کلمه جو
صفحه اصلی

صبور


مترادف صبور : بردبار، حلیم، خوددار، خویشتن دار، رزین، شکیبا، صابر، متحمل

متضاد صبور : ناشکیبا

برابر پارسی : بردبار، خود دار، شکیبا

فارسی به انگلیسی

(very) patient


patient, (very) patient

فارسی به عربی

مریض

فرهنگ اسم ها

اسم: صبور (دختر) (عربی) (تلفظ: sabur) (فارسی: صبور) (انگلیسی: sabur)
معنی: صبر کننده، شکیبا، از نام های خداوند، آن که در برابر سختی ها و رنج ها بردبار است

(تلفظ: sabur) (عربی) آن‌که در برابر سختی ها و رنج‌ها بردبار است ، صبر کننده ، شکیبا ؛ از نام‌های خداوند.


مترادف و متضاد

بردبار، حلیم، خوددار، خویشتن‌دار، رزین، شکیبا، صابر، متحمل ≠ ناشکیبا


patient (صفت)
شکیبا، بردبار، صبور، از روی بردباری

فرهنگ فارسی

صبرکننده، شکیبنده، بردبار، شکیبا، صبوری: شکیبایی، بردباری
( صفت ) ۱ - صبر کننده بردبار . ۲ - نامی از نامهای خدای متعال .
نام وی حسین افندی و از متاخران شعرا و حطاطان و از مردم تبریز است

فرهنگ معین

(صَ ) [ ع . ] (ص . ) شکیبا، بردبار.

لغت نامه دهخدا

صبور. [ ص َ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای . || نام اسب نافعبن جبلة. (منتهی الارب ).


صبور. [ ص َ ] (اِخ ) دهی از دهستان طیبی سرحدی بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان . 7هزارگزی جنوب قلعه ٔرئیسی مرکز دهستان . 125هزارگزی خاور راه اتومبیل رو باغ ملک . کوهستانی ، سردسیر. مالاریائی . سکنه 100 تن . آب از چشمه . محصول آن غلات ، پشم ، لبنیات . شغل اهالی زراعت و حشم داری ، صنایع دستی قالی بافی . ساکنین از طایفه ٔ طیبی می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


صبور. [ ص َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کرگاه بخش ویسیان شهرستان خرم آباد. 7هزارگزی جنوب ماسور. 7هزارگزی جنوبی اتومبیل رو خرم آباد به اندیمشک ، کوهستانی ، معتدل ، مالاریائی ، سکنه 150 تن . آب از چشمه ها، محصول غلات ، تریاک ، حبوبات ، پشم ، لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری ، راه مالرو. ساکنین از طایفه ٔ میر بهاروند میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


صبور. [ ص َ ] (اِخ ) نام وی حسین افندی از متأخران شعرا و خطاطان و از مردم تبریز است . وی به استانبول رفت و به استنساخ دواوین شعرا پرداخت . از اوست :
آل شانه دستکه صنما طاره تللرک
کوکلم کبی طاغیت ینه رخساره تللرک .

(قاموس الاعلام ترکی ).



صبور. [ ص َ] (اِخ ) شاعری است . و صاحب مجمعالفصحا گوید نام نامی وی میرزا احمد و برادرزاده ٔ جناب ملک الشعرا فتحعلی خان کاشانی علیه الرحمة است . در خط و ربط و انشاء نظم و نثر و تکمیل اخلاق رتبه ٔ عالی تحصیل نمود. در دفترخانه ٔ مبارکه ٔ نایب السلطنه ٔ مغفور عباس میرزا نوراﷲ مضجعه متوجه انشا میشده و از ندمای محفل ارم مشاکل آن سلطان مغفور محسوب می آمده ، محسود اقران و امثال و محمود ارباب دانش و اصحاب کمال بود. آن مرد نیکونهاد عالی نژاد در سنه ٔ 1228 هَ . ق . در رزم کفره ٔ روس به نیت جهاد مقتول و بروضه ٔ رضوان پای نهاد. از اوست :
چیست آن دریای نورانی که عقلش گوهر است
رشحه ای ز امواج فیضش صد چو بحر اخضر است
فیض آن بی منتها و جود آن بی غایت است
لطف آن شادی فزای و طبعآن جان پروراست
گاه جودش نوح را بر کوه جودی رهنماست
گاه لطفش خضر را بر آب حیوان رهبر است
غرقه ٔ دریا نه جز زهر فنا نوشد ولیک
هر غریقی را در آن شهدبقا در ساغر است
صد هزاران ماهی سیمین بر زرین پشیز
اندر آن بینی که شان از ماه انور پیکر است
از نم فیضش هزاران لاله و گل بردمید
کاین سپهر نیلگون زآنها یکی نیلوفر است
قطره ها گاه تلاطم زآن بروی چرخ ریخت
کاندر او این زیور و زیب از نجوم و اختر است .
و رجوع به ریحانةالادب ج 2 ص 457 شود.


صبور. [ ص َ ] ( ع ص ) صابر و شکیبا و کسی که جلدی نکند درانتقام. ( غیاث اللغات ). شکیبا و حلیمی که عاصیان رابه عذاب مؤاخذه نکند بلکه ببخشد یا در گرفت آنها شتابی نکند. ( منتهی الارب ). شکیبا. ( دهار ). بی شتاب. ( مهذب الاسماء ) ( السامی فی الاسامی ) ( ربنجنی ). شکیبنده. بردبار. پرشکیب. آنکه نافرمانان را به کیفر چاره نکند. ( بحر الجواهر ). برغیس. ( منتهی الارب ) :
از ین زمانه جافی و گردش شب و روز
شگرف گشت صبور و صبور گشت شگرف.
کسائی.
بدانست رامشگرش را ز دور
ازآن درد بر جای شد ناصبور.
فردوسی.
ایشان مردمانی صبورترند و بجان درمانده و جان را میکوشند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 592 ).
در همه کاری صبور وز همه عیبی نفور
کالبد تو ز نور و کالبد ما ز لاد.
منوچهری.
گر بترسی ز ناصواب جواب
وقت گفتن صبور باش صبور.
ناصرخسرو.
بسته دو پای و دوخته دو دیده
تا کی بوم صبورکه نه بازم.
مسعودسعد.
پرده دری پیشه دوران بود
بارکشی کار صبوران بود.
نظامی.
صبوری از طریق عشق دور است
نباشد عاشق آنکس کو صبور است.
نظامی.
و در حلقه درویشان زاجرند و صبورند. ( گلستان ).
گفتی که صبور باش هیهات
دل موضع صبر بود، بردی.
سعدی.
چون نگفتی ای صبور و ای حلیم
کی بگفتی ای شجاع و ای کریم.
مولوی.
نیست انگارد پر خود را صبور
تا پرش درنفکند درشر و شور.
مولوی.

صبور. [ ص َ ] ( اِخ ) نامی از نامهای خدای. || نام اسب نافعبن جبلة. ( منتهی الارب ).

صبور. [ ص َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان طیبی سرحدی بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان. 7هزارگزی جنوب قلعه ٔرئیسی مرکز دهستان. 125هزارگزی خاور راه اتومبیل رو باغ ملک. کوهستانی ، سردسیر. مالاریائی. سکنه 100 تن. آب از چشمه. محصول آن غلات ، پشم ، لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری ، صنایع دستی قالی بافی. ساکنین از طایفه طیبی می باشند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

صبور. [ ص َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان کرگاه بخش ویسیان شهرستان خرم آباد. 7هزارگزی جنوب ماسور. 7هزارگزی جنوبی اتومبیل رو خرم آباد به اندیمشک ، کوهستانی ، معتدل ، مالاریائی ، سکنه 150 تن. آب از چشمه ها، محصول غلات ، تریاک ، حبوبات ، پشم ، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری ، راه مالرو. ساکنین از طایفه میر بهاروند میباشند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

صبور. [ ص َ ] (ع ص ) صابر و شکیبا و کسی که جلدی نکند درانتقام . (غیاث اللغات ). شکیبا و حلیمی که عاصیان رابه عذاب مؤاخذه نکند بلکه ببخشد یا در گرفت آنها شتابی نکند. (منتهی الارب ). شکیبا. (دهار). بی شتاب . (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ) (ربنجنی ). شکیبنده . بردبار. پرشکیب . آنکه نافرمانان را به کیفر چاره نکند. (بحر الجواهر). برغیس . (منتهی الارب ) :
از ین زمانه ٔ جافی و گردش شب و روز
شگرف گشت صبور و صبور گشت شگرف .

کسائی .


بدانست رامشگرش را ز دور
ازآن درد بر جای شد ناصبور.

فردوسی .


ایشان مردمانی صبورترند و بجان درمانده و جان را میکوشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 592).
در همه کاری صبور وز همه عیبی نفور
کالبد تو ز نور و کالبد ما ز لاد.

منوچهری .


گر بترسی ز ناصواب جواب
وقت گفتن صبور باش صبور.

ناصرخسرو.


بسته دو پای و دوخته دو دیده
تا کی بوم صبورکه نه بازم .

مسعودسعد.


پرده دری پیشه ٔ دوران بود
بارکشی کار صبوران بود.

نظامی .


صبوری از طریق عشق دور است
نباشد عاشق آنکس کو صبور است .

نظامی .


و در حلقه ٔ درویشان زاجرند و صبورند. (گلستان ).
گفتی که صبور باش هیهات
دل موضع صبر بود، بردی .

سعدی .


چون نگفتی ای صبور و ای حلیم
کی بگفتی ای شجاع و ای کریم .

مولوی .


نیست انگارد پر خود را صبور
تا پرش درنفکند درشر و شور.

مولوی .



فرهنگ عمید

صبر کننده، بردبار، شکیبا.

دانشنامه عمومی

صبور روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان خرم آباد در استان لرستان ایران است.
فهرست روستاهای ایران
شغل بیشتر مردم روستا دام داری،باغ داری و کشاورزی است.
این روستا متشکل از اقوام لک و لر می باشد،که خانوارهایی از ایل حسنوند ، ایل بیرانوند و طایفه گوشه ای در ان ساکن اند.
در جنوب روستا سرابی وجود دارد که از قدیم تا به حال مورد توجه گردشگران بوده.

دانشنامه آزاد فارسی

صُبور (shad)
صُبور
هر یک از چندین گونه ماهی دریایی، به ویژه از جنس Alosa. بزرگ ترین عضو خانواده شاه ماهی۱ است. طولی حدود ۶۰ سانتی متر، و وزنی حدود۲.۷ کیلوگرم دارد. این ماهیان، برای تولیدمثل، به صورت گروهی به رودخانه ها مهاجرت می کنند. ماهیان اقیانوس اطلس اند اما به اقیانوس آرام نیز آمده اند. صبور توایت۲، Alosa fallax در مدیترانه و شمال اروپا یافت می شود. از این خانواده نُه گونه ماهی در آب های ایران یافت می شود. انواع کیلکا، و انواع سگ ماهی از جمله ماهی های این خانواده اند که بیشتر در آب های دریای خزر زندگی می کنند. صُبور (زُبور یا برّک) در رودخانه های جنوب دیده می شود.clupeidaeshad twaite

فرهنگ فارسی ساره

شکیبا، بردبار


واژه نامه بختیاریکا

بار وردار؛ جا به دل؛ جا وردار؛ مازه پهن؛ دنده پهن؛ صَویر؛ بار وردار؛ پَسه پهن؛ جا به دل؛ جا وردار؛ چار گُردالِه بِه اِشکَم

جدول کلمات

صبور

پیشنهاد کاربران

patient

صبور یه اسم تک و کم هست
من دخترم و اسممو خیلی دوست دارم

کلمه ی 5 حرفی که اول آن حرف ش است شکیبا

اون اسم یکی از اسماء خداوند است.

شکیبا

بردبار

مقاوم بودن

شکیبا و صبور

شکیبا در برابر مشکلات


کلمات دیگر: