کلمه جو
صفحه اصلی

ظلم


مترادف ظلم : آزار، اجحاف، اعتساف، بغی، بیدادگری، بیداد، تطاول، تعدی، جبر، جفا، جور، ستم، ستمگری، غدر، مظلمه

متضاد ظلم : مهر

برابر پارسی : ستم، بیداد، جفا، زورگفتن

فارسی به انگلیسی

barbarism, iniquity, injustice, oppression, outrage, cruelty

oppression, cruelty


barbarism, iniquity, injustice, oppression, outrage


فارسی به عربی

ظلم , وحشیة

عربی به فارسی

تاريک شدن , تاريک کردن


بي انصافي , شرارت , بي عدالتي , ستم , بيداد , ظلم , خطا , جور , تعدي , فشار , افسردگي


مترادف و متضاد

rigor (اسم)
تندی، سختی، خشونت، سخت گیری، ظلم، دقت زیاد

cruelty (اسم)
خشونت، ظلم، ستم، ستمگری، بیداد

tyranny (اسم)
جور، حکومت استبدادی، ظلم، ستم، ستمگری، حکومت ستمگرانه، ظلم و ستم

oppression (اسم)
تعدی، جور، حیف، فشار، افسردگی، ظلم، ستم، بیداد

injustice (اسم)
ستیز، حیف، ظلم، ستم، ستمگری، بیداد، بی عدالتی، بی انصافی

rigour (اسم)
ظلم، دقت زیاد

آزار، اجحاف، اعتساف، بغی، بیدادگری، بیداد، تطاول، تعدی، جبر، جفا، جفا، جور، ستم، ستمگری، غدر، مظلمه ≠ مهر


فرهنگ فارسی

ستم کردن ، جور، ستمگری، بیداد، ستم، جمع ظلمت
( اسم ) جمع ظلمت تاریکی ها .
کالبد . یا کوه . جمع : ظلوم .

فرهنگ معین

(ظُ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) ستم کردن . ۲ - (اِ. ) بیداد، ستم .
(ظُ لَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ ظلمت ، تاریکی ها.

(ظُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ستم کردن . 2 - (اِ.) بیداد، ستم .


(ظُ لَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ظلمت ؛ تاریکی ها.


لغت نامه دهخدا

ظلم. [ ظُ] ( ع اِمص ) به ناجایگاه نهادن چیزی را. وضع شیئی درغیر موضع خود. ستم. بیداد. ستم کردن. ستمگری. بیدادی. بیدادگری. جور. جفا. عسف. اعتساف. حیف. بغی. ضیم.عدوان. آزار. زور. مظلمه. کفر. ج ، ظلام :
در صفات تو ظلم نتوان گفت
با سگی در جوال نتوان خفت.
سنائی.
هر کجا عدل روی بنموده ست
نعمت اندر جهان بیفزوده ست
هر کجا ظلم رخت افکنده ست
مملکت را ز بیخ برکنده ست.
سنائی.
ظلم از هرکه هست نیک بدست
وانکه او ظالم است نیک بدست.
سنائی.
من از ظلم او بیزارم. ( کلیله و دمنه ). و به رعیت ظلمی روا ندارد. ( کلیله و دمنه ). ملکا اگرمیدانی که شوی بر من ظلم کرد... تو به فضل خویش ببخشای. ( کلیله و دمنه ).
نهاد بد نپسندد خدای نیکوکار
امیر خفته و مردم ز ظلم او بیدار.
سعدی.
ظلم تاریک و دل سیه کندت
عدل رخشنده تر ز مه کندت.
اوحدی.
|| عبادت غیر خدای. || صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ظُلم بالضم و الفتح و سکون اللام ، لغة وضعالشی فی غیر محله و فی الشریعة عبارة عن التعدی عن الحق الی الباطل و هو الجور و قیل هو التصرف فی ملک الغیر و مجاوزة الحد. کذا فی الجرجانی. و هو مستحیل علی اﷲ تعالی اذ هو التصرف فی حق الغیر بغیر حق أومجاوزة الحد. و کلاهما محال اذ لا ملک و لا حق لاحد معه بل هو الذی خلق المالکین و املاکهم و تفضل علیهم بهاو عهد لهم الحدود و حرم و احل فلا حاکم یتعقبه و لا حق یترتب علیه. و ما ذکر من استحالة الظلم علیه تعالی هو قول الجمهور. و قیل بل هو متصور منه لکنه لایفعله عدلاً منه و تنزهاً عنه ، لأنّه تعالی تمدح بنفیه فی قوله : و ما انا بظلام للعبید. ( قرآن 29/50 ). و الحکیم لایتمدح الا بما یصح منه. فان الاعمی لو تمدح نفسه بانه لاینظر الی المحرمات ، استهزی به. و هذا غیر سدید. لما تقرر ان حقیقة الظلم وضع الشی فی غیر محله بالتصرف فی ملک الغیر أو مجاوزة الحد و مع النظر بهذا یجزم کل من له ادنی لُب باستحالته علیه سبحانه اذ لایتعقل وقوع شی من تصرفه فی غیر محله. و کان مدعی تصوره منه سبحانه یفسره بما هو ظلم عند العقل لو خلی و نفسه من حیث عدم مطابقته لقضیة. فحینئذ یکون لکلامه نوع احتمال بخلاف ما اذا فسره بالاول. فان دعوی تصوره منه سبحانه فی غایة. و یجاب عن التمدح المذکور بان هذا خارج عن قضیة الخطاب العادی ، المقصود به زجر عباده عنه و اعلامهم بامتناعه علیهم بالاولی فهو علی حدّ «لئن اشرکت لیحطبن عملک ». ( قرآن 65/39 ). و هذا فن بلیغلاینکره الا کل جامدالطبع. فامتنع القیاس علی قول الاعمی. کذا ذکر ابن الحجر فی شرح الاربعین للنووی فی الحدیث الرابع و العشرین. و فی التفسیر الکبیر قالت المعتزلة ان قوله تعالی : ان اﷲ لایظلم مثقال ذرّة... الاَّیة ( قرآن 40/4 )، دال علی ان العبد یستحق الثواب علی طاعته و انه تعالی لو لم یثبه لکان ظالماً. و الجواب انه تعالی لما وعدهم الثواب علی تلک الافعال فلو لم یثبهم علیها لکان ذلک فی صورة الظلم فلهذا اطلق علیه اسم الظلم - انتهی.

ظلم . [ ظَ ] (ع اِ) برف . || (اِمص ) آبداری و صفا و درخشندگی دندان که از شدت سپیدی به سیاهی زند همچون جوهر شمشیر. برق . بریق . ج ،ظلوم . || (اِخ ) نام شمشیر هذیل تغلبی .


ظلم . [ ظَ ] (ع مص ) ستم کردن . || به ناجایگاه نهادن چیزی را. || کم و نقص کردن حق کسی را. || ظلم ارض ؛ کندن زمین در غیر جای کندیده . || ظَلم بعیر؛ کشتن شتر را بی علت و بیماری . || ظَلم وادی ؛ از حد زیاده شدن آب رودکده . || ظلم الوَطب ؛ پیش از جُغرات شدن خورد شیر را. || ظَلم َ الحمار الأتان ؛ بر ماده ٔ باردار جهید خر. || ظَلم َ القوم ؛ خورانید قوم را شیر پیش از جغرات شدن . || ماظَلمک ان تفعل ؛ کدام چیز بازداشت ترا از کردن آن کار. || ظَلم الطریق ؛ میل کرد از راه .


ظلم . [ ظَ ل َ ] (ع اِ) کالبد. || کوه . ج ، ظُلوم . || لَقیته ادنی ظَلم أو ادنی ذی ظَلم ؛ أی اول کل شی ٔ أو حین اختلط الظلام أو ادنی ظلم القرب أو القریب .


ظلم . [ ظَ ل ِ ] (اِخ ) وادیی است از وادیهای قبلیة. قال الأصمعی : ظلم جبل اَسود لعمروبن عبدبن کلاب و هو و خَوّ فی حافتی بلاد بنی ابی بکربن کلاب فبلاد ابی بکر بینهما ظَلِم مما یلی مکة جنوبی الدفینة... و قال نصر: ظَلم جبل بالحجاز بین اضم و جبل جهینة. (معجم البلدان ).


ظلم . [ ظَ ل ِ ] (ع مص ) تاریک شدن .


ظلم . [ ظِ ل َ ] (ع اِ) گیاهی است که شاخ نرم و تر و دراز دارد. (منتهی الارب ).


ظلم . [ ظُ ل َ ] (ع اِ) ج ِ ظلمت . تاریکی ها :
شادمان باد و به شادی ّ و طرب نوش کناد
باده از دست بتی خوبتر از بدر ظلم .

فرخی .


همیشه تا نفروزد قمر چو شمس ضحی
همیشه تا ندرخشد سها چو بدر ظلم .

فرخی .


ظلمت این شعر رای روشن تو دور کرد
هر کجا آثار نور آمد شود روشن ظلم .

مسعودسعد.


مرا بیع کرم و ینابیع حکم و مصابیح ظُلَم و مجاریح امم بودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
پای کفش خود شناسد در ظلم
جان تن خود چون نداند ای صنم .

مولوی .



ظلم . [ ظُ ل َ ] (ع اِ) سه شب متصل به شبهای دُرع ، یعنی نوزدهم و بیستم و بیست ویکم . || ج ِ ظَلماء .


ظلم . [ ظُ ل ُ ] (ع اِمص ) ظُلم .


ظلم . [ ظُ] (ع اِمص ) به ناجایگاه نهادن چیزی را. وضع شیئی درغیر موضع خود. ستم . بیداد. ستم کردن . ستمگری . بیدادی . بیدادگری . جور. جفا. عسف . اعتساف . حیف . بغی . ضیم .عدوان . آزار. زور. مظلمه . کفر. ج ، ظلام :
در صفات تو ظلم نتوان گفت
با سگی در جوال نتوان خفت .

سنائی .


هر کجا عدل روی بنموده ست
نعمت اندر جهان بیفزوده ست
هر کجا ظلم رخت افکنده ست
مملکت را ز بیخ برکنده ست .

سنائی .


ظلم از هرکه هست نیک بدست
وانکه او ظالم است نیک بدست .

سنائی .


من از ظلم او بیزارم . (کلیله و دمنه ). و به رعیت ظلمی روا ندارد. (کلیله و دمنه ). ملکا اگرمیدانی که شوی بر من ظلم کرد... تو به فضل خویش ببخشای . (کلیله و دمنه ).
نهاد بد نپسندد خدای نیکوکار
امیر خفته و مردم ز ظلم او بیدار.

سعدی .


ظلم تاریک و دل سیه کندت
عدل رخشنده تر ز مه کندت .

اوحدی .


|| عبادت غیر خدای . || صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ظُلم بالضم و الفتح و سکون اللام ، لغة وضعالشی ٔ فی غیر محله و فی الشریعة عبارة عن التعدی عن الحق الی الباطل و هو الجور و قیل هو التصرف فی ملک الغیر و مجاوزة الحد. کذا فی الجرجانی . و هو مستحیل علی اﷲ تعالی اذ هو التصرف فی حق الغیر بغیر حق أومجاوزة الحد. و کلاهما محال اذ لا ملک و لا حق لاحد معه بل هو الذی خلق المالکین و املاکهم و تفضل علیهم بهاو عهد لهم الحدود و حرم و احل فلا حاکم یتعقبه و لا حق یترتب علیه . و ما ذکر من استحالة الظلم علیه تعالی هو قول الجمهور. و قیل بل هو متصور منه لکنه لایفعله عدلاً منه و تنزهاً عنه ، لأنّه تعالی تمدح بنفیه فی قوله : و ما انا بظلام للعبید. (قرآن 29/50). و الحکیم لایتمدح الا بما یصح منه . فان الاعمی لو تمدح نفسه بانه لاینظر الی المحرمات ، استهزی ٔ به . و هذا غیر سدید. لما تقرر ان حقیقة الظلم وضع الشی ٔ فی غیر محله بالتصرف فی ملک الغیر أو مجاوزة الحد و مع النظر بهذا یجزم کل من له ادنی لُب ّ باستحالته علیه سبحانه اذ لایتعقل وقوع شی ٔ من تصرفه فی غیر محله . و کان مدعی تصوره منه سبحانه یفسره بما هو ظلم عند العقل لو خلی و نفسه من حیث عدم مطابقته لقضیة. فحینئذ یکون لکلامه نوع احتمال بخلاف ما اذا فسره بالاول . فان دعوی تصوره منه سبحانه فی غایة. و یجاب عن التمدح المذکور بان هذا خارج عن قضیة الخطاب العادی ، المقصود به زجر عباده عنه و اعلامهم بامتناعه علیهم بالاولی فهو علی حدّ «لئن اشرکت لیحطبن عملک ». (قرآن 65/39). و هذا فن بلیغلاینکره الا کل جامدالطبع. فامتنع القیاس علی قول الاعمی . کذا ذکر ابن الحجر فی شرح الاربعین للنووی فی الحدیث الرابع و العشرین . و فی التفسیر الکبیر قالت المعتزلة ان قوله تعالی : ان اﷲ لایظلم مثقال ذرّة... الاَّیة (قرآن 40/4)، دال علی ان العبد یستحق الثواب علی طاعته و انه تعالی لو لم یثبه لکان ظالماً. و الجواب انه تعالی لما وعدهم الثواب علی تلک الافعال فلو لم یثبهم علیها لکان ذلک فی صورة الظلم فلهذا اطلق علیه اسم الظلم - انتهی .
- امثال :
ظلم امروز ظلمت فرداست .
ظلم به تساوی عدل است ؛ یعنی : المصیبة اذا عمت طابت .
ظلم ظالم بر سر اولاد ظالم میرود .
ظلم عاقبت ندارد .

ظلم .[ ظَ ل َ / ظِ ل َ ] (اِخ ) موضعی است در شعر زُهیر.


فرهنگ عمید

ستم کردن، جور، ستمگری، بیداد، ستم.
= ظلمت

ستم کردن؛ جور؛ ستمگری؛ بیداد؛ ستم.


ظلمت#NAME?


دانشنامه عمومی

ظلم (یمن). ظَلم به عربی ( اَلظَلمَ ) دهستان بزرگی از توابع استان رَیمه در کشور یمن و در شبه جزیره عربستان واقع می باشد. روستایی در ناحیهٔ بنی (مخلاف عّمار) در اعمال (النادرة) واقع شده است.
المقحفی، ابراهیم، احمد ، (مُعجَم المُدُن وَالقَبائِل الیَمَنِیَة) ، منشورات دار الحکمة، صنعاء، چاپ پنجم، وانتشار سال ۱۹۸۵ میلادی به (عربی).
جمعیت این دهستان در حدود ۲۱۸۷ نفر می باشد. ساکنان این دهستان از اهل سنت از شاخه شافعی، و از اهل شیعه زیدی هستند. و بزبان عربی تکلم می کنند.
در ضلع غربی روستا درپایهٔ کوه (ظَلمَ) و در روی تپهٔ بلندی آثار وبقایا قلعه ای وجود دارد که به نام (قلعهٔ ظَلَملَم) معروف است.

دانشنامه آزاد فارسی

ظُلم
در اصطلاح حکمت و اخلاق، یکی از دو رذیلۀ مقابل فضیلت عدالت، و آن انحراف از اعتدال (حد وسط) به سوی افراط است. انحراف از اعتدال به سوی تفریط «انظلام یا قبول ظلم» نامیده می شود. فرد مبتلا به این صفت رذیله با به دست آوردن اسباب معاش خود از راه های ناپسند و نکوهیده و تصرّف در حقوق و اموال مردم زندگی می کند و چون راه های رسیدن به مال و ثروت بسیار است و ظالم از هیچ روشی پرهیز نمی کند ممکن است همیشه ثروتمند باشد. در تاریخ اخلاق نویسی، حکمای اسلامی به ظلم های فردی و تجاوز به حقوق مادی دیگران بیشتر از ظلم های اجتماعی و تجاوز ظالمان به حقوق معنوی انسان ها توجه کرده اند. امّا در روزگار معاصر به دنبال تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر و تدوین حقوق شهروندی و امثال آن، توجه به ابعاد اجتماعی مسأله ظلم فزونی یافته و منشاء نهضت های اجتماعی و ظلم ستیز در شرق و غرب عالم گردیده است.

فرهنگ فارسی ساره

بیداد، جفا، ستم


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ظلم، یکی از رذایل اخلاقی و مذموم است. ظلم (مصدر عربی) در لغت به معنای وضع شیء در غیر موضع خود، ستم، ستم کردن و بی داد آمده است.
در قسمت های اول تا پنجم سلسله مقالات «آثار اعمال در قرآن»، مباحث آثار گناه، آثار خودپسندی و تکبر، آثار مکر و حیله، آثار مال حرام و آثار دورویی و نفاق در زندگی انسانها مورد بحث و بررسی قرار گرفت.در این قسمت، آثار ظلم و ستم، انواع ظلم، مصادیق ظلم و ستم در آیات قرآن و یازده گروهی که ستم گرترین گروههای ظالمند مورد بحث و بررسی قرار می گیرند.
معنای ظلم
ظلم (مصدر عربی) در لغت به معنای وضع شیء در غیر موضع خود، ستم، ستم کردن و بی داد آمده است.
سیاح، احمد، فرهنگ جامع، تهران، کتابفروشی اسلام، ۱۳۳۰ه.ش، ج۳، ص۵۵.
قرآن کریم در حدود ۲۹۰ آیه در مورد پیکار با ستم و ستمکاری و دفاع از ستمدیدگان با صراحت قاطعانه بیان فرموده است، اما وجوهی را که قرآن در باب ظلم بیان کرده می توان در چند وجه خلاصه کرد:
دامغانی، حسین بن محمد، قاموس قرآن، تهران، بنیاد علوم اسلامی، ۱۳۶۱، چ اول، ج۲، ص۷۸.
...

[ویکی اهل البیت] ظلم (مصدر عربی) در لغت به معنای وضع شیء در غیر موضع خود، ستم، ستم کردن و بیداد آمده است. ابن فارس گفته است: ظا و لام و میم دارای دو معنی اصولی است:
همان طور که شخص در تاریکی چیزی را نمی بیند در حال ستم کردن هم مثل این که در تاریکی فرو رفته نمی تواند درک حقیقت کند و به طور کلی می توان گفت ظلم به معنای ستم و گذاشتن چیزی در غیر محل آن است. اما آنچه در اصطلاح و عرف مردم از ظلم ذکر می شود بیشتر مصادیق آن می باشد که ظلم به معنای اخص است که به آن ها اشاره خواهد شد.
قرآن کریم در حدود 290 آیه در مورد پیکار با ستم و ستمکاری و دفاع از ستمدیدگان با صراحت قاطعانه بیان فرموده است، اما وجوهی را که قرآن در باب ظلم بیان کرده می توان در چند وجه خلاصه کرد:
«(آری) آنها که ایمان آوردند و ایمان خود را با شرک و ستم نیالودند، ایمنی تنها از آن آنهاست و آنها هدایت یافتگانند». گناهی که آلوده به شرک نباشد
«هر کس از حدود الهی تجاوز کند به خویشتن ستم کرده؛ تو نمی دانی...».
چنان که خداوند متعال می فرماید: «و کسی را که خداوند خونش را حرام شمرده، نکشید جز بحق. و آن کس که مظلوم کشته شده، برای ولیش سلطه (و حق قصاص) قرار دادیم؛ اما در قتل اسراف نکند، چرا که او مورد حمایت است».

[ویکی الکتاب] معنی ظُلْمَ: ظلم - جَور - ستم (ظلم عبارت از رفتاری است ناشایسته و نا بجا در قبال چیزی یا کسی ،یا قرار دادن چیزی در غیر از جایی که شایسته آن است . لذا نافرمانی خدای سبحان را از جهت اینکه مستحق عبادت و اطاعت است و همچنین مخالفت تکلیف را ظلم میشمارند اگر چه این مخال...
معنی ظَلَمَ: ستم کرد (ظلم عبارت از رفتاری است ناشایسته و نا بجا در قبال چیزی یا کسی ،یا قرار دادن چیزی در غیر از جایی که شایسته آن است . لذا نافرمانی خدای سبحان را از جهت اینکه مستحق عبادت و اطاعت است و همچنین مخالفت تکلیف را ظلم میشمارند اگر چه این مخالفت از روی...
معنی ظُلِمَ: ستم شده است (ظلم عبارت از رفتاری است ناشایسته و نا بجا در قبال چیزی یا کسی ،یا قرار دادن چیزی در غیر از جایی که شایسته آن است . لذا نافرمانی خدای سبحان را از جهت اینکه مستحق عبادت و اطاعت است و همچنین مخالفت تکلیف را ظلم میشمارند اگر چه این مخالفت از...
معنی لَا تَظْلِمُونَ: ظلم نمی کنید
معنی ظَلاََّمٍ: بسیار ظلم کننده
معنی لَا تَظْلِمُواْ: ظلم نکنید
معنی عَدَاوَةٌ: دشمنی - ظلم - تجاوز
معنی مَا ظَلَمْنَاهُمْ: به آنان ظلم نکردیم(ظلم عبارت از رفتاری است ناشایسته و نا بجا در قبال چیزی یا کسی ،یا قرار دادن چیزی در غیر از جایی که شایسته آن است . لذا نافرمانی خدای سبحان را از جهت اینکه مستحق عبادت و اطاعت است و همچنین مخالفت تکلیف را ظلم میشمارند اگر چه این مخا...
معنی مَا ظَلَمُونَا: به ما ظلم نکردند(ظلم عبارت از رفتاری است ناشایسته و نا بجا در قبال چیزی یا کسی ،یا قرار دادن چیزی در غیر از جایی که شایسته آن است . لذا نافرمانی خدای سبحان را از جهت اینکه مستحق عبادت و اطاعت است و همچنین مخالفت تکلیف را ظلم میشمارند اگر چه این مخالف...
معنی یَظْلِمُونَ: ستم می کنند - ظلم می کنند ("کَانُواْ یَظْلِمُونَ: ظلم می کردند. ظلم عبارت از رفتاری است ناشایسته و نا بجا در قبال چیزی یا کسی ،یا قرار دادن چیزی در غیر از جایی که شایسته آن است . لذا نافرمانی خدای سبحان را از جهت اینکه مستحق عبادت و اطاعت است و همچنی...
ریشه کلمه:
ظلم (۳۱۵ بار)

[ویکی فقه] ظلم (قرآن). ظلم، قرار دادن چیزى در غیر جایگاه اختصاصى و مناسب خودش است؛ به کم کردن باشد یا به زیاد کردن، به تغییر زمان باشد یا به تغییر مکان. ظلم به تجاوز از حقّى که به منزله نقطه مرکزى دایره است، گفته مى شود و سه نوع است: ۱. ظلم بین انسان و خدا؛ ۲. ظلم بین خود و مردم؛ ۳. ظلم به خود.
آثار ظلم کهدر قرآن کریم بیان شده است عبارت است از:
← اختلاف
تنزیه از ظلم (قرآن)، ظالمان (قرآن) و مصادیق ظلم (قرآن).

واژه نامه بختیاریکا

ظالم؛ بدین جهت این واژه عربی در اینجا آورده شده که این واژه متفاوت از کاربری خود در زبان اصلی در بختیاری بعنوان فاعل بکار می رود

جدول کلمات

ستم

پیشنهاد کاربران

ظلمیدن به کسی.
جفاییدن به کسی.
ستمیدن به کسی.
زورگوییدن به کسی.
ستمگریدن به کسی.

1ـ نهادن چیزی در غیر از جایی که باید باشد. 2ـ سرپیچی از دستورهای دینی و یا اخلاقی .
3ـ ضایع کردن حقوق کسی.

اشتلم

ظلم در عرف مردم یعنی کاری انجام شود که ناحق است ، کارظالمانه یعنی انجام دادن کاری که حق طرف مقابل نباشد. . .


واژه آریایی ظالم که در اصل زالم است در سنسکریت به صورت jAlma जाल्म به مانای cruel آمده است. عرب واژه زالم را ظالم نوشته و سپس واژگان ظلم و مظلوم را به دست آورده است.

چند وقته که دارم پژوهش میکنم و به چیزی که رسیدم خیلی شگفت انگیزه ، تا حالا هر چی به ما گفتن دروغ بود ، بیشتر زبان عربی ، بیش از هفتاد درصدش ، ایرانیه ، واژه هایی رو که گمان میکنیم عربی ان ، بیشترشون ایرانی ان ، آخه عرب دد منش که زبانی نداشت ما ازش بگیریم

ظلم: حق را ناحق کردن بواسطه جور و ستم.

1. بدی، ناحق بودن کاری

آزار، اجحاف، اعتساف، بغی، بیدادگری، بیداد، تطاول، تعدی، جبر، جفا، جور، ستم، ستمگری، غدر، مظلمه

ظَلْم به فتح ظا و سکون لام بمعنی سفیدی دندان
فعَدْلُکَ عَن ظَلْمِ الحَبیب هُوَ الظُّلم

ستم
زورگفتن
بیت کامل شعر:
از ظلمتِ خود، رهایی ام ده با نورِ خود آشنایی ام ده

بی رحمی . آزار. اذیت کردن. بد یمنی . بد.
کسی که ظلم می کند:ظالم
پر از ظلم:ظالمانه
کسی که ظلم میبیند:مظلوم

🍏🙏انوشیروان یکی از بزرگترین پادشاهان ساسانی بود. انوشیروان را معلمی بود. گویند روزی معلم او را بدون تقصیری بیازرد. انوشیروان کینه او را در دل گرفت تا به پادشاهی رسید. آن گاه از او پرسید: چرا بی سبب بر من ظلم کردی؟ معلم گفت: چون امید آن داشتم که بعد از پدر به پادشاهی برسی، خواستم که تو را طعم ظلم بچشانم تا در ایام سلطنت به ظلم اقدام نکنی!
از این حکایت دونتیجه برداشت می شود.
۱ - نتیجه اخلاقی می گوید ظلم بد است، اگرچه از ناحیه معلم باشد
. ۲ - نتیجه برهانی می گوید، ظلم بداست، ولی معلم من ظالم نیست.

با یاد او
ظلم و گناه، سه نوع است:
ظلم و گناه نسبت به خداوند
ظلم و گناه نسبت به خود
ظلم و گناه نسبت به مردم و سایر موجودات

ظلم و گناه نسبت به خداوند، اگر فرد این گناه را در خلوت خود یا در ذهن خود مرتکب شود با ارتکاب آن در جمع فرق دارد.

ظلم و گناه نسبت به خود، اگر فرد این گناه را در خلوت خود یا در ذهن خود مرتکب شود با ارتکاب آن در جمع فرق دارد.

ظلم و گناه نسبت به مردم و سایر موجودات، در این حالت فرد باید مجازات شود که مجازات فقط شامل جریمه نقدی، زندان با زمان مشخص، ضرب و شتم و یا اعدام بدون درد می باشد.


کلمات دیگر: