مترادف ذابل : پژمرده، پلاسیده، خشکیده، ضعیف، لاغر، نزار
ذابل
مترادف ذابل : پژمرده، پلاسیده، خشکیده، ضعیف، لاغر، نزار
مترادف و متضاد
۱. پژمرده، پلاسیده، خشکیده
۲. ضعیف، لاغر، نزار
فرهنگ فارسی
( صفت اسم ) ۱ - پژمرده پلاسیده . ۲ - لاغر نزار . ۳ - خشک شده از عطش ( لب و غیره ) .
فرهنگ معین
(بِ ) [ ع . ] (اِفا. ص . ) ۱ - پژمرده ، پلاسیده . ۲ - لاغر، نزار. ۳ - خشک شده از عطش .
لغت نامه دهخدا
ذابل . [ ب ِ ] (ع ص ) ذَوی ّ. پژمرده . ترنجیده . پلاسیده . || لاغر. نزار. مَهزول . || خشک شده از عطش مانند لب . || قنّا ذابِل ؛ دقیق لاصق باللیط. و فی المحکم ؛ لاصق اللیط. (تاج العروس ). نیزه ٔ باریک چسبیده پوست . ج ، ذُبُل ، ذُبّل ، ذَوابِل . و در نسخه ای از مهذب الاسماء آمده است : ذابل زره نرم و در نسخه ای دیگر نیزه ٔ نرم و اﷲ اعلم .
ذابل. [ ب ِ ] ( ع ص ) ذَوی . پژمرده. ترنجیده. پلاسیده. || لاغر. نزار. مَهزول. || خشک شده از عطش مانند لب. || قنّا ذابِل ؛ دقیق لاصق باللیط. و فی المحکم ؛ لاصق اللیط. ( تاج العروس ). نیزه باریک چسبیده پوست. ج ، ذُبُل ، ذُبّل ، ذَوابِل. و در نسخه ای از مهذب الاسماء آمده است : ذابل زره نرم و در نسخه ای دیگر نیزه نرم و اﷲ اعلم.
ذابل. [ ب ِ ] ( اِخ ) ابن طفیل السدوسی ، صحابی است. و جمیعة دختر او از وی یک حدیث روایت کرده است.
ذابل. [ ب ِ ] ( اِخ ) ابن طفیل السدوسی ، صحابی است. و جمیعة دختر او از وی یک حدیث روایت کرده است.
ذابل . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن طفیل السدوسی ، صحابی است . و جمیعة دختر او از وی یک حدیث روایت کرده است .
فرهنگ عمید
۱. پژمرده، ترنجیده، خشکیده.
۲. لاغر، نزار.
۲. لاغر، نزار.
کلمات دیگر: