کلمه جو
صفحه اصلی

غبن


مترادف غبن : تغابن، فریب، فسوس، گول، خسارت، زیان، ضرر، افسوس، حیف، دریغ

برابر پارسی : فریب، زیان، گزند، گول

فارسی به انگلیسی

state of being cheated in business, fraud

فارسی به عربی

اذی

مترادف و متضاد

تغابن، فریب، فسوس، گول


fraud (اسم)
فریب، غبن، حیله، شیادی، تقلب، کلاه برداری، شیاد، گوش بر

cheating (اسم)
غبن

swindling (اسم)
غبن

lesion (اسم)
غبن، خسارت، اسیب، زخم، جراحت

defraudation (اسم)
فریب، غبن، کلاه برداری

خسارت، زیان، ضرر


افسوس، حیف، دریغ


۱. تغابن، فریب، فسوس، گول
۲. خسارت، زیان، ضرر
۳. افسوس، حیف، دریغ


فرهنگ فارسی

خدعه کردن وچیره شدن درمعامله، فریب دادن کسی درخریدوفروش، زیان درخریدوفروش
۱ - ( مصدر ) زیان آوردن بر کسی در بیع و شرائ . ۲ - فریفتن . ۳ - ( مصدر ) زیان یافتن در خرید و فروش . یا خیار غبن . آنست که فروشنده خریدار را فریب دهد یا بر عکس و یا دلال آن را بفریبد . ۴ - ( اسم ) زیان ضرر . ۵ - افسوس دریغ حیف . یا غبن اندک . غبن یسیر . یا غبن فاحش . خسارت صریح و بسیار در خرید جنس به قیمتی که دو شخص ماهر و مطلع از معاملات خسارت زیاده از حد عادت را در آن تایید کنند معامله ای که به تقویم نرسیده باشد غبن الفاحش . یا غبن یسیر . آنچه را فقط یک مقوم آن را تقویم کند غبن الیسیر .
سر خوردگی وارخوردگی و اندوه

فرهنگ معین

(غَ بْ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) زیان وارد کردن برکسی در معامله .۲ - فریفتن . ۳ - (مص ل . ) زیان دیدن در خرید و فروش . ۴ - (اِ. ) ضرر، زیان . ۵ - افسوس ، دریغ .

لغت نامه دهخدا

غبن. [ غ َ ] ( ع مص ) زیان آوردن بر کسی در بیع. ( منتهی الارب ). زیان آوردن بر کسی در بیع و شراء.( کشاف اصطلاحات الفنون ). زیان آوردن بر کسی در بیع وشراء و فریفتن. ( مصادر زوزنی ). || زیان یافتن در خرید و فروخت. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). با لفظ کشیدن مستعمل. ( آنندراج ). || فریب دادن و غلبه یافتن بر کسی در بیع و شراء یا غَبن در بیعو شراست و غَبَن در رأی : یقال فی رأیه غَبَن و فی بیعه غَبْن. ( اقرب الموارد ). به تسکین در بیع است وبه تحریک در رأی. ( منتهی الارب ). || از یاد بردن چیزی و غفلت و غلط کردن در آن : غبن الشی و فی الشی غَبَناً و غَبناً؛ از یاد برد آن را و غافل شد از آن و غلط کرد در آن. تقول : غبنت کذا من حقی عند فلان ؛ ای نسیته و غلطت فیه. ( اقرب الموارد ). در غلط انداختن. ( منتهی الارب ) . || ضعیف رأی شدن. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ). || غبنوا خبرها؛ لم یعلموا علمها؛ ندانستند علم او را. ( شرح قاموس ). غبنوا خبر الناقة غبناً. ( اقرب الموارد ). || غمگین کردن. || تو گذاشتن لب پارچه. نورده زدن. ( دزی ج 2 ). خم دادن پارچه آنگاه دوختن آن برای تنگ کردن یا کوتاه کردن آن. ( اقرب الموارد ): غبنت الثوب ؛ درنوشتم جامه را و دوختم تا کوتاه گردد. ( ناظم الاطباء ). درز گرفتن. درز دادن. چین دادن. چین گرفتن. ( اقرب الموارد ). || نهان داشتن طعام برای روز سختی. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) ضعف و نسیان. ( اقرب الموارد ). || زیان و ضرر : اگر آن نکتها به دست نیامده باشد غبنی باشد از فایت شدن آن.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 104 ). افسوس و غبن است کاری افتاده را افزون هفتادهشتاد بار هزارهزار درم به ترکان و تازیکان و اصناف لشکر بگذاشتن. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 258 ). چه بزرگ غبنی و عظیم عیبی باشد باقی را به فانی و دایم را به زایل فروختن. ( کلیله و دمنه ).
چون به یکی پاره پوست ملک توانی گرفت
غبن بود در دکان کوره و دم داشتن.
سنائی.
هر کس از خوبی و جوانی او
سوخت بر غبن زندگانی او.
نظامی.
تا نماند در تفکر جان تو.
غبن نآید بر تو و بر خان تو.
مولوی ( مثنوی ).
حقه سربسته جهل تو بداد
زود بینی که چه غبنت اوفتاد.
مولوی ( مثنوی ).
چنان خورد و بخشید کاهل نظر
ندیدند از آن غبن با او اثر.
سعدی ( بوستان ).

غبن . [ غ َ ] (ع مص ) زیان آوردن بر کسی در بیع. (منتهی الارب ). زیان آوردن بر کسی در بیع و شراء.(کشاف اصطلاحات الفنون ). زیان آوردن بر کسی در بیع وشراء و فریفتن . (مصادر زوزنی ). || زیان یافتن در خرید و فروخت . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). با لفظ کشیدن مستعمل . (آنندراج ). || فریب دادن و غلبه یافتن بر کسی در بیع و شراء یا غَبن در بیعو شراست و غَبَن در رأی : یقال فی رأیه غَبَن و فی بیعه غَبْن . (اقرب الموارد). به تسکین در بیع است وبه تحریک در رأی . (منتهی الارب ). || از یاد بردن چیزی و غفلت و غلط کردن در آن : غبن الشی ٔ و فی الشی ٔ غَبَناً و غَبناً؛ از یاد برد آن را و غافل شد از آن و غلط کرد در آن . تقول : غبنت کذا من حقی عند فلان ؛ ای نسیته و غلطت فیه . (اقرب الموارد). در غلط انداختن . (منتهی الارب ) . || ضعیف رأی شدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). || غبنوا خبرها؛ لم یعلموا علمها؛ ندانستند علم او را. (شرح قاموس ). غبنوا خبر الناقة غبناً. (اقرب الموارد). || غمگین کردن . || تو گذاشتن لب پارچه . نورده زدن . (دزی ج 2). خم دادن پارچه آنگاه دوختن آن برای تنگ کردن یا کوتاه کردن آن . (اقرب الموارد): غبنت الثوب ؛ درنوشتم جامه را و دوختم تا کوتاه گردد. (ناظم الاطباء). درز گرفتن . درز دادن . چین دادن . چین گرفتن . (اقرب الموارد). || نهان داشتن طعام برای روز سختی . (اقرب الموارد). || (اِ) ضعف و نسیان . (اقرب الموارد). || زیان و ضرر : اگر آن نکتها به دست نیامده باشد غبنی باشد از فایت شدن آن .(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 104). افسوس و غبن است کاری افتاده را افزون هفتادهشتاد بار هزارهزار درم به ترکان و تازیکان و اصناف لشکر بگذاشتن . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 258). چه بزرگ غبنی و عظیم عیبی باشد باقی را به فانی و دایم را به زایل فروختن . (کلیله و دمنه ).
چون به یکی پاره پوست ملک توانی گرفت
غبن بود در دکان کوره و دم داشتن .

سنائی .


هر کس از خوبی و جوانی او
سوخت بر غبن زندگانی او.

نظامی .


تا نماند در تفکر جان تو.
غبن نآید بر تو و بر خان تو.

مولوی (مثنوی ).


حقه ٔ سربسته ٔ جهل تو بداد
زود بینی که چه غبنت اوفتاد.

مولوی (مثنوی ).


چنان خورد و بخشید کاهل نظر
ندیدند از آن غبن با او اثر.

سعدی (بوستان ).


بیا وز غبن این سالوسیان بین
صراحی خون دل و بربط خروشان .

حافظ.


|| مایه ٔ غبن . مانند رشک و فتنه :
غبن بود گنج عرش خازن او اهرمن
ظلم بود صدر عرش حاکم او بوالحکم .

خاقانی .


از غبن آن جهان که چو آن هشت خلد بود
ای بس دلا که هاویه پرورد کرده اند.

خاقانی .


او بود صد جوینی و غزالی اینت غبن
کاندر جهان نه کندریی بود و نه نظام .

خاقانی .


تخت تو رشک مسند جمشید و کیقباد
تاج تو غبن افسر دارا و اردوان .

حافظ.


|| غم و اندوه . (دزی ج 2). افسوس . فسوس . دریغ. حیف :
آسیمه شد و رنجه دل ، تنم را
نه غبن ضیاع و عقار دارد.

مسعودسعد (دیوان رشید یاسمی ص 101).


لیک ملکی که ماندم از پدران
غبن باشد که هست با دگران .

نظامی .


|| گاه در فارسی در مورد تأسف با الحاق (الف حسرت و تعجب به آخر غبن ) استعمال شود و گویند: غبنا، به معنی دریغا : بونصر گفت : بزرگا غبنا که این حال امروز دانستم .امیر گفت : اگر پیشتر مقرر گشتی چه کردی ؟ (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 140) . || غبن را در تداول فارسی با مصادر آمدن ، کشیدن ، خوردن و زدن ترکیب کنند و گویند: غبن آمدن ، غبن خوردن و غبن کشیدن و غیره . به همین ترکیبات رجوع شود.
- خیار غبن ؛ نوع ششم از هفده گونه ٔ خیارات است ، و آن این است که فروشنده خریدار را فریب دهد یا برعکس ، و یا دلال وی را بفریبد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به مدخل خیار غبن شود.

غبن . [ غ َ ب َ ] (ع مص ) زیان آوردن بر کسی در بیع. (منتهی الارب ). فریب دادن و غلبه یافتن بر کسی در بیع و شراء. (اقرب الموارد). رجوع به غَبن شود. || فراموش کردن و درگذاشتن و غلط کردن در چیزی . (منتهی الارب ). سستی و فراموشی . (شرح قاموس ): غبن غَبَناً؛ یعنی فراموش کرد او را یا بی خبر شد از او، یا اینکه غلط کرد در او، و غبن رَأیَة، مترجم گوید: اصل غبن رَأیَة، غبن رأی ُ زید است ، پس چون فعل غبن به زید انجام گرفت کلمه ٔ رأی منصوب می شود زیرا آن به معنای غبن رأیه ازباب تفعیل تحویل می گردد. (از شرح قاموس ). و در صراح اللغة آرد: گویند سفّه نفسه ، و غبن رأیه و بطر عیشه ، و الم بطنه ، و وفق امره ، و رشد امره ، اصل چنین بوده : سفهت نفس زید... چون فعل به مرد تحویل گردید مابعد آن یعنی نفس ، به علت وقوع فعل بر آن ، منصوب شد زیرا معنای سَفَّه َ نفسه (به تشدید) را به خود گرفت ... (صراح اللغة). از این رو قول صاحب منتهی الارب که غَبَن را در غلط انداختن معنی کرده ظاهراً اشتباهی است که از همین جا ناشی شده و هرگاه در غلط انداختن خود را، معنی میکرد نزدیک به صواب بود. رجوع به غَبن شود. || سست خرد گردیدن . (منتهی الارب ). || خطا واقع شدن در رأی و تدبیر. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || کمی فطنت و ذکا، و ضعف رأی . (اقرب الموارد) (زوزنی ). || نهان داشتن طعام برای روز سختی . غَبن . || (اِ) آنچه از کناره ٔ لباس بریده و می اندازند. (اقرب الموارد).


غبن . [ غ ُ ] (ع اِمص ) سرخوردگی . واخوردگی و اندوه .


فرهنگ عمید

۱. (حقوق، فقه ) خدعه کردن و چیره شدن در معامله، فریب دادن کسی در خرید و فروش.
۲. (اسم ) زیان در خرید و فروش.
۳. (اسم ) [قدیمی] ضرروزیان.
* غبن فاحش: (حقوق ) زیان آشکار و بسیار در خریدن چیزی.
* غبن کشیدن: (مصدر لازم ) [قدیمی] متضرر شدن.

۱. (حقوق، فقه) خدعه‌ کردن و چیره شدن در معامله؛ فریب دادن کسی در خرید‌و‌فروش.
۲. (اسم) زیان در خرید‌و‌فروش.
۳. (اسم) [قدیمی] ضرروزیان.
⟨ غبن ‌فاحش: (حقوق) زیان آشکار و بسیار در خریدن چیزی.
⟨ غبن کشیدن: (مصدر لازم) [قدیمی] متضرر شدن.


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی فَحْشَاءِ: اعمال زشت از قبیل زنا و امثال آن (کلمه فحش و فحشاء و فاحشه به معنای کردار و گفتار زشتی است که زشتیش بزرگ باشد . و بعید نیست که اصل در معنای آن خروج از حد در کار غیر سزاوار باشد ، و لذا گفته میشود : غبن فاحش یعنی بیش از حد تحمل مغبون شدن )
تکرار در قرآن: ۱(بار)

جدول کلمات

غبن

پیشنهاد کاربران

غبن در اصطلاح فقها :
تملیک مال دیگری ، به زیادتر از قیمت واقعی در صورت جهل طرف .
معنی تملیک : مالی را به ملک ( چیرگی ، تسلط ) در آوردن است .

غبن در لغت له معنای فریفتن و گول زدن است و در اصطلاح حقوقی به معنای بهم خوردن تعادل ارزش اقتصادی عوضین است. ( ماده 416 ق م ا )

غبن به معنی ضرر و زیان است.


کلمات دیگر: