کلمه جو
صفحه اصلی

شاداب


مترادف شاداب : آبدار، پرآب، باطراوت، تروتازه، خرم، شادمان

متضاد شاداب : پژمرده

فارسی به انگلیسی

pulpy, crisp, lively, luscious, mellow, succulent, vernal, vigorous, juicy, fresh, wholesome, youthful

juicy, succulent, fresh


crisp, lively, luscious, mellow, succulent, vernal, vigorous, wholesome, youthful


فارسی به عربی

کثیر العصیر , معشب , نبات ماص

فرهنگ اسم ها

(تلفظ: šādāb) با طراوت ، تازه ، شاد ، شادان ، مسرور .


اسم: شاداب (دختر) (فارسی) (تلفظ: šādāb) (فارسی: شاداب) (انگلیسی: shadab)
معنی: با طراوت، تازه، شاد، مسرور، شادان

مترادف و متضاد

floriferous (صفت)
پر شکوفه، شکوفان، گل دار، پرگل، شاداب

lush (صفت)
الکلی، ابدار، پر پشت، با شکوه، شاداب، پر اب

juicy (صفت)
ابدار، باطراوت، بارانی، شاداب، پر اب، شیره دار

succulent (صفت)
ابدار، شاداب، پرطراوت

آبدار، پرآب ≠ پژمرده


باطراوت، تروتازه


خرم، شادمان


۱. آبدار، پرآب
۲. باطراوت، تروتازه
۳. خرم، شادمان ≠ پژمرده


فرهنگ فارسی

شاد آب، سیر آب، پر آب، تروتازه، خرم
( صفت ) ۱ - پر آب سیراب آبدار . ۲ - تازه طری . ۳ - شاد شادمان مسرور . ۴ - چراگاه سبز .
( شاد آب ) ( صفت ) ۱ - پر آب سیراب آبدار . ۲ - تازه طری . ۳ - شاد شادمان مسرور . ۴ - چراگاه سبز .

فرهنگ معین

(ص مر. ) تازه ، با طراوت ، مسرور.

لغت نامه دهخدا

شاداب. ( ص مرکب ) سیراب. پرآب. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فهرست ولف ). آبدار. شادآب :
که دیدم ده و دو درخت سهی
که رسته ست شاداب با فرهی.
فردوسی.
بشد شاد سهراب از گفت مرد
بخندید و رخساره شاداب کرد.
فردوسی.
تو گفتی همه دشت سر خاب بود
بسان یکی سرو شاداب بود.
فردوسی ( از لغت فرس ).
کنون ما نداریم پایاب او
نپیچیم با بخت شاداب او.
فردوسی.
عید شاداب درختی است تا سال دگر
از گل میوه او بوی همی یابی بر.
حکیم ازرقی ( از جهانگیری ).
سرو شادابی و گمان بردی
که ترا هیچ غم نپیراید.
خاقانی.
ز نرگس تهی یافتم خواب را
ندیدم جوان سرو شاداب را.
نظامی.
ز بس بودیش نقش کلک شاداب
شدی مستسقی از نظاره شاداب.
زلالی ( از فرهنگ جهانگیری ).
|| تازه. ( لغت فرس ). ترو تازه. ( برهان قاطع ) ( فهرست ولف ) . شکفته. ( فهرست ولف ) . طری. طریه. ریان. شاد. شادمان. ( ناظم الاطباء ):
چو خندان شد و چهره شاداب کرد
و را نام تهمینه سهراب کرد.
فردوسی.
دائم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی.
حافظ.
و با آن مصادر شاداب شدن ، شاداب کردن و نظایر آنها ساخته شده و بکار رفته است.

فرهنگ عمید

۱. پرطراوت، خرم: دائم گل این بستان شاداب نمی ماند / دریاب ضعیفان را در وقت توانایی (حافظ: ۹۸۴ ).
۲. [قدیمی، مجاز] آباد، بارونق.

دانشنامه عمومی

شاداب ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
شاداب (جیرفت)
شاداب (ریوند)
شاداب (کهنوج)
شاداب (نیشابور)

واژه نامه بختیاریکا

شاد اَو

پیشنهاد کاربران

تازه بودن با طراوت بودن

سرزنده

خوش حالی


ریان

گیاه شادابی پوست: برگ گردو

آبدار، پرآب، باطراوت، تروتازه، خرم، شادمان

شاداب. شادمان. خرم. با نشاط. عالی. پور شوق و شور



کلمات دیگر: