یاری کردن
فارسی به انگلیسی
aid, assist, befriend, support
فارسی به عربی
مساعدة
مترادف و متضاد
معاونت کردن، توجه کردن، کمک کردن، یاری کردن، مساعدت کردن، دستیاری کردن، شرکت جستن، همدستی و یاری کردن، دستگیری کردن، حضور بهم رساندن، پیوستن به، حمایت کردن از، پایمردی کردن
کمک کردن، یاری کردن، مساعدت کردن، حمایت کردن، پشتیبانی کردن
کمک کردن، یاری کردن، مساعدت کردن، سودمند واقع شدن، همدستی کردن، مدد رساندن، بهتر کردن، پاره کردن
یاری کردن
کمک کردن، یاری کردن، بدرد خوردن، سودمند واقع شدن، جای کسی را گرفتن
یاری کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - کمک کردن اعانت . ۲ - قوت دادن نیرو بخشیدن .
همراهی کردن کمک کردن
همراهی کردن کمک کردن
فرهنگ معین
(کَ دَ ) (مص م . ) ۱ - کمک کردن . ۲ - نیرو بخشیدن .
لغت نامه دهخدا
یاری کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) همراهی کردن. کمک کردن. اعانت. نصرت. امداد. مددکردن. ارداء. مناجده. معاونت. نصرت. صحبت صحابت. هناء. عوان.ممالاة. تعوین. کنیف. کنف. ( منتهی الارب ) :
هرآنگه که تو شهریاری کنی
مرا مرزبخشی و یاری کنی.
بر این بیوفا کامگاری کنید.
فخر است جهان را به جهانداری تو.
یاری نکنی ما را وز ما طلبی یاری.
یار بودی مرمرا از روی مهر
یاری اکنون کن که یار از دست رفت.
کرد یاری تا کند در راغ عطاری صبا.
خصمی خود یاری حق کردن است.
در این خون خوردنم غمخواریی کن.
دگر اقبال خسرو کردیاری.
میل ما را جانب زاری کند.
تاکه نوزش چون مددکاری کند.
بوی یوسف دیده را یاری کند.
چه یاری کند مغفر و جوشنم
چو یاری نکرد اختر روشنم.
که بازوی توفیق یاری نکرد.
کجابنده پرهیزگاری کند.
با جور زمانه یار یاری کردی.
هرآنگه که تو شهریاری کنی
مرا مرزبخشی و یاری کنی.
فردوسی.
مرا اندرین کار یاری کنیدبر این بیوفا کامگاری کنید.
فردوسی.
ای کرده سپاه اختران یاری توفخر است جهان را به جهانداری تو.
منوچهری.
خدمت نکنی بر ما وز ما طلبی خدمت یاری نکنی ما را وز ما طلبی یاری.
منوچهری.
عامه شهر عبداﷲبن احمد را یاری کردند. ( تاریخ سیستان ص 309 ).یار بودی مرمرا از روی مهر
یاری اکنون کن که یار از دست رفت.
سنایی.
داد فرمان تا کند در باغ نقاشی سحاب کرد یاری تا کند در راغ عطاری صبا.
معزی.
خود منشی کار خلق کردن است خصمی خود یاری حق کردن است.
نظامی.
که وقت یاری آمد یاریی کن در این خون خوردنم غمخواریی کن.
نظامی.
مهندس گفت کردم هوشیاری دگر اقبال خسرو کردیاری.
نظامی.
چون خدا خواهد که مان یاری کندمیل ما را جانب زاری کند.
مولوی.
نام احمد چون چنین یاری کندتاکه نوزش چون مددکاری کند.
مولوی.
بوی بد مر دیده را تاری کندبوی یوسف دیده را یاری کند.
مولوی.
جوان را دست عطا بسته بود زبان ثنا برگشود چندانکه زاری کرد یاری نکردند. ( گلستان سعدی ). پدر گفت ای پسر ترا در این نوبت فلک یاری کرد. ( گلستان سعدی ). گفت اندیشه مدارید که یکی منم در این میان که پنجاه مرد را جواب دهم و دیگر جوانان هم یاری کنند. ( گلستان سعدی ).چه یاری کند مغفر و جوشنم
چو یاری نکرد اختر روشنم.
سعدی.
چه زور آورد پنجه جهد مردکه بازوی توفیق یاری نکرد.
سعدی.
جهان آفرین گرنه یاری کندکجابنده پرهیزگاری کند.
سعدی.
ای کاش که بخت سازگاری کردی با جور زمانه یار یاری کردی.
حافظ.
موازرت ، معاضدت ؛ با هم یاری کردن. ( منتهی الارب ). تعاضد، ظهور، مضافرت ،تعاون ، تدامج ، معاونت ؛ همدیگر را یاری کردن. ( منتهی الارب ).جدول کلمات
نصر
پیشنهاد کاربران
مساعدت
نصر، همراهی کردن. کمک کردن. اعانت. نصرت. امداد. مددکردن. ارداء. مناجده. معاونت. نصرت، مساعدت
اعتضاد
کلمات دیگر: