مترادف حار : داغ، سوزان، حاره، گرم سیری ، گرم
متضاد حار : سردسیری، بارد، سرد
باحرارت , باحميت , پرشور وشعف , ملتهب , گرم , حاد , تند , تيز , تابان , اتشين , تند مزاج , برانگيخته , بگرمي , داغ , داغ کردن يا شدن
داغ، سوزان ≠ سردسیری
حاره، گرمسیری
۱. داغ، سوزان
۲. حاره، گرمسیری ≠ سردسیری
۳. گرم ≠ بارد، سرد
حار. (اِخ ) نام قبیله ای است از قبائل یمن . رجوع به انساب سمعانی ورق 6 شود.
حار. [ حارر ] (ع ص ) نعت فاعلی از حرّ. گرم . (دهّار). مقابل بارد، سرد. مولوی آن را در مقابل برد آورده است :
خصم و یار و نور و نار و فخر و عار
تخت و دار و برد و حارو ورد و خار.
|| یکی از امزجه ٔ نه گانه ٔ قدماء اطباء. و آن بر دو گونه است : حار بالفعل ، چون آتش و حارّ بالقوّة، چون فلفل . (مفاتیح العلوم خوارزمی ). || کار دشوار. || موی مِنخَرین . (منتهی الارب ). || آب گرم . (مهذب الاسماء). || حادّ و حار، از اتباع ، تب دار را از تناول اغذیه ٔ حادّ و حارّ پرهیز سزد. || گرم کننده . (غیاث ). || رمد حار؛ چشم درد حادّ. تب حارّ؛ تب تُند.