کلمه جو
صفحه اصلی

عاقبت


مترادف عاقبت : آخر، آخرکار، انتها، بالاخره، بالمال، پایان، حاصل، سرانجام، عاقبت الامر، فرجام، ماحصل، نتیجه، نهایت

متضاد عاقبت : آغاز، بدایت

برابر پارسی : سرانجام، پیامد، فرجام

فارسی به انگلیسی

end, consequence, futurity


aftermath, destination, destiny, end, eventually, fate, fortune, issue, outcome, ramification


aftermath, destination, destiny, end, conclusion, fate, outcome, ramification, eventually, fortune, issue, consequence, futurity

فارسی به عربی

اخیرا , فی النهایة

مترادف و متضاد

end (اسم)
حد، پا، اتمام، سر، عمد، خاتمه، منظور، مقصود، مراد، نوک، طره، راس، پایان، انتها، فرجام، ختم، سرانجام، ختام، عاقبت، آخر، غایت، انقضاء

conclusion (اسم)
انجام، اتمام، خاتمه، پایان، انعقاد، استنتاج، نتیجه، فرجام، ختم، اختتام، سرانجام، ختام، فروداشت، عاقبت

sequel (اسم)
پشت، انجام، دنباله، پشت بند، پایان، نتیجه، عاقبت، عقبه

consequence (اسم)
اثر، فرع، نتیجه، عاقبت، نتیجه منطقی، دست اورد، پی امد، بر امد

outcome (اسم)
نتیجه، عاقبت، پی امد، بر امد، حاصل

finale (اسم)
عاقبت، آخر، بخش اخر، اهنگ نهایی

sequela (اسم)
تابع، نتیجه، عاقبت، بیماری ناشی از بیماری دیگر

آخر، آخرکار، انتها، بالاخره، بالمال، پایان، حاصل، سرانجام، عاقبت‌الامر، فرجام، ماحصل، نتیجه، نهایت ≠ آغاز، بدایت


فرهنگ فارسی

آخرکار، پایان هرچیز، فرجام، سرانجام
( اسم ) ۱ - پایان هر چیز انجام آخر انتها . ۲ - نتیجه حاصل ماحصل .

فرهنگ معین

(ق بَ ) [ ع . عاقبة ] (اِ. ) آخر کار، پایان هر چیز.

لغت نامه دهخدا

عاقبت. [ ق ِ ب َ] ( ع اِ ) عاقبة. پایان هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). فرجام. سرانجام : وی هشیار بود و سوی عاقبت نیکو نگاه کردی. ( تاریخ بیهقی ص 157 ).
بد نسگالد به خلق بد نبود هرگزش
وانکه بدی کرد هست عاقبتش بر ندم.
منوچهری.
و اگر در عاقبت کارها و هجرت سوی گور فکرت شافی واجب داری. ( کلیله و دمنه ).
عاقبتی هست بیا پیش از آن
کرده خود بین و بیندیش از آن.
نظامی.
یارب از لطف و کرم عاقبت خاقانی
خیر گردان تو که ما در طلبش خواب و خوریم.
خاقانی.
که از چنگال گرگم در ربودی
چو دیدم عاقبت گرگم تو بودی.
سعدی ( گلستان ).
گفت پیغمبر که چون کوبی دری
عاقبت زان در برون آید سری.
مولوی.

عاقبة.[ ق ِ ب َ ] ( ع اِ ) پایان هر چیزی : و عاقبة الامور. ( قرآن 41/22 ). رجوع به عاقبت شود. || فرزند، یقال لیس له عاقبة؛ أی ولد. ( منتهی الارب ). نسل. ( اقرب الموارد ). || تأمل در آخر کاری. ( منتهی الارب ). ج ، عَواقب. ( اقرب الموارد ).

عاقبت . [ ق ِ ب َ] (ع اِ) عاقبة. پایان هر چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). فرجام . سرانجام : وی هشیار بود و سوی عاقبت نیکو نگاه کردی . (تاریخ بیهقی ص 157).
بد نسگالد به خلق بد نبود هرگزش
وانکه بدی کرد هست عاقبتش بر ندم .

منوچهری .


و اگر در عاقبت کارها و هجرت سوی گور فکرت شافی واجب داری . (کلیله و دمنه ).
عاقبتی هست بیا پیش از آن
کرده ٔ خود بین و بیندیش از آن .

نظامی .


یارب از لطف و کرم عاقبت خاقانی
خیر گردان تو که ما در طلبش خواب و خوریم .

خاقانی .


که از چنگال گرگم در ربودی
چو دیدم عاقبت گرگم تو بودی .

سعدی (گلستان ).


گفت پیغمبر که چون کوبی دری
عاقبت زان در برون آید سری .

مولوی .



فرهنگ عمید

آخر کار، پایان هر چیز، فرجام، سرانجام.

فرهنگ فارسی ساره

فرجام، سرانجام، پیامد


واژه نامه بختیاریکا

پس اَوُرد

جدول کلمات

فرجام ، سرانجام

پیشنهاد کاربران

بالمآل ؛ سرانجام. عاقبةالامر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .

پایان

سرانجام ، نتیجه

آخر کار

فرجام

سرانجام

[عاقبت] = [آخر کار، پایان]

آخر
بالاخره

در نهایت

نهایتا


کلمات دیگر: