کلمه جو
صفحه اصلی

عاجز شدن


برابر پارسی : درماندن، فروماندن | به ستوه آمدن، بیچاره شدن، درمانده شدن

فارسی به انگلیسی

to be disabled or crippled, to be brought to bay, to be renderedunable

فارسی به عربی

قماش السحیف

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - ناتوان شدن ضعیف گشتن . ۲ - فرو ماندن خسته شدن . ۳ - علیل شدن بیمار گشتن .

لغت نامه دهخدا

عاجز شدن. [ ج ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) درماندن. فروماندن :
بفعل نکو جمله عاجز شدند
فرومایه دیوان ز پر مایه جم.
ناصرخسرو.
نبینی که چون گربه عاجز شود
برآرد به چنگال چشم پلنگ.
سعدی.
مرو زیر بار گنه ای پسر
که حمال عاجز شود در سفر.
سعدی ( بوستان ).
چنان در حصارش کشیدند تنگ
که عاجز شد از تیرباران و سنگ.
سعدی ( بوستان ).
و رجوع به عاجز شود.

فرهنگ فارسی ساره

فروماندن، درماندن


واژه نامه بختیاریکا

هرنگهِستِن؛ هرهِستِن

پیشنهاد کاربران

درمانده شدن

از کمر افتادن ؛ کنایه از ناتوان شدن. عاجز شدن. شکسته گردیدن :
هان تا لب شیرین نستاند دلت از دست
کانکه از غم او کوه گرفت از کمر افتاد.
سعدی.


کلمات دیگر: