مترادف راح : باده، شراب، صهبا، مل، می، سرور، شادمانی، شعف، نشاط
راح
مترادف راح : باده، شراب، صهبا، مل، می، سرور، شادمانی، شعف، نشاط
مترادف و متضاد
۱. باده، شراب، صهبا، مل، می
۲. سرور، شادمانی، شعف، نشاط
فرهنگ فارسی
شادشدن، شادمان گشتن، شادمانی، نشاط، شراب، باده
( اسم ) ۱ - شادمانی نشاط . ۲ - می باده شراب . ۳ - نوایی است از موسیقی قدیم .
نام نواییست از موسیقی .
( اسم ) ۱ - شادمانی نشاط . ۲ - می باده شراب . ۳ - نوایی است از موسیقی قدیم .
نام نواییست از موسیقی .
فرهنگ معین
[ ع . ] (اِ. ) ۱ - شادمانی . ۲ - باده ، شراب .
لغت نامه دهخدا
راح. ( ع اِ ) شادمانی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ارتیاح یعنی نشاط، گویند: فقدت راحی فی الشباب ؛ یعنی ارتیاحی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ):
ای دریغا مرغ خوش الحان من
راح روح و روضه و ریحان من.
از خوردن راح ای جمال احرار
دانم که نه بر توبه نصوحی.
خوان جم را خل خرمایی فرست.
پس روا داری مرا اندوهگین.
دانه مرغان روحانی بخواه.
تو و ریحان و راح و رای صبوح.
نوش و نقلی که بزم را شاید.
پخته گشته در آتش زنده.
تخت زمرد زده ست گل بچمن
راح چون لعل آتشین دریاب.
زان راح که روحیست بتن پرورده.
راح. ( ع اِ ) نام نوایی است از موسیقی. رجوع به لغت نامه ذیل لغت آهنگ شود.
راح. ( اِخ ) صحرایی است در راه یمامه به بصره میان بنبان و جرباء. ( از معجم البلدان ج 4 ).
ای دریغا مرغ خوش الحان من
راح روح و روضه و ریحان من.
مولوی.
|| پنجه. ( منتهی الارب ). کف های دست. ( آنندراج ). ج ِ راحة است که بمعنی کف دست باشد. ( از اقرب الموارد ). || راه. ( غیاث اللغات ). || قرار گرفتن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || یوم راح ؛ روز سخت باد. ( منتهی الارب ). || شراب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). خمر. ( اقرب الموارد ) : از خوردن راح ای جمال احرار
دانم که نه بر توبه نصوحی.
سوزنی.
دست جم چون راح ریحانیت دادخوان جم را خل خرمایی فرست.
خاقانی.
شعر من شد نقل عقل و راح روح پس روا داری مرا اندوهگین.
خاقانی.
در صبوح آن راح ریحانی بخواه دانه مرغان روحانی بخواه.
خاقانی.
راح ریحانی ار بدست آری تو و ریحان و راح و رای صبوح.
خاقانی.
راح و ریحان که مجلس آرایدنوش و نقلی که بزم را شاید.
نظامی.
راح گلگون چو گلشکر خنده پخته گشته در آتش زنده.
نظامی.
از افراط و انهماک در معاطات کاسات راح از صباح تا رواح مرضی روی نمود. ( جهانگشای جوینی ).تخت زمرد زده ست گل بچمن
راح چون لعل آتشین دریاب.
حافظ.
همچون لب خود مدام جان می پرورزان راح که روحیست بتن پرورده.
حافظ.
راح. ( ع اِ ) نام نوایی است از موسیقی. رجوع به لغت نامه ذیل لغت آهنگ شود.
راح. ( اِخ ) صحرایی است در راه یمامه به بصره میان بنبان و جرباء. ( از معجم البلدان ج 4 ).
راح . (اِخ ) صحرایی است در راه یمامه به بصره میان بنبان و جرباء. (از معجم البلدان ج 4).
راح . (ع اِ) شادمانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ارتیاح یعنی نشاط، گویند: فقدت راحی فی الشباب ؛ یعنی ارتیاحی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد):
ای دریغا مرغ خوش الحان من
راح روح و روضه و ریحان من .
|| پنجه . (منتهی الارب ). کف های دست . (آنندراج ). ج ِ راحة است که بمعنی کف دست باشد. (از اقرب الموارد). || راه . (غیاث اللغات ). || قرار گرفتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || یوم راح ؛ روز سخت باد. (منتهی الارب ). || شراب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خمر. (اقرب الموارد) :
از خوردن راح ای جمال احرار
دانم که نه بر توبه ٔ نصوحی .
دست جم چون راح ریحانیت داد
خوان جم را خل خرمایی فرست .
شعر من شد نقل عقل و راح روح
پس روا داری مرا اندوهگین .
در صبوح آن راح ریحانی بخواه
دانه ٔ مرغان روحانی بخواه .
راح ریحانی ار بدست آری
تو و ریحان و راح و رای صبوح .
راح و ریحان که مجلس آراید
نوش و نقلی که بزم را شاید.
راح گلگون چو گلشکر خنده
پخته گشته در آتش زنده .
از افراط و انهماک در معاطات کاسات راح از صباح تا رواح مرضی روی نمود. (جهانگشای جوینی ).
تخت زمرد زده ست گل بچمن
راح چون لعل آتشین دریاب .
همچون لب خود مدام جان می پرور
زان راح که روحیست بتن پرورده .
ای دریغا مرغ خوش الحان من
راح روح و روضه و ریحان من .
مولوی .
|| پنجه . (منتهی الارب ). کف های دست . (آنندراج ). ج ِ راحة است که بمعنی کف دست باشد. (از اقرب الموارد). || راه . (غیاث اللغات ). || قرار گرفتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || یوم راح ؛ روز سخت باد. (منتهی الارب ). || شراب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خمر. (اقرب الموارد) :
از خوردن راح ای جمال احرار
دانم که نه بر توبه ٔ نصوحی .
سوزنی .
دست جم چون راح ریحانیت داد
خوان جم را خل خرمایی فرست .
خاقانی .
شعر من شد نقل عقل و راح روح
پس روا داری مرا اندوهگین .
خاقانی .
در صبوح آن راح ریحانی بخواه
دانه ٔ مرغان روحانی بخواه .
خاقانی .
راح ریحانی ار بدست آری
تو و ریحان و راح و رای صبوح .
خاقانی .
راح و ریحان که مجلس آراید
نوش و نقلی که بزم را شاید.
نظامی .
راح گلگون چو گلشکر خنده
پخته گشته در آتش زنده .
نظامی .
از افراط و انهماک در معاطات کاسات راح از صباح تا رواح مرضی روی نمود. (جهانگشای جوینی ).
تخت زمرد زده ست گل بچمن
راح چون لعل آتشین دریاب .
حافظ.
همچون لب خود مدام جان می پرور
زان راح که روحیست بتن پرورده .
حافظ.
راح . (ع اِ) نام نوایی است از موسیقی . رجوع به لغت نامه ذیل لغت آهنگ شود.
فرهنگ عمید
۱. شادمانی، نشاط.
۲. (اسم ) خمر، شراب، باده.
* راح روح: ‹راه روح› (موسیقی )
۱. گوشه ای در دستگاه شور.
۲. لحنی از سی لحن باربد.
۲. (اسم ) خمر، شراب، باده.
* راح روح: ‹راه روح› (موسیقی )
۱. گوشه ای در دستگاه شور.
۲. لحنی از سی لحن باربد.
۱. شادمانی؛ نشاط.
۲. (اسم) خمر؛ شراب؛ باده.
〈 راح روح: ‹راه روح› (موسیقی)
۱. گوشهای در دستگاه شور.
۲. لحنی از سی لحن باربد.
کلمات دیگر: