murmur
ژکیدن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
تذمر
مترادف و متضاد
خشمگین کردن، خون کسی را بجوش اوردن، غضبناک کردن، خشمناک کردن، ژکیدن
ژکیدن، گله کردن، غرغر کردن
ژکیدن، غرغر کردن، من من کردن، غرولند کردن، زمزمه کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ( ژکید ژکد خواهد ژکید ژکنده ژکیده ژکان ) ۱ - آهسته سخن گفتن در زیر لب از روی خشم و غضب . ۲ - متغیر شدن کوک شدن ( در اصطلاح امروز )
فرهنگ معین
(ژَ دَ ) (مص ل . ) ۱ - غرولند کردن ، زیر لب حرف زدن . ۲ - از جا در رفتن .
لغت نامه دهخدا
ژکیدن. [ ژَ / ژُ دَ ]( مص ) با خویشتن دمدمه کردن از دلتنگی. ( لغت نامه اسدی ). در خود همی تندیدن وهمی گفتن نرم نرم به تندی و خشم آلودگی. ( لغت نامه اسدی نسخه نخجوانی ). با خود همی دندیدن نرم نرم و خشم آلود. ( لغت نامه اسدی ). آهسته سخن گفتن در زیر لب از روی خشم و قهر و غضب. ( برهان ). کسی که با کسی همی تندد و همی دراید گویند همی ژکد. از درد یا غمی با خودسخن گفتن و تندیدن. با خود همی دندیدن و درائیدن. غرولند زدن. لندیدن. لندلند کردن. زکیدن :
ای طبع سازوارچه کردم ترا چه بود
با من همی نسازی و دایم همی ژکی.
برآشفت و از روزبه لب گزید.
فرودآمد از اسب و چندی ژکید.
ز خون سیاوش فراوان ژکید.
ای پیشه کرده نوحه بدرد گذشته عمر
با خویشتن همیشه همیدون همی ژکی.
ای طبع سازوارچه کردم ترا چه بود
با من همی نسازی و دایم همی ژکی.
کسائی.
از او شاه ایران فراوان ژکیدبرآشفت و از روزبه لب گزید.
فردوسی.
همه ره ز دانا همی لب مکیدفرودآمد از اسب و چندی ژکید.
فردوسی.
بگفت این و تیغ از میان برکشیدز خون سیاوش فراوان ژکید.
فردوسی.
سخن همه سخن غازی بود... و پدریان را نیک از آن درد می آمد و می ژکیدند تا آخر بیفکندندش. ( تاریخ بیهقی ص 58 ). و این قوم را سخت ناخوش می آمد وی را در درجه ای بدان بزرگی دیدن ، چه خرد دیده بودند می ژکیدند و می گفتند. ( تاریخ بیهقی ص 134 ). ژکیدن و گفتار آن قوم به حاجب میرسانیدند و او میخندیدی و از آن باک نداشتی. ( تاریخ بیهقی ص 134 ). خواجه [ احمد حسن ] آغازید هم از اول به انتقام مشغول شدن و ژکیدن. ( تاریخ بیهقی ص 155 ). بوسهل زوزنی بر خشم خود طاقت نداشت برخاست نه تمام و بر خویشتن می ژکید. ( تاریخ بیهقی ص 181 ). و یوسف چه دانست که دل و جگر معشوقش بر وی مشرفند به هر وقتی و بیشتر در شراب می ژکید و سخنان فراختر میگفت که این چه بود که همگان کردیم. ( تاریخ بیهقی ).ای پیشه کرده نوحه بدرد گذشته عمر
با خویشتن همیشه همیدون همی ژکی.
لؤلؤئی ( از لغت نامه اسدی نسخه نخجوانی ).
فرهنگ عمید
سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غر و لند کردن: ای طبع سازوار چه کردم تو را چه بود / با من همی نسازی و دائم همی ژکی (کسائی: ۴۱ ).
پیشنهاد کاربران
ژکان : از ژکیدن است، به معنی لُندیدن و از خشم و آزردگی ، زیر لب سخن گفتن .
برفتند هر یک سویِ تخت ِخویش
ژَکان و شمارنده ی بختِ خویش
معنی: هرکدام ( از دختران زیبا روی ) به سوی تختشان رفتند و ( از اینکه پسندیده و گزیده ی سیاوش نیفتاده اند ) به خشم و آهسته سخن می گفتند و می لُندیدند و بخت ناساز خویش را دشنام می دادند.
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۲۳۵.
برفتند هر یک سویِ تخت ِخویش
ژَکان و شمارنده ی بختِ خویش
معنی: هرکدام ( از دختران زیبا روی ) به سوی تختشان رفتند و ( از اینکه پسندیده و گزیده ی سیاوش نیفتاده اند ) به خشم و آهسته سخن می گفتند و می لُندیدند و بخت ناساز خویش را دشنام می دادند.
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۲۳۵.
کلمات دیگر: