز
متضاد ظهر : رو |
برابر پارسی : نیمروز، پُشت
back, reverse
noon
noonday, noontime, midday, noon
عقب , پشت (بدن) , پس , عقبي , گذشته , پشتي , پشتي کنندگان , تکيه گاه , به عقب , درعقب , برگشت , پاداش , جبران , ازعقب , پشت سر , بدهي پس افتاده , پشتي کردن , پشت انداختن , بعقب رفتن , بعقب بردن , برپشت چيزي قرارگرفتن , سوارشدن , پشت چيزي نوشتن , ظهرنويسي کردن , نيمروز , ظهر , وسط روز
پشت، خلف، دنبال ≠ رو
(ظُ) [ ع . ] (اِ.) میانة روز، نیمروز.
(ظَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) پشت . 2 - (مص م .) یاری کردن .
ظهر. [ ظَ ] (اِخ ) جایگاهی است و بدانجا وقعه ای بوده است میان عمروبن تمیم و بنی حنیفه . (معجم البلدان ).
ظهر. [ ظَ ] (ع اِ) پُشت . ضدّ بَطن . ج ، اَظْهُر، ظُهور،ظُهران . || چارپای بارکش . || ستور برنشست . و منه : لِص ﱡ عادی ظَهر؛ یعنی درآمد در شتران و دزدید. || بار. || دیگ کهنه . || مال بسیار. || فخر به چیزی . || جانب کوتاه موی پر مرغ : رِش سهمک بظهران و لاترشه ببطنان . || راه درشت . || زمین بلند درشت . || لفظ قرآن . خلاف بطن که تأویل آن است و حدیث و خبر. || آنچه از تو غائب باشد. || به پشت رسیدن چیزی . || اعطاه عن ظهر ید؛ یعنی بی مکافات داد او را. || خفیف الظهر؛ کم عیال . || ثقیل الظهر؛ بسیارعیال . || هو علی ظهرسفر؛ او آماده ٔ راه است . || اقران الظهر؛ از پس پشت درآیندگان در حرب . || لاتجعل حاجتی بظهر؛ فراموش مکن . پس پشت میفکن . || سال وادیهم ظهراً؛ روان شد رودبار ایشان از باران زمین ایشان ، خلاف سال وادیهم درٔاً یعنی روان شد از آب زمین دیگران . || اصبت منک مَطر ظهر؛ از تو رسید مرا خیر بسیار. || هو یأکل علی ظهر یدی ؛ نفقه ٔ او من میدهم . || هو بین ظهریهم ؛او در میانه و در معظم ایشان است . و کذا بین ظهرانیهم . || نزل بین ظهریهم ؛ فرودآمد پس پشت آنها. || لقیته بین الظهرین و بین الظهرانین ؛ یعنی ملاقات کردم او را بعد دو روز یا سه روز. || جاء فلان بین ظهریه ؛ أی قومه . || فانزل بین ظهرانیکم و ظهریکم ؛ أی فی وسطکم . (مهذب الاسماء). || عن ظهر القلب ؛ از حفظ. از بر.
ظهر. [ ظَ ] (ع مص ) مبتلی به درد پشت شدن . دردمند شدن پشت . (تاج المصادر بیهقی ). || بر جای بلند شدن . || دست یافتن . || آشکار شدن . (زوزنی ). || غلبه . || امداد. پشت به پشت دادن .
ظهر. [ ظَ هََ ] (ع اِ) درد پشت . پشت درد.
ظهر. [ ظَ هَِ ] (ع ص ) دردگن پُشت . مبتلی به پشت درد.رجل ٌ ظَهر؛ مردی که پشتش درد کند. (مهذب الاسماء).
ظهر. [ ظُ ] (ع اِ) پس از زوال آفتاب . ظاهِرة. گرمگاه . چاشت . نیم روز. پیشین . مقابل ضحی که نیم چاشت است .
- صلوةالظهر ؛ نماز پیشین .
میانۀ روز؛ نیمروز.
پشت ، یاری کردن
ضهرمن الشمس
تکیه ای: zohr/ pišin
طاری: zohr
طامه ای: pišim
طرقی: zohr
کشه ای: zohr
نطنزی: pišin