کلمه جو
صفحه اصلی

خارخار


مترادف خارخار : دغدغه، تشویش، اضطراب، خلجان، تعلق خاطر، میل، خواهش، وسوسه

مترادف و متضاد

۱. دغدغه، تشویش، اضطراب
۲. خلجان، تعلق خاطر، میل، خواهش
۳. وسوسه


فرهنگ فارسی

حالت خارش بدن، خلجان، دغدغه، دلواپسی واضطراب
۱ - ( اسم ) خارش تن . ۲ - تعلق خاطرکه ضمیر آدمی را بر طلب و کنجکاوی وا دارد خلجان اضطراب .
دهی است از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ واقع در هفت هزار گزی جنوب راه ارابه رو شاهین دژ به تکاب محلی است کوهستانی .

فرهنگ معین

(اِ. ) ۱ - خارش بدن . ۲ - دلواپسی ، اضطراب .

لغت نامه دهخدا

خارخار. ( اِ ) کنایه از دغدغه و خواهش خواه امر مرغوب باشد و خواه غیر مرغوب چون خارخار غم ، و با لفظ در سر داشتن و در سینه داشتن و در دل داشتن مستعمل است. ( آنندراج ). کنایه از خلجان و تعلق خاطر هم هست که ابتدای میل و خواهش بچیزی باشد و بقیه میل و خواهش را هم گفته اند. ( برهان قاطع ).خلجان و تعلق خاطر و اندیشه ای که ضمیر آدمی بر طلب و کنجکاوی دارد. ( تعلیقات فیه مافیه چ فروزانفر ص 283 از حاشیه دکتر معین بر برهان قاطع ). خلجان خاطر که در ایام تعلق و میل و عشق بر عاشق پیدا شود. ( انجمن آرای ناصری ). تردد و تفکر و اندیشه طبیعت برای امر مرغوب. ( بهار عجم ) ( غیاث اللغات ). خلجان. ( شرفنامه منیری ). تعلق خاطر که ابتدای میل و خواهش بود. ( ناظم الاطباء ). خلجان خاطر. ( فرهنگ نظام ). دغدغه خاطر و الم دل و خلجان. ( فرهنگ شعوری ج 1 ص 361 ). وسوسه. وساوس تسویل ، تساویل ، چون خارخار دیوار :
دگر ره باز با هر کوهساری
بخار آورد پیدا خارخاری.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 441 ).
تو چشم روشن و دلشاد زی که در دل و چشم
خلد عدوی ترا خارخار از آتش و آب.
مسعودسعد ( دیوان چ رشید یاسمی ص 28 ).
در آدمی عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صدهزار عالم ملک او شود که نیاساید و آرام نیابد. ( فیه مافیه مولوی 64 از حاشیه دکتر معین بر برهان قاطع ).
خارخار دو فرشته می نهشت
تا که تخم خویش بینی را نکشت.
( مثنوی ).
از خارخار عشق تو در سینه دارم خارها
هر دم شکفته در دلم زان خارها گلزارها.
جامی.
دل را ز خار خار تمنای وصل خویش
خوبان فریب بستر سنجاب داده اند.
فیاض لاهیجی ( از آنندراج ).
خارخار آن پریرو داشته
بر مزار هر که گل پاشیده است.
کلیم ( از آنندراج ).
فضای دل خلاص از خارخار غم کجا گردد
ز چنگ خاربن دامان صحرا کی رها گردد.
واعظ قزوینی ( از آنندراج ).
ابر دامن کش و گلشن خوش و ساقی است کریم
خارخار غم ایام چه خواهد بودن.
حضرت شیخ ( از آنندراج ).
گل اندامی که دارد غنچه در سر خارخار او
صبا در رقص طاوس است از رنگ بهار او.
میرمحمدافضل ثابت ( از آنندراج ).
محمدخان که حرکات او بر طبعش ناگوار و از اطوار او خارخار در دل داشت در آن روز عنان اختیار از دست داده. ( تاریخ گلستانه ).

خارخار. (اِ) کنایه از دغدغه و خواهش خواه امر مرغوب باشد و خواه غیر مرغوب چون خارخار غم ، و با لفظ در سر داشتن و در سینه داشتن و در دل داشتن مستعمل است . (آنندراج ). کنایه از خلجان و تعلق خاطر هم هست که ابتدای میل و خواهش بچیزی باشد و بقیه ٔ میل و خواهش را هم گفته اند. (برهان قاطع).خلجان و تعلق خاطر و اندیشه ای که ضمیر آدمی بر طلب و کنجکاوی دارد. (تعلیقات فیه مافیه چ فروزانفر ص 283 از حاشیه ٔ دکتر معین بر برهان قاطع). خلجان خاطر که در ایام تعلق و میل و عشق بر عاشق پیدا شود. (انجمن آرای ناصری ). تردد و تفکر و اندیشه ٔ طبیعت برای امر مرغوب . (بهار عجم ) (غیاث اللغات ). خلجان . (شرفنامه ٔ منیری ). تعلق خاطر که ابتدای میل و خواهش بود. (ناظم الاطباء). خلجان خاطر. (فرهنگ نظام ). دغدغه ٔ خاطر و الم دل و خلجان . (فرهنگ شعوری ج 1 ص 361). وسوسه . وساوس تسویل ، تساویل ، چون خارخار دیوار :
دگر ره باز با هر کوهساری
بخار آورد پیدا خارخاری .

ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 441).


تو چشم روشن و دلشاد زی که در دل و چشم
خلد عدوی ترا خارخار از آتش و آب .

مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 28).


در آدمی عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صدهزار عالم ملک او شود که نیاساید و آرام نیابد. (فیه مافیه مولوی 64 از حاشیه ٔ دکتر معین بر برهان قاطع).
خارخار دو فرشته می نهشت
تا که تخم خویش بینی را نکشت .

(مثنوی ).


از خارخار عشق تو در سینه دارم خارها
هر دم شکفته در دلم زان خارها گلزارها.

جامی .


دل را ز خار خار تمنای وصل خویش
خوبان فریب بستر سنجاب داده اند.

فیاض لاهیجی (از آنندراج ).


خارخار آن پریرو داشته
بر مزار هر که گل پاشیده است .

کلیم (از آنندراج ).


فضای دل خلاص از خارخار غم کجا گردد
ز چنگ خاربن دامان صحرا کی رها گردد.

واعظ قزوینی (از آنندراج ).


ابر دامن کش و گلشن خوش و ساقی است کریم
خارخار غم ایام چه خواهد بودن .

حضرت شیخ (از آنندراج ).


گل اندامی که دارد غنچه در سر خارخار او
صبا در رقص طاوس است از رنگ بهار او.

میرمحمدافضل ثابت (از آنندراج ).


محمدخان که حرکات او بر طبعش ناگوار و از اطوار او خارخار در دل داشت در آن روز عنان اختیار از دست داده . (تاریخ گلستانه ).
یار رفت از چشم و در دل خارخار او بماند
بر جگر صد داغ حسرت یادگار او بماند.

(فرهنگ شعوری ).


|| خارش . (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء)(انجمن آرای ناصری ) (فرهنگ شعوری ص 361) :
فکر عصیان ابتدای کار شیطانی بود
در بدن چون خارخار افتد علامات گرست .

عطار.


خواهد رسید زر بکف من ز دست تو
چون گل ازان که میکندم خارخار دست .

سلمان ساوجی .


خارخار دل من گشته غم هجرانش
زان سبب کرده تنم محنت دل ویرانش .

ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری ص 361).


|| حسد و رشک . (انجمن آرای ناصری ) (ناظم الاطباء).

خارخار. (اِخ ) دهی است از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ واقع در هفت هزارگزی جنوب راه ارابه رو شاهین دژ به تکاب محلی است کوهستانی . دارای هوای معتدل و سالم ، سکنه ٔ آن 405تن مردم آنجا کرد و مذهبشان تسنن است آب آنجا از چشمه و محصولات غلات و حبوبات و کرچک و بادام و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی و جاجیم بافی است و راه مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).


فرهنگ عمید

۱. حالت خارش بدن.
۲. [مجاز] دلواپسی و اضطرابی که از تعلق خاطر، تمایل، و هوس به چیزی در انسان پیدا می شود، دغدغه: از خارخار عشق تو در سینه دارم خارها / هر دم شکفته بر رخم زآن خارها گلزارها (جامی: ۸ ).

دانشنامه عمومی

خارخار (Xarxar) نام یکی از ایالات آشوریان در سرزمین ماد به مرکزیت دژی به همین نام بود. این ایالت توسط سارگون دوم تأسیس شده بود. بعدها و به احتمال زیاد در سال ۷۱۰ پیش از میلاد ساپاردا که در این ایالت واقع شده بود از آن جدا شد و ایالت مستقلی شد. ایالت دژ خارخار در ناحیهٔ غرب همدان کنونی واقع بوده است.
کیشه سو
ساپاردا
مادا
این سرزمین، چندین بار توسط پادشاهان آشور مانند شلمنسر سوم و اددنراری سوم تسخیر شد. در ابتدای پادشاهی سارگون دوم، مردمان خارخار پرداخت خراج به آشور را قطع کردند و حاکم آنجا، کی-بابا را بیرون راندند و پیمانی با دالتا، فرمانروای الیپی منعقد کردند. الیپی سرزمینی بود که در جنوب خارخار، در منطقهٔ پیشِ کوه واقع شده بود. در سال ۷۱۶ پیش از میلاد، سرانجام خارخار توسط آشوریان دوباره فتح شد و به یکی از ایالت های آشور تبدیل گردید؛ نام شهر خارخار نیز به کارشاروکین تغییر یافت و خارخار به پایگاهی جهت حمله به ماد تبدیل شد. چندین سرزمین نزدیک نیز به ایالت مذکور افزوده شد و در دوران فرمانروایی سناخریب، این ایالت، به بهای فتح قلمروهای شمالی الیپی، شامل بیت بارو، گسترش یافت. در دوران فرمانروایی اسارحدون، هنگامی که مادی ها علیهٔ آشوریان شورش کردند، به ایالت خارخار در ارتباط با تهدید شهرهای کیلمان و شیشیرتو، اشاره شده است.
به گفتهٔ لویس لوین، خارخار در مرکز زاگرس غربی، در نزدیکی جادهٔ بزرگ خراسان واقع شده بود. ارنست هرتسفلد آن را به عنوان نام کهن منطقهٔ نهاوند شناسایی کرده، در حالی که کایلر یانگ عقیده دارد تپه ای در منطقهٔ سنندج را باید مکان این شهر دانست. ستون سنگی یادبود سارگون دوم که در نزدیکی روستای نجف آباد، در نزدیکی درهٔ اسدآباد کشف شده و برخی شواهد دیگر، به ما اجازه می دهند که مرز بین ماد و خارخار را در گذرگاه اسدآباد ترسیم کنیم. در غرب نیز ظاهراً با سرزمین شمال الیپی، ویت بارو، در نزدیکی بیستون، هم مرز بوده است. این نکته که خارخار همان کار اهار دوران سلسلهٔ سوم اور و بابل قدیم است، قطعیت ندارد.

گویش مازنی

/khaar khaar/ خوب خوب – در بهترین وضعیت یا بهترین مورد

خوب خوب – در بهترین وضعیت یا بهترین مورد



کلمات دیگر: