کلمه جو
صفحه اصلی

ذقن


مترادف ذقن : چانه، زنخ، زنخدان

فارسی به انگلیسی

chin

عربی به فارسی

چانه , زنخدان , زيرچانه نگهداشتن(ويولون)


مترادف و متضاد

چانه، زنخ، زنخدان


فرهنگ فارسی

زنخ، چانه، زنخدان، اذقان جمع
( اسم ) زنخ چانه زنخدان جمع اذقان .
جمع اذقن و ذقنائ .

فرهنگ معین

(ذَ قَ ) [ ع . ] (اِ. ) زنخ ، چانه . ج . اذقان .

لغت نامه دهخدا

ذقن . [ ذَ ق َ ] (ع مص )ذقنت الدلو؛ کژلب گردید دلو آنگاه که دوختی آنرا.


ذقن . [ ذِ ] (ع اِ) شیخ الهم ّ. پیر فانی . پیر سالخورده .


ذقن . [ ذُ ] (ع اِ) ج ِ اَذقن و ذقناء.


ذقن. [ ذَ ق َ ] ( ع اِ ) ( ظاهراً معرب زنخ ) زنخ. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). چانه. زنخدان :
گفتم گل است یا سمن است آن رخ و ذقن
گفتا یکی شکفته گل است و یکی سمن.
فرخی.
دی بسلام آمد نزدیک من
ماه من آن لعبت سیمین ذقن.
فرخی.
نرگس تازه چو چاه ذقنی شد بمثل
گر بود چاه ز دینار و ز نقره ذقنا.
منوچهری.
بر سپهر لاجوردی صورت سعدالسعود
چون یکی چاه عقیقین در یکی نیلی ذقن.
منوچهری.
من بگشته ز حال صورت خویش
در غم آن نگار سیم ذقن.
مسعودسعد.
نشسته بودم کامد خیال او ناگاه
چو ماه روی و چو گل عارض و چو سیم ذقن.
مسعودسعد.
فرقکی هست از چه بالوعه تا چاه ذقن.
اخسیکتی.
چیست نامش گفت نامش بوالحسن
حلیه اش را گفت ز ابرو و ذقن.
مولوی.
ببوسه ( ؟ ) سیب ذقن گفتمش ز گلشن کیست
کمال گفت تو انگور خور ز باغ مپرس.
کمال.
|| در مثل است : مثقل ٌ استعان بذقنه ؛ در حق کسی گویند که از خوارتر از خود یاری جوید و اصل آن از شتر گرانبار است که چون برخاستن نتواند زنخ خویش را چون تکیه گاهی بر زمین نهد. ج ، اَذقان. ( مهذب الاسماء ).
- چاه ذقن ؛ چاه زنخ. چاه زنخدان. گوی که در بعض چانه ها باشد و در خوبرویان بر خوبی آنان افزاید.

ذقن. [ ذَ ] ( ع مص ) زدن بر گردن کسی . یا زدن بر زنخ کسی. بر زنخدان زدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || ذقن علی یده و ذقن علی عصاه ؛ نهاد زنخ خویش را بر دست خود.نهاد زنخ خود را بر چوبدست. || به عصا زدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || بر حلق زدن.

ذقن. [ ذَ ق َ ] ( ع مص )ذقنت الدلو؛ کژلب گردید دلو آنگاه که دوختی آنرا.

ذقن. [ ذِ ] ( ع اِ ) شیخ الهم . پیر فانی. پیر سالخورده.

ذقن. [ ذُ ] ( ع اِ ) ج ِ اَذقن و ذقناء.

ذقن . [ ذَ ] (ع مص ) زدن بر گردن کسی . یا زدن بر زنخ کسی . بر زنخدان زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || ذقن علی یده و ذقن علی عصاه ؛ نهاد زنخ خویش را بر دست خود.نهاد زنخ خود را بر چوبدست . || به عصا زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || بر حلق زدن .


ذقن . [ ذَ ق َ ] (ع اِ) (ظاهراً معرب زنخ ) زنخ . (دهار) (مهذب الاسماء). چانه . زنخدان :
گفتم گل است یا سمن است آن رخ و ذقن
گفتا یکی شکفته گل است و یکی سمن .

فرخی .


دی بسلام آمد نزدیک من
ماه من آن لعبت سیمین ذقن .

فرخی .


نرگس تازه چو چاه ذقنی شد بمثل
گر بود چاه ز دینار و ز نقره ذقنا.

منوچهری .


بر سپهر لاجوردی صورت سعدالسعود
چون یکی چاه عقیقین در یکی نیلی ذقن .

منوچهری .


من بگشته ز حال صورت خویش
در غم آن نگار سیم ذقن .

مسعودسعد.


نشسته بودم کامد خیال او ناگاه
چو ماه روی و چو گل عارض و چو سیم ذقن .

مسعودسعد.


فرقکی هست از چه بالوعه تا چاه ذقن .

اخسیکتی .


چیست نامش گفت نامش بوالحسن
حلیه اش را گفت ز ابرو و ذقن .

مولوی .


ببوسه (؟) سیب ذقن گفتمش ز گلشن کیست
کمال گفت تو انگور خور ز باغ مپرس .

کمال .


|| در مثل است : مثقل ٌ استعان بذقنه ؛ در حق کسی گویند که از خوارتر از خود یاری جوید و اصل آن از شتر گرانبار است که چون برخاستن نتواند زنخ خویش را چون تکیه گاهی بر زمین نهد. ج ، اَذقان . (مهذب الاسماء).
- چاه ذقن ؛ چاه زنخ . چاه زنخدان . گوی که در بعض چانه ها باشد و در خوبرویان بر خوبی آنان افزاید.

فرهنگ عمید

زنخ، چانه، زنخدان.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی یَخِرُّونَ: به خاک می افتند (از خرور به معنی به خاک افتادن .خرور کردن ذقن و چانه کنایه از به خاک افتادن برای سجده است)
تکرار در قرآن: ۳(بار)
«ذقن» به معنای «چانه» است; و می دانیم به هنگام سجده کردن، کسی چانه بر زمین نمی گذارد. اما تعبیر آیه، اشاره به این است که آنها با تمام صورت در پیشگاه خدا بر زمین می افتند، حتی چانه آنها که آخرین عضوی است که به هنگام سجده ممکن است به زمین برسد، در پیشگاه با عظمتش بر زمین قرار می گیرد. بعضی از مفسران، این احتمال را نیز داده اند که در سجده معمولی انسان نخست پیشانی بر خاک می نهد، ولی کسی که همچون مدهوشان بر خاک می افتد، اول چانه او بر زمین قرار می گیرد، به کار بردن این تعبیر، در آیه تأکیدی است بر معنای «یَخِرُّونَ».
چانه. ، اذقان جمع ذقن بمعنی چانه‏هاست. در مجمع و المیزان گوید: علت اعتبار اذقان آن است که چانه در وقت سجده نزدیکترین اجزاء صورت به زمین است. در المیزان اضافه کرده: گفته شده مراد از اذقان صورت‏هاست و جزء بطور مجاز بر کّل اطلاق شده است. در اقرب الموارد آمده «خّر لوجهه: وقع» یعنی بر رو افتاد معنی آیه چنین می‏شود. آنان که پیش از نزول قرآن دانش داده شده‏اند چون قرآن بر آنها خوانده شود بر چانه‏ها به سجده می‏افتند مراد از آیه چنان که المیزان گفته سجده است بقرینه «سجّداً» و ذکر اذقان بدان جهت است که گفته شد. ولی فکر می‏کنم منظور از سجده تواضع و خم شدن است نه سجده متعارف یعنی آنگاه که قرآن بر آنها خوانده شود در اثر تواضع و انقیاد آنقدر بر رو می‏افتند تا چانه‏ها به زمین برسد و در آیه بعدی آمده «وَ یَخِّرونَ لِلاَذقانِ یَبکُونَ و یَزیدُهُم خُشوعاً» می‏بینیم که از سجده خبری نیست. * اگر بگردن کسی زنجیر بزنند و آنقدر بگردانند تا زیر چانه‏اش برسد به بالا خواهد ماند و قدرت پائین آوردن سر خود را نخواهد داشت. آیه تشبیه است نسبت به اهل فسق و غیره یعنی: ما بگردن آنها سر به بالا گرفتگانند. اذقان سه بار در قرآن آمده که نقل شد.

پیشنهاد کاربران

این واژه از اساس پارسى ست و تازیان ( اربان ) آن را از واژه پارسى زَنَخ Zanax ( پهلوى: زَنَک/زَنوک ) برداشته آن را معرب و قلب نموده ( جاى ن و ک/خ برعکس شده ) و ساخته اند: ذقن ، أذقان ، ذقون ، ذاقن ، ذَقِنَ یَذْقنُ ، ذَقَّنَ یُذَّقِّنُ تذقین ، ذقنت ، أذقن و . . . !!!!
برابرهاى دیگر پارسى آن اینهاست: چانه Chaneh ، پوز Puz ( پهلوى: چانه ، پوزه ) ، پُزَک Pozak ( پهلوى: پوزه ، چانه )

چانه

ذَقنَ= مترادف ذائقه ومذاق است مانند حمد که هم خانواده حامد ومحمداست اما استعمال اجتماعی آن بصورت مجازی وخارج ازمعنای اصلی کلمه است یعنی به محل ذائقه وچشیدن، ذقن گفته می شود ولی این کلمه چون ریشه عربی دارد باید ازجنبه فرهنگ عربی بررسی نمود که می توان حدس زد که ذقن یعنی مزمزه گر دهان یا لق لقه ی زبان وبعبارتی بطورمجازی اراده به زبان گشودن برای سخن یا ایما واشاره کلامی به اصل موضوع راز آلود وفوق سِرّی است و ترجمه ذقن به چانه گرچه غلط نیست ولی اشاره غیر مستقیم به معناست یعنی به درگفتن واز دیوارشنیدن است ولی وقتی عرب جمع ذقن را اذقان بیان می کند می توان گفت که ذقن همان گوشت زبان داخل دهان است ودو زبان بزرگ وکوچک درون دهان بصورت اذقان می آید.


کلمات دیگر: