شادی کردن
فارسی به انگلیسی
to rejoice
exult, frolic, rejoice, revel, rollick, romp
فارسی به عربی
بهجة
مترادف و متضاد
خوشی کردن، خوشی دادن، شادی کردن، خوشحال کردن، مشعوف ساختن، لذت بردن از
عیاشی کردن، لذت بردن، شادی کردن
خوشحال شدن، خوشی کردن، شادی کردن، وجد کردن
خوشی کردن، جست وخیز کردن، بوجدوطرب امدن، شادی کردن، وجد کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) خوشحالی کردن استبشار .
لغت نامه دهخدا
شادی کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) استبشار. ( ترجمان القرآن ). تفریح. مسرت نمودن. ابهاج :
قارون نکرد شادی چندان به نعمتش
کز بهر ایر خواجه کنی تو همی کروز.
چه شادی کند خیره بر بانگ زیر.
به شادی و نشاط خویش بی تیمار و غم داری.
همچو سرو و سوسن آزادی کنید.
ای تو بسته نوبت آزادی مکن.
چوب اشکسته عمادی چون کند.
تو هم از موت جان نخواهی برد.
غم فردا نشاید خوردن امروز.
- امثال :
شادی میکن چو غم بغایت برسد.
قارون نکرد شادی چندان به نعمتش
کز بهر ایر خواجه کنی تو همی کروز.
منجیک.
کرا بانگ و نامش شود زیر خاک چه شادی کند خیره بر بانگ زیر.
ناصرخسرو.
به کام دل نشاط افزای و شادی کن که دلها رابه شادی و نشاط خویش بی تیمار و غم داری.
امیرمعزی ( از آنندراج ).
ای گروه مؤمنان شادی کنیدهمچو سرو و سوسن آزادی کنید.
مولوی.
هین بملک نوبتی شادی مکن ای تو بسته نوبت آزادی مکن.
مولوی.
بسته در زنجیر، شادی چون کندچوب اشکسته عمادی چون کند.
مولوی.
هیچ شادی مکن که دشمن مردتو هم از موت جان نخواهی برد.
سعدی ( مفردات ).
برو شادی کن ای یار دل افروزغم فردا نشاید خوردن امروز.
( گلستان ).
شماتة؛ شادی کردن به مکروهی که دشمن را رسد. ( تاج المصادر بیهقی ).- امثال :
شادی میکن چو غم بغایت برسد.
( از امثال و حکم ).
پیشنهاد کاربران
ابتهاج
کلمات دیگر: