مترادف راسب : تفاله، ته مانده، ته نشین، درد، گل ولای
راسب
مترادف راسب : تفاله، ته مانده، ته نشین، درد، گل ولای
مترادف و متضاد
تفاله، تهمانده، تهنشین، درد، گلولای
فرهنگ فارسی
۱ - ( اسم ) ته نشین شونده ته نشین گردیده . ۲ - ( اسم ) درد که در ته ظرف ماند . ۳ - ماده دارویی که در ته لوله آزمایش یا در ته بالن و دیگر ظروف آزمایشگاهی ته نشین شود . ۴ - گل و لای و دیگر مواد مخلوط با آب که در بستر رودخانه و کف دریاچه ها و دریاها رسوب کند .
ابن راسب بن مالک بن جدعان جدی جاهلی است فرزندان وی بطنی از قبیله از دشنوه از قبیل. قحطان بوده اند ٠ یا استوار ٠
فرهنگ معین
(س ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) ته نشین شونده ، ته نشین گردیده . 2 - (اِ.) درد که در ته ظرف ماند. 3 - مادة دارویی که در ته لولة آزمایش یا ته بالن و دیگر ظروف آزمایشگاهی ته نشین شود. 4 - گل و لای و دیگر مواد مخلوط با آب که در بستر رودخانه ها و کف دریاچه ها و دریاها رسوب کند.
لغت نامه دهخدا
راسب. [ س ِ ] ( اِخ ) ابن الخزرج بن جدة، جدی جاهلی است فرزندان وی بطنی از قبیله جرم از قحطانیه بوده اند. ( از اعلام زرکلی ج 1 ص 315 ).
راسب. [ س ِ ] ( اِخ ) ابن راسب بن مالک بن جدعان. جدی جاهلی است فرزندان وی بطنی از قبیله دشنوءة ازقبیله قحطان بوده اند. ( از اعلام زرکلی ج 1 ص 315 ).
راسب . [ س ِ ] (اِخ ) ابن راسب بن مالک بن جدعان . جدی جاهلی است فرزندان وی بطنی از قبیله دشنوءة ازقبیله ٔ قحطان بوده اند. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 315).
راسب . [ س ِ ] (اِخ ) ابن الخزرج بن جدة، جدی جاهلی است فرزندان وی بطنی از قبیله ٔ جرم از قحطانیه بوده اند. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 315).
راسب . [ س ِ ] (ع ص ، اِ) ته نشین و دردی شونده . (غیاث اللغات ). هر چیزی که در ته مایعی نشیند. (ناظم الاطباء). درد. دردی . چیز فرورونده در آب . (از اقرب الموارد). چیزی فرونشیننده و ته نشین شونده در آب بسبب آنکه وزنش از وزن آب زیادت است . || مرد عاقل و بردبار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد حلیم . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جبل راسب ؛کوه ثابت و استوار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || رجل راسب ؛ مرد ثابت . (از اقرب الموارد). || (اِخ ) بنوراسب ؛ قبیله ای است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || نام زمینی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به بنوراسب شود.
فرهنگ عمید
۲. (صفت ) ته نشین شونده.