مترادف شاق : بغرنج، تحمل گداز، توان فرسا، حاد، دشوار، سخت، صعب، طاقت سوز، طاقت فرسا، غامض، مشکل
متضاد شاق : آسان، سهل
برابر پارسی : دشوار، سخت، توان فرسا
difficult, hard
arduous, austere, backbreaking, fiendish, formidable, grueling, gruelling, hard, heavy, rough, killing, labored, laborious, nasty, onerous, sore, sweaty, toilsome, uphill, weary
خستگي اور , کسل کننده , متنفر , ازرده
بغرنج، تحملگداز، توانفرسا، حاد، دشوار، سخت، صعب، طاقتسوز، طاقتفرسا، غامض، مشکل ≠ آسان، سهل
شاق . (اِ) شکاف بود. || سوراخ بود. (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی ).
شاق . (ع ص ) بمعنی دشوار و با مشقت وسخت و با زحمت . (ناظم الاطباء). رجوع به شاق ّ شود.
شاق . [ شاق ق ] (ع ص ) دشوار. کار دشوار. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). صعب . دشوار. (منتهی الارب ). توان فرسا. طاقت فرسا. سخت . معضل .
- تکلیف شاق ؛ تکلیف سخت و دشوار.
- سفر شاق ؛ سفر دشوار و سخت : و حالی به تجارتی رفته است بسفری شاق . (سندبادنامه ص 260).
- عمل شاق ؛ کار دشوار و جانفرسا.
تحریف واژه شاخ