کلمه جو
صفحه اصلی

ظهر


مترادف ظهر : پشت، خلف، دنبال | نیمروز

متضاد ظهر : رو |

برابر پارسی : نیمروز، پُشت

فارسی به انگلیسی

back, reverse


noon


noon, noonday, noontime, midday, back, reverse

noonday, noontime, midday, noon


فارسی به عربی

خط الطول , ظهر , منتصف النهار

عربی به فارسی

عقب , پشت (بدن) , پس , عقبي , گذشته , پشتي , پشتي کنندگان , تکيه گاه , به عقب , درعقب , برگشت , پاداش , جبران , ازعقب , پشت سر , بدهي پس افتاده , پشتي کردن , پشت انداختن , بعقب رفتن , بعقب بردن , برپشت چيزي قرارگرفتن , سوارشدن , پشت چيزي نوشتن , ظهرنويسي کردن , نيمروز , ظهر , وسط روز


مترادف و متضاد

پشت، خلف، دنبال ≠ رو


dorsum (اسم)
پشت، ظهر

dinner hour (اسم)
ظهر

noon (اسم)
ظهر، نیم روز، وسط روز

midday (اسم)
ظهر، نیم روز

noonday (اسم)
ظهر، وسط روز

dinnertime (اسم)
ظهر

meridian (اسم)
اوج، ظهر، خط نصف النهار، نیم روز، دایره طول، درجه کمال

noontide (اسم)
اوج، ظهر، نیم روز، بالاترین نقطه

فرهنگ فارسی

میانه روز، نیمروز، پشت، مقابل بطن، مقابل رو
( اسم ) میانه روز نیمروز جمع اظهار . یا ظهر شد . پاسی از روز گذشت دیر گاه شد .
پس از زوال آفتاب . چاشت نیم روز . پیشین .

فرهنگ معین

(ظُ ) [ ع . ] (اِ. ) میانة روز، نیمروز.
(ظَ ) [ ع . ] ۱ - (اِ. ) پشت . ۲ - (مص م . ) یاری کردن .

(ظُ) [ ع . ] (اِ.) میانة روز، نیمروز.


(ظَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) پشت . 2 - (مص م .) یاری کردن .


لغت نامه دهخدا

ظهر. [ ظَ ] (اِخ ) جایگاهی است و بدانجا وقعه ای بوده است میان عمروبن تمیم و بنی حنیفه . (معجم البلدان ).


ظهر. [ ظَ ] ( ع اِ ) پُشت. ضدّ بَطن. ج ، اَظْهُر، ظُهور،ظُهران. || چارپای بارکش. || ستور برنشست. و منه : لِص عادی ظَهر؛ یعنی درآمد در شتران و دزدید. || بار. || دیگ کهنه. || مال بسیار. || فخر به چیزی. || جانب کوتاه موی پر مرغ : رِش سهمک بظهران و لاترشه ببطنان. || راه درشت. || زمین بلند درشت. || لفظ قرآن. خلاف بطن که تأویل آن است و حدیث و خبر. || آنچه از تو غائب باشد. || به پشت رسیدن چیزی. || اعطاه عن ظهر ید؛ یعنی بی مکافات داد او را. || خفیف الظهر؛ کم عیال. || ثقیل الظهر؛ بسیارعیال. || هو علی ظهرسفر؛ او آماده راه است. || اقران الظهر؛ از پس پشت درآیندگان در حرب. || لاتجعل حاجتی بظهر؛ فراموش مکن. پس پشت میفکن. || سال وادیهم ظهراً؛ روان شد رودبار ایشان از باران زمین ایشان ، خلاف سال وادیهم درٔاً یعنی روان شد از آب زمین دیگران. || اصبت منک مَطر ظهر؛ از تو رسید مرا خیر بسیار. || هو یأکل علی ظهر یدی ؛ نفقه او من میدهم. || هو بین ظهریهم ؛او در میانه و در معظم ایشان است. و کذا بین ظهرانیهم. || نزل بین ظهریهم ؛ فرودآمد پس پشت آنها. || لقیته بین الظهرین و بین الظهرانین ؛ یعنی ملاقات کردم او را بعد دو روز یا سه روز. || جاء فلان بین ظهریه ؛ أی قومه. || فانزل بین ظهرانیکم و ظهریکم ؛ أی فی وسطکم. ( مهذب الاسماء ). || عن ظهر القلب ؛ از حفظ. از بر.

ظهر. [ ظَ ] ( ع مص ) مبتلی به درد پشت شدن. دردمند شدن پشت. ( تاج المصادر بیهقی ). || بر جای بلند شدن. || دست یافتن. || آشکار شدن. ( زوزنی ). || غلبه. || امداد. پشت به پشت دادن.

ظهر. [ ظَ هَِ ] ( ع ص ) دردگن پُشت. مبتلی به پشت درد.رجل ٌ ظَهر؛ مردی که پشتش درد کند. ( مهذب الاسماء ).

ظهر. [ ظَ هََ ] ( ع اِ ) درد پشت. پشت درد.

ظهر. [ ظُ ] ( ع اِ ) پس از زوال آفتاب. ظاهِرة. گرمگاه. چاشت. نیم روز. پیشین. مقابل ضحی که نیم چاشت است.
- صلوةالظهر ؛ نماز پیشین.

ظهر. [ ظَ ] ( اِخ ) جایگاهی است و بدانجا وقعه ای بوده است میان عمروبن تمیم و بنی حنیفه. ( معجم البلدان ).

ظهر. [ ظَ ] (ع اِ) پُشت . ضدّ بَطن . ج ، اَظْهُر، ظُهور،ظُهران . || چارپای بارکش . || ستور برنشست . و منه : لِص ﱡ عادی ظَهر؛ یعنی درآمد در شتران و دزدید. || بار. || دیگ کهنه . || مال بسیار. || فخر به چیزی . || جانب کوتاه موی پر مرغ : رِش سهمک بظهران و لاترشه ببطنان . || راه درشت . || زمین بلند درشت . || لفظ قرآن . خلاف بطن که تأویل آن است و حدیث و خبر. || آنچه از تو غائب باشد. || به پشت رسیدن چیزی . || اعطاه عن ظهر ید؛ یعنی بی مکافات داد او را. || خفیف الظهر؛ کم عیال . || ثقیل الظهر؛ بسیارعیال . || هو علی ظهرسفر؛ او آماده ٔ راه است . || اقران الظهر؛ از پس پشت درآیندگان در حرب . || لاتجعل حاجتی بظهر؛ فراموش مکن . پس پشت میفکن . || سال وادیهم ظهراً؛ روان شد رودبار ایشان از باران زمین ایشان ، خلاف سال وادیهم درٔاً یعنی روان شد از آب زمین دیگران . || اصبت منک مَطر ظهر؛ از تو رسید مرا خیر بسیار. || هو یأکل علی ظهر یدی ؛ نفقه ٔ او من میدهم . || هو بین ظهریهم ؛او در میانه و در معظم ایشان است . و کذا بین ظهرانیهم . || نزل بین ظهریهم ؛ فرودآمد پس پشت آنها. || لقیته بین الظهرین و بین الظهرانین ؛ یعنی ملاقات کردم او را بعد دو روز یا سه روز. || جاء فلان بین ظهریه ؛ أی قومه . || فانزل بین ظهرانیکم و ظهریکم ؛ أی فی وسطکم . (مهذب الاسماء). || عن ظهر القلب ؛ از حفظ. از بر.


ظهر. [ ظَ ] (ع مص ) مبتلی به درد پشت شدن . دردمند شدن پشت . (تاج المصادر بیهقی ). || بر جای بلند شدن . || دست یافتن . || آشکار شدن . (زوزنی ). || غلبه . || امداد. پشت به پشت دادن .


ظهر. [ ظَ هََ ] (ع اِ) درد پشت . پشت درد.


ظهر. [ ظَ هَِ ] (ع ص ) دردگن پُشت . مبتلی به پشت درد.رجل ٌ ظَهر؛ مردی که پشتش درد کند. (مهذب الاسماء).


ظهر. [ ظُ ] (ع اِ) پس از زوال آفتاب . ظاهِرة. گرمگاه . چاشت . نیم روز. پیشین . مقابل ضحی که نیم چاشت است .
- صلوةالظهر ؛ نماز پیشین .


فرهنگ عمید

میانۀ روز؛ نیمروز.


پشت.
میانۀ روز، نیمروز.

دانشنامه عمومی

ظهر یا نیمروز (به فارسی افغانستان چاشت) زمان بین ۱۰ پیش ازظهر تا ٢ پس ازظهر تعریف می شود، زمانی که عموماً حول وسط روز است و در بسیاری از کشورها مردم از آن برای مهلت ناهار استفاده می کنند.
Noon، ویکی پدیای انگلیسی، برداشت شده در ۱ سپتامبر ۲۰۱۰.
ظهر نجومی، لحظه ای را توصیف می کند که خورشید در زمان خورشیدی ظاهری از نصف النهار سمت الراس می گذرد و خورشید در بالاترین ارتفاعش در آسمان قرار دارد. زمانی که در آن ظهر خورشیدی روی می دهد به نصف النهار محلی بستگی دارد.
متضاد ظهر، نیمه شب است.
در نیم کرهٔ شمالی، «ظهر» ارتباط باستانی جغرافیایی با «جنوب» داشت (همانطور که نیمه شب با «شمال» داشت). در فرانسوی «midi» و در ایتالیایی نیز «mezzogiorno»، هر دو به بخش های جنوبی کشورهای مذکور اشاره دارند. زبان های لهستانی نو و اوکراینی یک قدم پیش تر رفته اند، تا جایی که واژه های مربوط به ظهر («południe» و «південь») به معنای «جنوب» و واژه های مربوط به نیمه شب («północ» و «північ») به معنای «شمال» هم معنی می دهند. در زبان پارسی نیز به جنوب، «نیمروز» می گفته اند.

پشت ، یاری کردن


ضهرمن الشمس


دانشنامه آزاد فارسی

ظُهر (noon)
(یا: نیم روز) در اخترشناسی، لحظه ای که خورشیدِ واقعی یا مجازی نصف النهارِ مکانِ ناظر را قطع می کند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی ظَهَرَ: آشکار شد - عیان است
معنی تُظْهِرُونَ: وارد ظـُهر می شوید-ظـُهر می کنید
معنی رَوَاحُهَا: از ظهر تا عصرش
معنی ظَّهِیرَةِ: وقت ظهر
معنی ظِهْرِیّاً: ازیاد رفته (ظِهری منسوب به ظـَهر است ،همچنانکه در فارسی کلمه پشتی منسوب به پشت است چیزی که هست وقتی از کلمه ظـَهر منسوب میسازند ظای آن را کسره میدهند و این کلمه به معنای هر چیزی است که انسان آن را پشت سر قرار دهد و به آن پشت کند بطوری که بکلی از یاد...
معنی دَلُوکَ: ظهر - غروب (در مجمع البیان گفته "دلوک" به معنای زوال آفتاب و رسیدن به حد ظهر است . مبرد گفته : دلوک شمس به معنای اول ظهر تا غروب است ، بعضی دیگر گفتهاند : دلوک شمس به معنای غروب آفتاب است و اصل کلمه از دلک است که به معنای مالیدن است ، و اگر ظهر را دل...
معنی ظَهْرَکَ: کمر تو(ظهر در اصل به معنی پشت و کمر آدمی است و به صورت استعاره برای سایر اشیاء نیزاستفاده می شود)
معنی یَتَفَیَّأُ: سایه اش برمی گردد - سایه افکن می شود (از تفیؤ از فیء به معنای سایه در هنگام برگشت است ، و لذا میگویند کلمه ظل به معنای سایه اول روز ، و کلمه فیء به معنای سایه بعد از ظهر تا آخر روز است ، و ظاهرا ظل اعم از فیء است ، و تفیؤ به معنای بازگشت سایه در بعد...
معنی أَنقَضَ: شکست (انقاض ظهر در عبارت "ﭐلَّذِی أَنقَضَ ظَهْرَکَ "به معنای شکستن پشت کسی است به نحوی که صدای شکستن به گوش برسد، آنطور که از تخت و کرسی و امثال آن وقتی کسی روی آن مینشیند ، و یا چیز سنگینی روی آن میگذارند صدا برمیخیزد ، و کنایه است از سنگینی باری که...
معنی مَنَاکِبِهَا: شانه هایش (کلمه مناکب جمع منکب است ، که نام محل برخورد استخوان بازو با شانه است واین استعاره ایست شبیه آیه 45 سوره فاطر که فرموده : ما ترک علی ظهرها من دابة - هیچ جنبندهای بر پشت زمین زنده و باقی نمیگذاشت . مانند اینکه زمین را به اسبی رام تشبیه کرد...
ریشه کلمه:
ظهر (۵۹ بار)

گویش اصفهانی

تکیه ای: zohr/ pišin
طاری: zohr
طامه ای: pišim
طرقی: zohr
کشه ای: zohr
نطنزی: pišin


واژه نامه بختیاریکا

غذای ناهار
جِنگِ ظُهر؛ چاست

جدول کلمات

پشت

پیشنهاد کاربران

نیمروز

چاشت

آشکارشد

سلام
زمان ها در زبان فرانسه :
صبح ( تا ساعت ۱۱:۵۹ ) =le matin
ظهر ( سر ساعت ۱۲ فقط ) =le midi
بعد از ظهر ( ساعت ۱۲:۰۱ به بعد ) =l'apr�s_midi
شب ( به معنای غروب یعنی هنوز خیلی تاریک نشده ) =le soir
شب ( تاریک شده هوا ) =la nuit

پشت نویس کردن . در پشت سند نوشتن .

ننگنگ

ظهر:پشت

ظهر تازی هستش

و در زبانهای ایرانی

کردی. . . . نیمه روژ یا نیوه رو
پارسی. . . . نیمه روز


گرمگاهان

روز : day : ساعت ۶ روز : am 6
بامدادان : dawn
سپیده دم، پگاه، خورخیز، برآمد : sunrise
پیشین : morning
نیم روز : midday, noon : ساعت ۱۲ روز : pm 12

شب : night : ساعت ۶ شب : pm 6
پسین : evening, afternoon
گرگ میش : dusk
هوراُفت فرورفت : sunset
نیم شب : midnight : ساعت ۱۲ شب : am 12

ب نام الله

ظهر: بازه زمانی کمی پیش و کمی پس از رسیدن خورشید ب نصف النهار، کمی پیش و کمی پس از رسیدن خورشید ب نیمروز


کلمات دیگر: