کلمه جو
صفحه اصلی

جابه جا


مترادف جابه جا : بلافاصله، دردم، فوراً

فرهنگ معین

(بِ ) (ق . ) فوری ، بلافاصله ، که بیشتر با فعل مردن به کار برده می شود.

فرهنگ عمید

۱. محل به محل، مکان به مکان، نقطه به نقطه: آن حکیم خارچین استاد بود / دست می زد جابه جا می آزمود (مولوی: ۴۱ ).
۲. درحال، فوراً، فی الفور: جابه جا افتاد و مرد.
* جابه جا شدن: (مصدر لازم )
۱. از جایی به جای دیگر رفتن.
۲. از جای خود تکان خوردن استخوان یا مفصل، از بند دررفتن، از جا دررفتن.
* جابه جا کردن: (مصدر متعدی )
۱. چیزی را از جایی به جای دیگر گذاشتن.
۲. چیزی را در جای خود قرار دادن.

۱. محل‌به‌محل؛ مکان‌به‌مکان؛ نقطه‌به‌نقطه: ◻︎ آن حکیم خارچین استاد بود / دست می‌زد جابه‌جا می‌آزمود (مولوی: ۴۱).
۲. درحال؛ فوراً؛ فی‌الفور: جابه‌جا افتاد و مرد.
⟨ جابه‌جا شدن: (مصدر لازم)
۱. از جایی به جای دیگر رفتن.
۲. از جای خود تکان خوردن استخوان یا مفصل؛ از بند دررفتن؛ از جا دررفتن.
⟨ جابه‌جا کردن: (مصدر متعدی)
۱. چیزی را از جایی به جای دیگر گذاشتن.
۲. چیزی را در جای خود قرار دادن.


دانشنامه عمومی

جابه جا ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
جا به جا: به معنی نقل مکان
جابه جا (فیلم)
جابه جایی

پیشنهاد کاربران

گله به گله

جا به جا:
فرهنگ فارسی عمید
( قید ) ۱. محل به محل؛ مکان به مکان؛ نقطه به نقطه: ◻︎ آن حکیم خارچین استاد بود / دست می زد جابه جا می آزمود ( مولوی: ۴۱ ) .
۲. درحال؛ فوراً؛ فی الفور: جابه جا افتاد و مرد.
⟨ جابه جا شدن: ( مصدر لازم )
۱. از جایی به جای دیگر رفتن.
۲. از جای خود تکان خوردن استخوان یا مفصل؛ از بند دررفتن؛ از جا دررفتن.
⟨ جابه جا کردن: ( مصدر متعدی )
۱. چیزی را از جایی به جای دیگر گذاشتن.
۲. چیزی را در جای خود قرار دادن.

یعنی بی درنگ بدون حتی یک لحظه مکث کردن

جابه جا: [ اصطلاح در تداول عامه ]گله به گله، نقطه به نقطه , از اینجا و آنجا،
( ( وسط باغ بزرگ خانه ای بود از سنگ سفید با ایوان پهن و ستون های بلند مارپیچ . شیروانی زرشکی جابه جا زنگ زده بود . ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص72 . ) )


کلمات دیگر: