کلمه جو
صفحه اصلی

گاه و بیگاه

فارسی به انگلیسی

now and then


at times


every, odd


at times, every, odd, now and then
occasional
, occasionally

فارسی به عربی

من حین لآخر

مترادف و متضاد

between times (قید)
گاهگاهی، گاه و بیگاه

occasionally (قید)
گاه و بیگاه، گهگاه، بعضی از اوقات

sporadically (قید)
گاه و بیگاه، گاه بگاه

لغت نامه دهخدا

گاه و بیگاه. [ هَُ ] ( ق مرکب ) وقت و بیوقت. گاه و بیگه. پیوسته. دایم. همواره :
جز راست مگوی گاه و بیگاه
تا حاجت نایدت به سوکند.
ناصرخسرو.
براینسان بود یک هفته شهنشاه
بشادی و برامش گاه و بیگاه.
( ویس و رامین ).
من ز خدمت دمی نیاسودم
گاه و بیگاه در سفر بودم.
سعدی ( گلستان ).
حافظ چه نالی گر وصل خواهی
خون بایدت خورد در گاه و بیگاه.
حافظ.
|| هیچ. اصلاً ( در جمله منفی ). گاه و بیگه. رجوع به گاه شود.


کلمات دیگر: