مترادف پابست : پای بست، پای بند، گرفتار، مقید، دلباخته، عاشق، مفتون، هواخواه، بنیان، شالوده
پابست
مترادف پابست : پای بست، پای بند، گرفتار، مقید، دلباخته، عاشق، مفتون، هواخواه، بنیان، شالوده
مترادف و متضاد
۱. پایبست، پایبند، گرفتار، مقید
۲. دلباخته، عاشق، مفتون، هواخواه
۳. بنیان، شالوده
فرهنگ فارسی
پای بست، پابسته، مقید، گرفتاروپابند، وکسی، که علاقه مندبه کاری یاچیزی باشد، شفته وبنیاد
۱ - ( صفت ) پای بند پای بست مقید . ۲ - دلباخته . ۳ - ( اسم ) بنیاد عمارت پای بست
پای بند مقید
۱ - ( صفت ) پای بند پای بست مقید . ۲ - دلباخته . ۳ - ( اسم ) بنیاد عمارت پای بست
پای بند مقید
فرهنگ معین
(بَ ) (ص مر. ) ۱ - مقید. ۲ - دلباخته . ۳ - (اِمر. ) کرسی ساختمان .
لغت نامه دهخدا
پابست. [ ب َ ] ( ن مف مرکب ) پای بند. مقیّد. دل بسته. دلباخته :
شیخی بزنی فاحشه گفتا مستی
پیوسته بدام دیگری پابستی.
- پابست کسی بودن ( شدن ) ؛ دلباخته یا دلبسته کسی بودن یا شدن.
|| ( اِ مرکب ) بنیاد عمارت. ( غیاث اللغات ). پای بست. || محکم. ( غیاث اللغات ).
شیخی بزنی فاحشه گفتا مستی
پیوسته بدام دیگری پابستی.
خیام.
- پابست اَمری بودن ؛ بدان تعلق خاطر و دلبستگی داشتن.- پابست کسی بودن ( شدن ) ؛ دلباخته یا دلبسته کسی بودن یا شدن.
|| ( اِ مرکب ) بنیاد عمارت. ( غیاث اللغات ). پای بست. || محکم. ( غیاث اللغات ).
فرهنگ عمید
۱. [مجاز] پابند.
۲. [مجاز] کسی که علاقه مند به کاری یا چیزی باشد.
۳. [قدیمی، مجاز] مقید، گرفتار.
۴. (اسم ) [قدیمی] شِفته، بنیاد عمارت
۲. [مجاز] کسی که علاقه مند به کاری یا چیزی باشد.
۳. [قدیمی، مجاز] مقید، گرفتار.
۴. (اسم ) [قدیمی] شِفته، بنیاد عمارت
واژه نامه بختیاریکا
( پا بَست ) پای بست؛ پابسته؛ گرفتار؛ در بند
کلمات دیگر: