هدایت کردن
فارسی به انگلیسی
to guide, to lead
direct, lead, navigate, wave
فارسی به عربی
تصرف , عجل مخصي , مباشر
تصرف , عجل مخصی , مباشر
( هدایت کردن (هواپیماو غیره ) ) ابحر
( هدایت کردن (هواپیماو غیره ) ) ابحر
مترادف و متضاد
بردن، اداره کردن، عمل اوردن، هدایت کردن
بردن، سوق دادن، رهبری کردن، راهنمایی کردن، هدایت کردن، سرب پوش کردن، با سرب اندودن، بران داشتن
سوق دادن، قراول رفتن، دستور دادن، اداره کردن، نظارت کردن، عطف کردن، متوجه ساختن، امر کردن، هدایت کردن، معطوف داشتن
هدایت کردن، حدس زدن
بردن، اداره کردن، راهنمایی کردن، هدایت کردن، راندن
هدایت کردن، کشتیرانی کردن
جدول کلمات
هدا
پیشنهاد کاربران
ارشاد دادن ؛ ارشاد کردن :
خدایا چون مرا در عاشقی ارشاد میدادی
چه می شد اندکم از بیوفائی یاد میدادی.
سلیم.
خدایا چون مرا در عاشقی ارشاد میدادی
چه می شد اندکم از بیوفائی یاد میدادی.
سلیم.
هادی. . . . هدا. . . . راهنمایی. . . .
ارشاد
راهبری
کلمات دیگر: