کلمه جو
صفحه اصلی

تاب داشتن


مترادف تاب داشتن : بردبار بودن، تحمل داشتن، طاقت داشتن ، قوس داشتن، انحنا داشتن، انحراف داشتن، احول بودن، دوبین بودن، لوچ بودن

متضاد تاب داشتن : بی تاب شدن

فارسی به انگلیسی

shimmy, take

مترادف و متضاد

shimmy (فعل)
تکان تکان خوردن، تاب داشتن

بردبار بودن، تحمل داشتن، طاقت داشتن ≠ بی‌تاب شدن


۱. بردبار بودن، تحمل داشتن، طاقت داشتن ≠ بیتاب شدن
۲. قوس داشتن، انحنا داشتن
۳. انحراف داشتن
۴. احول بودن، دوبین بودن، لوچ بودن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- طاقت داشتن تحمل داشتن . ۲- در رنج بودن درد داشتن . یا تاب داشتن چشم کسی . کمی حول ( کجی ) در چشم او بودن .

فرهنگ معین

(تَ ) (مص ل . ) ۱ - طاقت داشتن ، تحمل داشتن . ۲ - در رنج بودن ، درد داشتن .

لغت نامه دهخدا

تاب داشتن. [ ت َ ] ( مص مرکب ) طاقت داشتن. تحمل داشتن :
چون بخورد ساتگنی هفت و هشت
با گلویش تاب ندارد رباب.
ناصرخسرو.
اگر سیمرغی اندر دام زلفی
بماند، تاب عصفوری ندارد.
سعدی ( طیبات ).
|| در رنج و درد بودن :
دوش دوراز رویت ای جان جانم از غم تاب داشت
ابر چشمم بر رخ از سودای دل سیلاب داشت.
سعدی.
|| تاب داشتن چشم کسی ، کمی حول در چشم او بودن.

پیشنهاد کاربران

جان انجام کاری را داشتن


کلمات دیگر: