مترادف صاف : پرداخته، صیقلی، لغزنده، نرم، نشو، هموار، تخت، مستوی، مسطح، راست، شق، پاک، پالوده، روشن، زلال، خالص، مروق، ناب، بی آلایش، وضیع
متضاد صاف : خشن، زبر
برابر پارسی : هموار، یکنواخت، نرم، سره، پالایش، ناب
direct(ly)
clear, limpid, pure, smooth, candid, sincere
broad, even, flat, horizontal, smooth, square, tall, upright, open, plumb, serene
پرداخته، صیقلی، لغزنده، نرم، نشو، هموار ≠ خشن، زبر
تخت، مستوی، مسطح
راست، شق
پاک، پالوده، روشن، زلال
خالص، مروق، ناب
بیآلایش، وضیع
۱. پرداخته، صیقلی، لغزنده، نرم، نشو، هموار
۲. تخت، مستوی، مسطح
۳. راست، شق
۴. پاک، پالوده، روشن، زلال
۵. خالص، مروق، ناب
۶. بیآلایش، وضیع ≠ خشن، زبر
صاف . (اِخ ) اسم است ابن صیاد را. (منتهی الارب ).
صاف . (اِخ )کوهی است در تهامة مر بنی ذئل را. (معجم البلدان ).
عنصری .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
خاقانی .
خاقانی .
مولوی .
حافظ.
حافظ.
حافظ.
حافظ.
حافظ.
حافظ.
حافظ.
حافظ.
سعدی .
صاف . (ع ص ) (از «ص ی ف ») صائف . یوم صاف ؛ روز گرم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و آن مخفف صائف است . (از اقرب الموارد).
صاف . (ع ص )(از «ص وف ») کبش صاف ؛ قچقار بسیارپشم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). اَصْوَف . صائف . صَوِف . صوفانی .
صاف . [ صاف ف ] (ع ص ) نعت فاعلی از صف ّ. صف کشنده . رجوع به صافات شود.
صاف . [ فِن ْ ] (ع ص ) (از «ص ف و») یوم صاف ؛ روز سرد صاف بی ابر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). صَفْوان .
۱. پاکیزه؛ خالص؛ بیآلایش.
۲. مسطح؛ هموار.
۳. بیچینوچروک.
۴. [مجاز] آفتابی.
〈 صاف کردن: (مصدر متعدی)
۱. مایعی را از صافی یا پارچه گذراندن تا جرم آن گرفته شود: ◻︎ پیر مغان ز توبهٴ ما گر ملول شد / گو باده صاف کن که به عذر ایستادهایم (حافظ: ۷۲۸).
۲. هموار کردن زمین.
۳. برطرف ساختن چینوچروک پارچه.
صفکشنده؛ صفکشیده.
تکیه ای: sâf
طاری: sâf
طامه ای: sâf
طرقی: sâf
کشه ای: sâf
نطنزی: sâf
۱پاک ۲هموار ۳بی آمیختگی ۳آسمان بدون ابر