برابر پارسی : آشکارکردن، رسواکردن، روکردن
فاش کردن
برابر پارسی : آشکارکردن، رسواکردن، روکردن
فارسی به انگلیسی
to reveal, to divulge
disclose, impart, reveal, show, unbosom
فارسی به عربی
اخبر , اکشف , تجل , تخریف , خن , قائمة الشحن , کوخ , مطلق , هبة ، أبانَ ، إذاعة
مترادف و متضاد
ادا کردن، گفتن، فاش کردن، بزبان اوردن
بخشیدن، فاش کردن
نقل کردن، گفتن، تشخیص دادن، فاش کردن، بیان کردن، تعریف کردن
رها کردن، اشکار کردن، فاش کردن، باز کردن، اشکار شدن، تاه چیزی را گشودن
اشکار کردن، معلوم کردن، فاش کردن، ظاهر ساختن، ظاهر کردن
اشکار کردن، فاش کردن، باز کردن
معلوم کردن، فاش کردن، ظاهر ساختن، بازنمود کردن، اشکار ساختن، اعلامیه دادن
تشخیص دادن، فاش کردن، دیدن
سخن نامفهوم گفتن، پر حرفی کردن، ور ور کردن، فاش کردن، یاوه گفتن
فاش کردن، منتشر کردن، بروز دادن، فاش شدن، علنی ساختن، منتشر شدن، افشاء کردن
فاش کردن، خیانت کردن، تسلیم دشمن کردن، خیانت کردن به
فاش کردن، جیغ کشیدن
فاش کردن، سخن چینی کردن، دری وری گفتن
فاش کردن
فاش کردن، بی ردا کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) آشکار کردن اشاعه .
لغت نامه دهخدا
فاش کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) آشکار کردن. اشاعة. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
به یکی تیر همی فاش کندراز حصار
ور بر او کرده بود قیر بجای گلزار.
مادر دیوان به قول بی ثبات.
چو مردی نمودی مخنث مباش.
به عیب خود از خلق مشغول باش.
تا نگویند غافلی زایشان.
به یکی تیر همی فاش کندراز حصار
ور بر او کرده بود قیر بجای گلزار.
عسجدی.
حیلت و رخصت بدین در فاش کردمادر دیوان به قول بی ثبات.
ناصرخسرو.
مکن گفتمت مردی خویش فاش چو مردی نمودی مخنث مباش.
سعدی ( بوستان ).
مکن عیب خلق ای خردمند فاش به عیب خود از خلق مشغول باش.
سعدی ( بوستان ).
فاش کن حیلت بداندیشان تا نگویند غافلی زایشان.
اوحدی.
رجوع به فاش شود.واژه نامه بختیاریکا
به دست دادِن
جدول کلمات
لو
پیشنهاد کاربران
افشا، آشکارکردن، رسواکردن، روکردن، لو
پرده دری ، پرده دریدن
پرده برداری ، پرده برداشتن
به منصه ٔ ظهور رسانیدن
افشا . . رسوا . . پردهدری. . لودادن . .
کلمات دیگر: