کلمه جو
صفحه اصلی

راد


مترادف راد : جوانمرد، حر، فتا، باهمت، بخشنده، سخی، دلاور، دلیر، شجاع، حکیم، خردمند، دانشمند، فاضل

متضاد راد : ناجوانمرد

فارسی به انگلیسی

liberal, gentlemanlike, brave


frank, free, gentleman, guileless, liberal, sincere, candid, chivalrous, gentlemanlike, brave, rad, rod

candid, chivalrous, frank, free, gentleman, guileless, liberal, sincere


فارسی به عربی

مستقیم

فرهنگ اسم ها

اسم: راد (پسر) (فارسی) (تلفظ: rād) (فارسی: راد) (انگلیسی: rad)
معنی: جوانمرد، آزاده، دانا، حکیم، ( در قدیم )، بخشنده، سخاوتمند، خردمند

(تلفظ: rād) (در قدیم) جوانمرد ، آزاده ، بخشنده ، سخاوتمند .


مترادف و متضاد

جوانمرد، حر، فتا ≠ ناجوانمرد


باهمت، بخشنده، سخی


دلاور، دلیر، شجاع


حکیم، خردمند، دانشمند، فاضل


upright (صفت)
راست، درست، عمودی، نیکو کار، راد، درست کار، قائم

honest (صفت)
صادق، بامروت، راد، امین، راستکار، درست کار، بی غل و غش

bounteous (صفت)
فراوان، سخی، سخاوتمند، بخشنده، باسخاوت، پربرکت، راد

free-handed (صفت)
سخی، سخاوتمند، راد، دست باز، گشاده دست

۱. جوانمرد، حر، فتا
۲. باهمت، بخشنده، سخی
۳. دلاور، دلیر، شجاع
۴. حکیم، خردمند، دانشمند، فاضل ≠ ناجوانمرد


فرهنگ فارسی

سخی، بخشنده، جوانمرد، نجیب، کریم، شجاع، دلیر
( صفت ) دانشمند حکیم .
رد کننده . فلاراد لفضله پس نباشد منع کننده مرفضل او را .

فرهنگ معین

[ په . ] (ص . ) ۱ - جوانمرد، بخشنده . ۲ - دانشمند، دانا.

لغت نامه دهخدا

راد. ( ص ) صاحب همت و سخاوت. ( برهان ). سخی و جوانمرد. ( آنندراج ). کریم و جوانمرد. ( برهان ). بخشنده.جواد. مقابل سفله. ( آنندراج ). گشاده دل :
حاتم طائی تویی اندر سخا
رستم دستان تویی اندر نبرد
نی که حاتم نیست با جود تو راد
نی که رستم نیست در جنگ تو مرد.
رودکی.
برادیش راد ماند بزفت
بمردیش مرد ماند بزن.
شاکر بخاری.
تشتر راد خوانمت هرگز ( پرگست )
او چو تو کی بود بگاه عطا.
دقیقی.
یکی پهلوان بود دهقان نژاد
دلیر و بزرگ و خردمند و راد.
فردوسی.
بپرسیدش از راد و خردک منش
ز نیکی کنش مردم و بدکنش.
فردوسی.
همتی دارد عالی و دلی دارد راد
عادتی خوب و خوئی نیکو و رایی محکم.
فرخی.
هر کجا دست راد او باشد
نبود هیچکس ز خواسته تنگ.
فرخی.
خوی او خوب و روی او چون خویش
دل او راد و دست چون دل راد.
فرخی.
ای بدل ذویزن ، بوالحسن بن الحسن
فاعل فعل حسن ، صاحب دو کف راد.
منوچهری.
باران چون پیاپی بارد بروز باد
چون دست راداحمد عبدالصمد بود.
منوچهری.
نجهد از بر تیغت نه غضنفر نه پلنگ
نرهد از کف رادت نه بضاعت نه جهاز.
منوچهری.
اگر نسبتم نیست یا هست حرّم
اگر نعمتم نیست یا هست رادم.
عسجدی.
کجا نه زفت خواهد بود و نه راد
همان بهتر که باشی راد و دلشاد.
( ویس و رامین ).
مردی بود که از وی رادتر و فراخ کندوری تر و حوصله دارتر و جوانمردتر از او کم دیدند. ( تاریخ بیهقی ).
چو خواهی که شادی کنی راد باش
بهر کار با دانش و داد باش.
اسدی.
ز رادان همی شاه مانده است و بس
خریدار از او بهترم نیست کس.
اسدی.
ایزد همه ساله هست با مردم راد
بر مرد دری نبست تا دَه نگشاد.
قطران.
از آن داماد کایزد هدیه دادش
دل دانا و صمصام و کف راد.
ناصرخسرو.
زمین پیراسته است از تیغ تیزت
جهان آراسته است از دست رادت.
مسعودسعد.
این دیده گر بلؤلؤ رادست در جهان
با او چرا به خوابی باشد فلک بخیل.
مسعودسعد.

راد. (ص ) صاحب همت و سخاوت . (برهان ). سخی و جوانمرد. (آنندراج ). کریم و جوانمرد. (برهان ). بخشنده .جواد. مقابل سفله . (آنندراج ). گشاده دل :
حاتم طائی تویی اندر سخا
رستم دستان تویی اندر نبرد
نی که حاتم نیست با جود تو راد
نی که رستم نیست در جنگ تو مرد.

رودکی .


برادیش راد ماند بزفت
بمردیش مرد ماند بزن .

شاکر بخاری .


تشتر راد خوانمت هرگز (پرگست )
او چو تو کی بود بگاه عطا.

دقیقی .


یکی پهلوان بود دهقان نژاد
دلیر و بزرگ و خردمند و راد.

فردوسی .


بپرسیدش از راد و خردک منش
ز نیکی کنش مردم و بدکنش .

فردوسی .


همتی دارد عالی و دلی دارد راد
عادتی خوب و خوئی نیکو و رایی محکم .

فرخی .


هر کجا دست راد او باشد
نبود هیچکس ز خواسته تنگ .

فرخی .


خوی او خوب و روی او چون خویش
دل او راد و دست چون دل راد.

فرخی .


ای بدل ذویزن ، بوالحسن بن الحسن
فاعل فعل حسن ، صاحب دو کف ّ راد.

منوچهری .


باران چون پیاپی بارد بروز باد
چون دست راداحمد عبدالصمد بود.

منوچهری .


نجهد از بر تیغت نه غضنفر نه پلنگ
نرهد از کف رادت نه بضاعت نه جهاز.

منوچهری .


اگر نسبتم نیست یا هست حرّم
اگر نعمتم نیست یا هست رادم .

عسجدی .


کجا نه زفت خواهد بود و نه راد
همان بهتر که باشی راد و دلشاد.

(ویس و رامین ).


مردی بود که از وی رادتر و فراخ کندوری تر و حوصله دارتر و جوانمردتر از او کم دیدند. (تاریخ بیهقی ).
چو خواهی که شادی کنی راد باش
بهر کار با دانش و داد باش .

اسدی .


ز رادان همی شاه مانده است و بس
خریدار از او بهترم نیست کس .

اسدی .


ایزد همه ساله هست با مردم راد
بر مرد دری نبست تا دَه نگشاد.

قطران .


از آن داماد کایزد هدیه دادش
دل دانا و صمصام و کف راد.

ناصرخسرو.


زمین پیراسته است از تیغ تیزت
جهان آراسته است از دست رادت .

مسعودسعد.


این دیده گر بلؤلؤ رادست در جهان
با او چرا به خوابی باشد فلک بخیل .

مسعودسعد.


نه بجز سوسن ایچ آزادست
نه بجز ابر هست یکتن راد.

مسعودسعد.


گفت کانبار خانه بگشادیم
ابر اگر زفت گشت ما رادیم .

سنائی .


مرد خمّار و مطرب ورادی
مایه ٔ شادمانی و شادی .

سنائی .


سعد ملک ای وزیر دریادل
کف رادتو ابر پر ژاله .

سوزنی .


راد با شاعر تواند بود در یک پیرهن
زفت نگذارد به پیرامن که تا گوید سلام .

سوزنی .


همی گفت ای بگاه کودکی راد
همی گفت ای بگاه خواجگی زفت .

انوری .


جان فشان و راد زی و راه کوب و مرد باش
تا شوی باقی چو دامن برفشانی زین دمن .

خاقانی .


صدر براهیم نام راد سلیمان جلال
خواجه ٔ موسی سخن مهتر احمدسخا.

خاقانی .


کف رادش به هر کس داد بهری
گهی شهری و گاهی حمل شهری .

نظامی .


آنچه او داد ای ملک هم از تو داد
که دل و دست ورا کردی تو راد.

مولوی .


پس بگفتندش که آن دستور راد
رفت از دنیا خدامزدش دهاد.

مولوی .


|| دانا. (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). خردمند. حکیم . (شرفنامه ٔ منیری ). حکیم . دانشمند. (برهان ). رد. (برهان ) :
گزین کرد پیری خردمند و راد
کجا نام او بود مهران ستاد.

فردوسی .


ز اسکندر راد پیروزگر
خداوند شمشیر و تاج و کمر.

فردوسی .


چو جان رهی پند او کرد یاد
دلم گشت از پند او راد و شاد.

فردوسی .


ز مانوئیان هر که بیدار بود
خردمند و راد و جهاندار بود.

فردوسی .


ز شاهان کسی چون سیاوش نبود
چو او رادو آزاد و خامش نبود.

فردوسی .


در همه بابی سخن را داد داد
حجة الاسلام غزالی راد.

مولوی .


از سفر بیدق شود فرزین راد
وز سفر یابید یوسف صد مراد.

مولوی .


او ادب ناموخت از جبریل راد
که بپرسید از خلیل حق مراد.

مولوی .


گر بگویند آنچه میخواهی تو راد
کار کارتست بر حسب مراد.

مولوی .


چو راد رفت ز دنیا چه جهل و چه دانش
چو مرد رفت ز میدان چه خود و چه معجر.

قاآنی .


|| شجاع . (آنندراج ). شجاع و دلاور. (برهان ). قوی :
تو بر تخت زر با سیاوخش راد
بایران بباشید خندان وشاد.

فردوسی .


که رادا دلیرا شها نوذرا
گوا تاجدارا مها داورا.

فردوسی .


مده جان ایرانیان را بباد
نگه کن بدین نامداران راد.

فردوسی .


|| سخنگوی و سخن گزار. (برهان ). فصیح . خوش بیان . (فرهنگ رازی ص 68).

راد. (ع ص ) آب و علف جوینده : رجل راد؛ مرد آب و علف جوینده . (منتهی الارب ). و رجوع به رود شود.


راد. [ رادد ] (ع ص ) ردکننده . (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : فلا راد لفضله (قرآن 107/10)؛ پس نباشد منعکننده مر فضل او را. لا راد لقضائه . (مفاتیح حاج شیخ عباس قمی ص 95 - دعای جوشن کبیر بند 67). و الراد علینا الراد علی اﷲ و هو علی حد الشرک باللّه . (جواهر، کتاب قضا باب تعادل و تراجیح مقبوله عمربن حنظله ).


فرهنگ عمید

۱. جوانمرد، نجیب، آزاده.
۲. سخی، بخشنده، کریم: چو خواهی که شاهی کنی راد باش / به هر کار با دانش و داد باش (اسدی: ۲۳۹ ).
۳. خردمند، دانا.

دانشنامه عمومی

جوان


کلمه راد در مقاله های زیر بکار برده شده است:
راد (یکای طول)، واحد سنجش طول.
راد (یکا)، واحد سنجش پرتو.

راد (اشتاینبورگ). راد (به آلمانی: Rade) یک شهر در آلمان است که در اشتاینبورگ واقع شده است. راد ۱۰۰ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای آلمان

راد (مجارستان). راد (به مجاری: Rád) یک شهرداری در مجارستان است که در ناحیه واتس واقع شده است. راد ۱۷٫۷۳ کیلومتر مربع مساحت و ۱٬۸۴۰ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای مجارستان

راد (یکا). راد (به انگلیسی: Rad) واحد اندازه گیری دوز جذبی پرتو های یونیزه است. یک راد برابر با ۰٫۰۱ واحد گری است. این واحد برای اولین بار در سال ۱۹۵۳ در سیستم CGS تعریف شده است و واحد آن برابر با مقدار پرتویی است که بتواند ۱۰۰ ارگ انرژی را در یک جسم یک گرمی تولید کند. هرچند امروزه در یکای SI آنرا با گری جایگزین کرده اند، ولی در بسیاری از کشورها متداول است.
اثرات مخرب پرتو ها بر بدن بستگی به مقدار و زمان تابش دارد. مقادیر بیش از ۱۰۰۰ راد می تواند کشنده باشد. اگر ۱۰۰ تا ۲۰۰ راد در زمان کمتر از یک روز تابانده شود باعث بروز علائم مسمومیت پرتوی می گردد. پرتو های یونیزه میتواند شانس ابتلا به انواع سرطان ها را افزایش دهند. کمسیون بین المللی حفاظت در برابر پرتو مقادیر مؤثر و موارد خطر را معین می کند.

راد (یکای طول). راد (به انگلیسی: Rod) یک یکای سنجش طول است.
یک راد برابر است با ۵۱⁄۲ یارد
یک راد برابر است با ۱۶۱⁄۲ پا
یک راد برابر است با ۱⁄۳۲۰ مایل
از تاریخ ۱ ژوئیهٔ ۱۹۵۹، که یارد با یکاهای متریک هماهنگ شد، یک راد برابر با ۵٫۰۲۹۲ متر است.
یک راد برابر است با یک پِرچ یا یک پُل است.

دانشنامه آزاد فارسی

راد (rad)
یکای دوز جذب تابش. اکنون گری در دستگاه اِس آی جایگزین آن شده است؛ امّا راد هنوز هم رواج دارد. یک راد برابر۰.۰۱ گری است. بنا به تعریف، این یکا دوز جذب۰.۰۱ ژول انرژی تابشی بر کیلوگرم است. پیش تر به صورت دوز جذب انرژی ۱۰۰ ارگ بر گرم تعریف می شد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی رَّعْدُ: رعد - تندر
معنی مَرَدَّ: برگرداننده (کلمه مرد مصدر میمی از رد و به معنای راد ، برگرداننده است ، و مراد از روزی که برگردانندهای برای آن نیست ، و کسی نیست که آن را از سوی خدا برگرداند ، روز قیامت است)
معنی سَنُرَاوِدُ: به زودی با نرمی و مهربانی درخواست خواهیم کرد(در اصل ازکلمه رود به معنای تردد و آمد و شد کردن به آرامی است به خاطر یافتن چیزی ، و کلمه رائد هم که به معنای طالب و جستجوگر علفزار است از همان ماده است اراده از ماده راد ، یرود که به معنای سعی در طلب چیز...
معنی رَاوَدتُّنَّ: شما زنان با نرمی و مهربانی درخواست کردید(در اصل ازکلمه رود به معنای تردد و آمد و شد کردن به آرامی است به خاطر یافتن چیزی ، و کلمه رائد هم که به معنای طالب و جستجوگر علفزار است از همان ماده است اراده از ماده راد ، یرود که به معنای سعی در طلب چیزی است...
ریشه کلمه:
ردد (۵۹ بار)

[ویکی اهل البیت] راد (اسم الله). این صفحه مدخلی از فرهنگ قرآن است
این اسم و صفت الهی به معنای بازگردانیدن است. این اسم و صفت به صورت فاعلی و فعلی مجموعاً هفت بار در قرآن آمده است.
فرهنگ قرآن، جلد 14، صفحه 320.

گویش مازنی

/raad/ رعد تندر

رعد تندر


پیشنهاد کاربران

راد در قدیم نام نوازنده ای بود و معنی انیست بخشندگی و جوانمردی

اسم برادرم راد هستش
عاشق این اسمم معنیش هم میشه � جوانمرد �
هرکی هم میگه راد اسم نیست یا اسم قشنگی نیست اشتباه کرده

اسم پسر راد هستش، عاشقشم، خیلی با مفهوم و خاص

راد:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " راد " می نویسد : ( ( راد در پهلوی در ریخت رات rāt بکار می رفته است. راد را با رای که بَرْنام پادشاهان هند است می توانیم سنجید . راد در ریخت " رد " نیز بکار برده شده است . نمونه رادر این بیت فردوسی " کنون من به بخت رد افراسیاب/ . . . " ) )
( ( یکی پهلوان بود دهقان نژاد؛
دلیر و بزرگ و خردمند و راد ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 214 )



اسم داداش کوچیک منم راد هست خیلی با معنی و زیبا

جوانمرد، حر، فتا، باهمت، بخشنده، سخی، دلاور، دلیر، شجاع، حکیم، خردمند، دانشمند، فاضل

اسم برادر بزرگم راده . . . به معنی جوانمرد . . . خیلی هم شیکه

دوستان وقتی معنی کلمه رو میپرسن در زبان فارسی معنیش رو میخواییم . وگرنه در زبان های دیگر کلمه با تلفظ مشابه در زبان فارسی زیاد هست .

کاری نداریم نام کدام شهر و کدام فرمانده آلمانی هست . فقط معنای فارسی اون رو کار داریم . و اگر کلمه ای در دیکشنری تخصصی یا زبان دیگر سوال شد باید معنای اون رو در اون تخصص بگیم . یا در اون زبان . اینجا دیکشنری آنلاین فارسیه. نه تخصصی شیمیایی یا زبان های دیگر . گفتم تا کسی به اشتباه نیوفتد . البته جواب های شما نیز قطعا به معلومات ما اضافه خواهد کرد .


کلمات دیگر: